روز از نو
ــ مثلثی میان ممباقر، دکتر حداد و هاشمی!... کاندیدای پایداریچیها هم اگر دکتر حداد نباشد باید بشیند برای خودش شروه بخواند. اصلاحطلبان هم که علیالظاهر هم هاشمی را دارند هم آممباقر را...
_ آقای مدیر قدیمی را توی فرودگاه می بینم.
دو تایی یک "هوع" می گوییم و از مقابل هم رد می شویم.
... دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی! (و اصولا این از خواص عناصر خنثی است)
_ آقای سعید لطف می کنند و A.T.V را توی پیچ می زنند زمین و من هم نقش زمین می شوم.
لورده و زخم و زیلی می شوم. و مثل همیشه بلند میشوم و شروع میکنم به تکاندن خودم.
_ "اونیکس" خان سرکشی میکرد روز آخری.
نه چارنعل میرفت نه خوب حرف میخواند. آقاهه! میگفت: با کمربند کتکش بزن.
گفتم: اینجوری باشد، عادت میکند. بعد هرکس از راه برسد کتک میزند زبان بسته را.
ولی چه فایده؟!. حیوان است دیگر.
آقاهه، یک شلاق محکم که زد روی پای حیوان، جفتکی انداخت و چشمهایش گشاد شد.
و دوید سمت بیابان... دوتایی شدیم نسیم شبگاهی کویر...
_ اصولاً کرمان = گلودرد
_ خانم همسایه به مامان گفته است: "این پسر کوچکیتان، آقا مسعود که 17، 18 سال بیشتر ندارد..."
به سعید میگویم چه دنیای لاکرداری شده که فکر میکنند تو از من بزرگتری...
شاید وروجک به خاطر همین با A.T.V زیرم گرفت.
شدهام مثل جواد رضویان. که حتی وقتی گریه هم میکند، همه فکر میکنند، دارد میخندد!