عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

این دو تا توضیح کوتاه

_ خواستم بگویم من هرگز و در هیچ حالتی قائل و موافق با این نیستم که خدای نکرده با معنایی، با کنایه‌ای، با سخنانی و یا با تیتر اول و دوم و چندمی... دولت و رئیس‌جمهور کشورم را به استعفا یا اسقاط! فرابخوانم.

حاشا و کلّا که نه از فکر من چنین چیزی مستفاد می‌شود، نه از مرامم و نه از تحلیلم.

 

_ و خواستم باز هم بگویم که آدم پشت این کلمه‌ها دارد درد می‌کشد از بابت اینکه گفت ولی نشنیدند که سوریه دارد برای ما، سرنوشتی مثل بوسنی و هرزگوین (که در آن هم رفتیم و جنگیدیم) پیدا می‌کند و گفت که فتنه اقتصادی و اغتشاش خیابانی به بهانه معیشت دارد رخ می‌دهد...

درد دارد خب... وقتی اولی را می‌گذراند به حساب شانس و چیزی را پراندن! و دومی را هم به حساب اینکه حکماً برای خودش چیزکی گفته؛ هنوز هم نمی‌خواهند که بشنوند.


برچسب‌ها: سوریه, هرزگوینیزه شدن سوریه, فتنه اقتصادی, فتنه آینده
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۴ساعت 19:56  توسط مسعود يارضوي  | 

نامردی

_ نامردیست...

همین‌که سهم من از اینهمه موتورسیکلت‌های دوست‌داشتنی؛ نه هیچوقت ایژهای غنیمتی اشرار بود و نه هیچوقت این هزار سی‌سی نازی که آقای پلیس سر کوچه‌مان دارد...

همین که خارجی‌ها بیشتر از مخاطب‌های خاص! به عکس‌هایی که از دریا و زیر آب می‌گیرم علاقه نشان می‌دهند...

همین که بعضی‌ها شرعاً و عملاً راهمان ندادند برویم سوریه! بعد حالا همین بعضی‌ها می‌گویند عاشق آنهایی هستیم که دورمان زدند... (خب مسلمان، خودت یادمان دادی امر فرماندهی امر امام است)

همین که دلم یک عالمه برای مادربزرگ تنگ شده ولی خب! حقیقت این است که مادربزرگ مرد... از بس که جان نداشت...

همین که بعضی حرف‌هایم گیر کرده‌اند توی گلو و تقصیر خودم نیست حتی...

همین که اسب‌سواری خونم شدیداً افتاده است پایین ولی این روزها حتی لحظه‌ای را هم نمی‌شود با روح پربرکت این مخلوق زیبا تقسیم کرد...

همین که همرزمان یک شهید مدافع حرم را می‌بینم که با تجهیزات انفرادی و سلاح آمده‌اند تشییع جنازه رفیقشان و های‌های گریه می‌کنند و امروز یا فردا مسافرند... ولی... ولی ما بعد از عملیات، در انتهای یک کوچه بن بست هم زیادی بودیم و گویا هنوز هم هستیم...

همین که دوست دارم استخر محله‌مان یک بار برای همیشه قُرُق من باشد برای اینکه تا خودِ صبح را شنا کنم و سُر بخورم توی آب. ولی عمراً...

همین که جای سنگی که سال‌ها قبل به ساق پایم خورد هنوز گاهی تیر می‌کشد و می‌دانم که قصه‌ی ما و خیابان و سنگ‌پران‌ها و بیت! باز هم دارد تکرار می‌شود ولی کسی حرفم را نمی‌شنود شاید.

همین که نمی‌توانم همین الآن کنار بچه‌های خوب شرکت باشم که تا خود صبح همدیگر را کتک بزنیم و بخندیم و اُملت بخوریم و خوش بگذرانیم.

همین که شب‌ها که توی پارک می‌دوم و کسی حرفم را باور نمی‌کند که یک روباه دم‌دراز دیده‌ام و یک سگ شکاری گنده و یک خانواده جوجه‌تیغی...

همین که نمی‌شود برای کارتن‌خواب‌هایی که شب‌ها در لابه‌لای مسیرم تا خانه، کِز کرده‌اند توی خودشان، کاری بکنم آیا؟!

همین که...

غرض، همان شعر دوردست قدیمی بود... «ما مرد غصه‌ایم... بلانسبت شما»...

 

*شعر از مرتضا دلاوری.

 

پ.ن: کاش که ابتلا باشد و نامردی نباشد... که اگر هم نامردیست همه از بدی‌های من منشأ می‌گیرد. با این وجود هرکدامشان که باشد؛ زیاده جسارت است اما...

اما اینطور وقت‌ها کنار خالکوبیده‌ها و چاقو خورده‌ها و خلاف‌کارها احساس راحت‌تری دارم شاید. کنار سفره دیزی و کنار آه کشیدن معتادها علیه بدمسّبی این روزگار بی‌مرام.

اینطور وقت‌ها راحت‌ترم کنار دوا خورده‌ی خوش‌طینتی بنشینم که دارد پیش خدا توبه می‌کند و به خودش فحش می‌دهد.

دلم می‌خواهد اینطور وقت‌ها کنار دیوانگی‌های بچه هیئتی‌های تهران باشم که برای اسم «حسین» خودشان را می‌زنند.

وقت ذکر نامردی یا ابتلا یا اصلاً هر چیز دیگری... خوش‌تر برای من آن است که با سینه‌سوخته‌ها و درد کشیده‌ها گذران کنم.

(صفای قدم حسن‌آقای ه ، رفیق خوبم که شب‌ها بیدار است و قلندری می‌کند توی تلگرام!)

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۴ساعت 21:4  توسط مسعود يارضوي  | 

هرزگوينيزاسيون سوريه در شيب تند

به نام خدا و با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد

-نمي‌خواهم هنوز بگويم تحليلم درباره هرزگوينيزه شدن سوريه محقق شده ولي هرکس نگاهي کوتاه به دو نشست اخير وين و بيانيه‌ها و اظهارات پس از آنها داشته باشد و تحولات آشکار ميداني در سوريه را بويژه پس از حضور نظامي روس‌ها رصد کرده باشد، در مي‌يابد که سوريه با سرعتي بسيار تند به سمت فرايند «هرزگوينيزه شدن» در حال سقوط است. (يعني اينکه ايران بعنوان تنها حامي اصلي دولت و ملت سوريه از ابتدا تاکنون، از آينده سياسي اين کشور کنار گذاشته شود)

فرايند آتش بس، دور کردن پشتيبانان نظامي سوريه از صحنه رزم زميني،‌ دولت انتقالي و راهبرد سياسي عملاً و لساناً پذيرفته شده و جالب آنکه دولت روحاني هم در تمام اين فرايندها، نقش سمپات را در نشست‌هاي وين ايفا کرده است!

بگذريم...

بس که تنها مانده‌ام اين روزها، رمقي براي نوشتن بيشتر ندارم، ولي الحال اينکه اميدوارم بي‌عرضگي ما در عرصه ديپلماتيک، دستاوردهايمان در عرصه زمين و ميدان رزم را بر باد ندهد.

درباره شهداي مدافع حرم هم يقيناً مي دانيد که شهيد، از خدا اجر مي‌گيرد نه قول! (يعني اينکه خون شهداي سوريه در صورت بدعملي دولتي‌ها و حتي بدعملي آنهايي که خفگي امثال مرا دوست‌تر دارند، تضميني براي تحقق اهداف ما نيست)

اين روسيه نامرد هم از همان اول با طرفهاي معارضه، سر يک ميز نشسته بود. اخبار رسمي‌اش را هم از چند هفته قبل داشتم، ولي به دلايلي مجاز به انتشارش نبودم.

متنفرم بگويم الخير في ما وقع! ولي هرچه مي‌توانيد دعا کنيد اين روزها براي رهبرمان.

 

پ.ن: در ادامه پست قبلي هم بايد بگويم که ساده‌انديشي است اگر 4 تا انفجار در پايتخت فرانسه را ربط بدهيم به پيش‌بيني حضرت آقا درباره بازگشت بومرنگ تروريسم‌پروري به سمت پرتاب‌کننده‌هايش!

حرف و تحليل آقا در حد رخدادي مثل جنبش وال‌استريت يا خيزش مردم انگليس در چند سال قبل خواهد بود و البته يقيناً هم محقق خواهد شد. ولي رخداد صحنه‌سازي شده پاريس، نبايد تحقق آن تفرّس تحليلي انگاشته شود.

خبرهايش درآمده که زعماي يهودي پاريس، از صبح جمعه به دور و بري‌هايشان مي‌گفته‌اند که امروز را از خانه بيرون نرويد...


برچسب‌ها: سوريه, وين, بوسني و هرزگوين, پاريس
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۴ساعت 14:12  توسط مسعود يارضوي  | 

فرجام انفجارهای فرانسه

به نام خدا و با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد

_ خب کار من «تحلیل» است و وظیفه دارم چیزی را که برای اثباتش، دلایلی یافته‌ام و نشانه‌هایی را دیده‌ام برای مخاطب‌هایم و برای افکار عمومی بازگو کنم.

رفقای خوبم، این ماجرای کشتارهای اخیر فرانسه، از نظر من برای این است که آمریکا و متحدان اروپایی‌اش قصد دارند فرانسه را در کاری که نمی‌دانم چیست! پیشقدم کنند...

ماجرای شارلی هبدو هم برای همین بود. که البته قوت لازم را گویا نداشت.

آن کاری که نمی‌دانم چیست! هم مسئله‌ای است که در یک سمتش اسلام و مسلمانی قرار دارد... حالا اینکه خیزش گسترده علیه مسلمانان باشد، آغاز جنگ اروپا و آمریکا علیه سوریه باشد، تلاش برای شکل‌دهی به یک جنگ نیابتی برای مقابله با ایران باشد و یا غیره را نمی‌دانم.

دلایل و نشانه‌های اثبات این تحلیل هم نکات زیر هستند:

 

1_ تصور تروریسم بعنوان یک قدرت بالذات برای من مضحک است. عقل منفصل داعش و پیرمرد خیمه‌شب‌بازی که فارین‌فایترها را در لیبی و سوریه و یمن می‌رقصاند، در کاخ الیزه الیزه و باکینگهام و کاخ سفید نشسته است. و این یعنی اینکه چاقو دسته‌ی خودش را هرگز نمی‌برد!

 

2_ جریان صهیونیسم جهانی و کشورهای امپریالیست، با جهانی که در پروژه گلوبالیزاسیون ساخته‌اند؛ مجبورند برای هر گامی که می‌خواهند بردارند، بهانه‌ای بتراشند تا افکار عمومی جهانی شده! را با خود همراه کنند. و چه بهانه‌ای بهتر از چند انفجار و گروگانگیری که عواملش بصورت غیر قابل اثباتی به داعش و سوریه مرتبط عنوان شوند؟!

 

3_ پس از وقوع انفجارهای پاریس، اگر خوانشی گذرا بر پیام‌های مقامات اروپا و آمریکا داشته باشید؛ از فحوای آنها یک نوع امضای همپیمانی جدید لمس می‌شود. این نشانه‌ای است که خبر از وقوع رخدادهای خاص در آینده می‌دهد.

 

4_ نگاهی به کیفیت عملیات‌های پاریس، برای من که یک کهنه سربازم! حاکی از آن است که ماهیت عملیات‌ها به هیچ وجه با فرمول‌های تروریسم داعشی همخوان نیست.

داعشی‌ها در هنگام طرح چنین عملیات‌هایی نه از قبل کسی را با خبر می‌کنند و نه خیالی برای القای رعب و وحشت احمقانه دارند. به این معنی که تهدید شدن تیم ملی فوتبال آلمان و در ادامه تخلیه هتل محل اقامت توسط آنها و یا عدم انتحار تروریست‌ها تا لحظات آخر(بر طبق اخبار منتشره) برای من نشانه‌ای است از اینکه میان داعشی‌ها و مقامات کاخ الیزه حتما یک هم‌داستانی هست اما این عملیات‌ها کار داعشی‌ها نیست.

(همانطور که کیفیت عملیات شارلی‌هبدو هم فوق‌العاده احمقانه و نشانه‌های ساختگی بودنش آشکار بود)

 

5_ به هر حال اگر کسی مدعی باشد که رخدادهای تروریستی فرانسه که بصورت تناوبی تکرار می‌شود؛ نقشه داعش است! باید به این سؤال هم جواب بدهد که چرا این رخدادها در سایر کشورهای اروپایی، در آمریکا و یا در عربستان رخ نمی‌دهند؟!

این سؤالی است که پاسخ آن اثبات می‌کند کاخ الیزه و مقامات کشور فرانسه، صرفاً قرار است یک پروژه آزمایشگاهی را انجام دهند... همین.

(حتی اگر این رخدادها، برای رد گم کردن در چند کشور دیگر هم بوقوع بپیوندند اما باز هم دلایل بالا اثبات می‌کند که قرار است پیراهن خونین فرانسه بعنوان پرچم خونخواهی در نظر گرفته شود و باید منتظر طعمه فرانسوی ماند)


برچسب‌ها: انفجارهای فرانسه, هدف انفجارهای فرانسه, تروریسم, اولاند
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۴ساعت 10:7  توسط مسعود يارضوي  | 

این چاردیواری بی‌رنگ...

ـ پيرمرد، سلّانه سلّانه توي پياده‌رو دارد راه مي‌رود و زير لب چيزهايي مي‌گويد.

من از او سلّانه‌سلّانه‌تر ولي با گام‌هايي بلندتر، هم‌مسيرش هستم.

با خودش مي‌گويد: هِييي... شکر زده‌اند به هيکل مملکت... خدا بيامرزدت شاه...!

بعد همان دستمال معروف ترياکي‌ها را از جيب کتش درمي‌آورد و مي‌کشد روي صورتش که عرق ناشي از نشئگي يا خماري‌اش را پاک کند.

در همين فاصله از کنارش که رد مي‌شوم، نگاهش به من و کت و شلوار احمدي‌نژادي‌ام مي‌افتد و با کنایه بیشتری به حرف‌هايش ادامه مي‌دهد...

امکانات هم که مال يه عده‌ي خاصّه... بعضياااا فقط به پول دسترسي دارن... و بعد دوباره دماغش را مي‌کشد بالا!

رونوشت:کره‌خرهای صفحه اینستاگرام «بچه پولدارهاي تهران»! که با دیدن چندتا عکس غواصی فالو کرده‌اند صفحه‌ام را...

به قول شهيد شيخ‌فضل‌الله نوري، بنده بعد از يک عمر خدمت زير پرچم اسلام،‌ بيايم بروم زير بيرق کفر؟! حاشا و کلا!

 

 

ـ جايي که زندگي مي‌کنم، يک همسايه داريم...

از اين بادي‌بيلدينگ‌هاي بازنشسته‌ي زن طلاق داده‌ي با مرام و البته سيگاري!

يک‌بار مي‌گفت: مسعود تو باديگاردي که اينهمه ورزش مي‌کني و آماده‌اي؟!

خدا به سر شاهده خودش گفت... يه همچين آدمي هستم من!

 

 

ـ بالاخره قسمت من هم شد و با یکی از این هيکلي‌هاي ريشوي داعشي که اين روزها توي تهران خيلي پيدا مي‌شوند دعوا کردم.

کارنامه‌ام بد نبود...

يک مشت بي کفايت زد و يک لگد خفن خورد. تازه جلوی گِرل‌فرندهایش هم بود و طرف با آنکه می‌خواست ژان‌گولر بزند اما حسابی کِنِف شد!

پليس داشت می‌آمد و نشد که بيشتر دعوا کنيم.

الان حدود 60 روز است که عمده‌ي شب‌ها را با غيظ اينکه چرا بيشتر دعوا نکرديم، مي‌خوابم...

 

 

ـ بدينوسيله از برخي تهراني‌ها و جوانان عزيز که به دليل بارش باران، بيخيال سنت سيئه‌ي پارک رفتن و بيتوته کردن و يا معانقه و سگ‌بازی توي معابر عمومي شده‌اند و فرصتي نيکو براي ورزش مفرّح و بي‌دغدغه‌ي جوانان حزب‌اللهي فراهم کرده‌اند، تشکرات خاصّه‌ام را مبذول مي‌دارم.

رونوشت: سردار اشتري، انصار‌ حزب‌الله، وزارت ورزش و جوانان

 

 

ـ شده است تا حالا سير باشيد ولي گرسنه باشيد؟!

از عاقبت شوم خوردن شوکولات‌های خوشمزه...

 

 

- هماهنگ کرده‌ام توی یکی از استخرهای تهران که گاهی بروم غواصی.

مکافاتی می‌کشم از دست آدم‌ها... عین‌هو گالیور، هرکس می‌خواهد با یکی از وسایلم یک دور شنا کند.

بسیجی‌وار می‌گویم «چشم» ولی آی مردم نصف زمان من اینطوری تلف می‌شود.

بالاغیرتاً گناه دارم خب! من که نمی‌آیم بگویم ماشینت را بده، یا کفش‌هایت را بده که من هم یک دور بروم! می‌گویم عایا؟!

غواصی توی استخر و میان سانس آزاد هم عالمی دارد. ماهی نمی‌شوی...  :-)

 

پ.ن: نوشتن گاهی می‌رود به سمتی که فکرش را هم نمی‌کنی... مثل همین الآن که استایل ورزشی پیدا کرد، بی آنکه هیچ قصدی داشته باشم برایش.

*ورزش کنید! (بعد از مرگ بر آمریکا و نماز و مطالعه) از همه فریادها بالاتر...!

*عاغا ما غواصی می‌کنیم به کوری چشم آنهایی که می‌گویند ایران عقب مانده است و برای همین هیچکس توی این کشور به فکر عکاسی از عروس‌های دریایی نیست!

ثانیاً غواصی ما اسکین است! یعنی بدون کپسول، ارزان قیمت، با حبس نفس و خطرناک! مردش هستید بسم‌الله...


برچسب‌ها: غواصی اسکوبا, ‌ غواصی اسکین, ‌ ورزش, مطالعه
+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۴ساعت 13:59  توسط مسعود يارضوي  | 

بیم و امیدهای موج

اغراق نکرده باشم اگر! هنگام غواصی، «موج» و تکانه‌ها و نوازش‌های دلنیشنش را بیشتر از هرچیز دیگری توی دریا دوست دارم.

موج‌ها مثل آدم‌هایند... گاهی آرام، گاه پرتلاطم، بعضی وقت‌ها بی‌تفاوت و برای دقایقی هم اهل طنازی.

موج و رفتارهایش، یکی از اصلی‌ترین چیزهاییست که هر غواصی باید به خوبی بشناسد.

حتی زیر دریا...! گاهی در عمق که هستی... یک‌باره واهه‌ای گرم می‌خورد به تنت و عبور می‌کند.

و البته این شاعرانگی در حالتی است که خوش‌شانش باشی. بعضی‌وقتها همین واهه‌ی شاعرانه آن اندازه قوی است که همان زیر آب هم حتی با خودش بَرَت می‌دارد و می‌برد.

می‌گویند اینها امواج زیر آب است.

اذعان می‌کنم که هیجان‌انگیزتر از این برای من نمی‌شود... حسّی شبیه سوار شدن روی دست‌های باد و یا همان که در افسانه‌ها گفته‌اند: قالیچه پرنده! شاید هم حسّی شبیه مرگ!

همین جریان زیر آب اما گاهی تا آن اندازه قویتر می‌شود که جهت و عمق و سمت نور را هم فراموش می‌کنی... شروع می‌کنی به چرخیدن در همه سو و اگر به خودت بیایی، دقیقاً نمی‌دانی که در آن فراخنای تاریک و روشن، وارونه‌ای یا ایستا و رو به کدامین سمت داری؟!

و این رخداد زیبای خطرناک، برای غواص‌های بدون کپسول که ماندن زیر آب برایشان محدودیت ویژه‌ای دارد، خطرناک‌تر محسوب می‌شود.

 

پ.ن: عکس بالا مربوط به یکی از روزهای آفتابی در کنار دکل نفتی جزیره قشم است که موج‌های آرام تا می‌توانستند خودشان را برای آدم لوس می‌کردند.

برای عکاسی از چندتا ماهی خوشرنگ چند بار را غوص کردم ولی آن پایین، از شما چه پنهان نور کم است و همیشه از شکارهای خوب برای عکاسی خبری نیست.

دست آخر، عکس خودِ خسته‌ام را به جای ماهی‌ها گرفتم  :-)

و ایضاً‌ خواستم بگویم، حضرت حافظ که می‌گوید «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»، یا موج‌ها رو اصلاً نمی‌شناخته یا خیلی خیلی می‌شناخته!  :-)

پ.ن دوم: از معجزات غواصي اسکين اين است که به لطف «لباس غواصي» و نبودن کپسول، حتي وقتي خسته هم هستي؛ مي‌تواني اندکي بيشتر توي دريا بماني و خستگي‌ات را با معلق ماندن، دَر کني... بشرطها و شروطها البته!


برچسب‌ها: غواصی اسکین, غواصی آزاد, خلیج فارس, عکاسی زیر آب
+ نوشته شده در  شنبه نهم آبان ۱۳۹۴ساعت 12:56  توسط مسعود يارضوي  | 

ما 3 نفر

_ دارم این روزها با خودم فکر می‌کنم که چه باحال است آدم وقتی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، یک‌هو کسی را از پشت ساعت‌ها و ماه‌ها نبودگی و نشناختن ببیند که از ورای تمام این هیچستان‌ها دوستش داشته است...

و هیجان‌انگیزتر اینکه آن آدم کشف شده به این بچه‌ی بزرگ شده، بگوید که در تمام این ساعت‌های نبودگی و نشناختگی، حرف‌هایش را تلمبار کرده تا یک روز برایش بگویدشان.

به زعم من یک زیبایی پرشکوه هویدا می‌شود وقتی بفهمی در طول تمام سال‌هایی که کودک بوده‌ای، نوجوان شده‌ای و بعد پا به پُر سالی گذاشته‌ای، یکی بوده که این نموّ تو در لحظه لحظه‌هاش طراوت کاشته است.

یکی که تو را نمی‌دیده اما در واهه‌ای گنگ، رسوخ کرده‌ای کنج دلش و احساس کرده چقدر تویی که دنیا آمده‌ای و داری قد می‌کشی را تا همیشه دوست دارد.

...بشری خانم و آرمیتای کوچک، حالا این آدم را توی زندگی‌هایشان دارند.

نسبت میان ما سه تا جز با حل کردن معادلات ریاضی سخت و پیچیده ممکن نیست ولی می‌دانم که بعضی از ما آدم‌ها مثل سری اعداد اولیم که دفعتاً نسبتی گنگ اما واضح میانمان شکل می‌گیرد.

نسبتی گنگ که گاهی حتی میان تفنگ و دشنه و چفیه با لطافت دست‌های یک کودک هم هویدا می‌شود و به لحظه‌های سیاه و سفید و گاه زخمت آدم‌ها «رنگ» می‌پاشد...

 

پ.ن: البته صفای قدم علی‌آقا و محیا و فاطمه و زهرا و پارسا و بقیه... هر رنگی زیبایی خودش را دارد.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم آبان ۱۳۹۴ساعت 12:46  توسط مسعود يارضوي  | 

از دست دادن حسين(ع) تا مصافحه ظريف

زور من همينقدر بيشتر نمي‌رسد...+

که خدا کند، نتوانند در روزهاي شکسته شدن برجام و توافق ويَني دولت؛ از مظان اتهامات و اينهمه کرنش و اميدهاي واهي به خارج از کشور بِرهند. و به خيال خودشان همه چيز را حواله کنند سمت حسينيه امام خميني! کما اينکه سال 83 هم همين غلط را کردند.

درباره مصافحه مذموم ظريف با اوباما هم يک روز دست دادن کاسترو با کلينتون را شاهد مثال آوردند و اين روزها هم شنيده‌ام آقاي نقويان از دست دادن سيدالشهدا(ع) با عمر سعد لعين! گفته است.

سلّمنا... ما که نديد بديد نبوديم... ظريف هم اندازه کاسترو ضد آمريکايي باشد و مثل امام حسين(ع) عليه عمر سعد و کدخداي دوران شمشير بکشد اگر مرد است...

دست دادن و قدم زدن وقتي بد است و حال بهم زن؛ که ما مطمئنيم از تهش،‌ آن ضد آمريکايي بودن و اين مقاتله دَر نمي‌آيد!

با من هستيد هنوز...؟!


برچسب‌ها: برجام, توافق نهايي, دولت روحاني, شکست برجام
+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم آبان ۱۳۹۴ساعت 14:18  توسط مسعود يارضوي  |