عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

لبخند و سرما

این عکس برادرهای مجاهدمان در حشدالشعبی عراق چه حال و هوای غریبی دارد...

مثل خاطرات‌خواب‌زده‌ی خون و خاک و سرما.

و تفنگ‌هایی که زیر چند تا پتو قایم شده بودند و آدم‌هایی نقاب‌دار که جایشان گاهی کف ماشین هم بود ولی حلقوم اشرار را توی مشتشان داشتند.

کف وانت ماشین، نه جای آدمیزاد که جای بار و بُنه است.

ولی به وقتش تبدیل به سنگری امن می‌شود، به پناهگاهی در بوران و سرما و گاهی شبیه به اتاقی دنج در هتلی ۴ ستاره که بعد از ۲ شب نخوابیدن و جنگیدن و تعقیب و گریز، می‌شود کَفَش خوابید و غم دنیا را به دست باد سپرد.

گاهی هم یک وانت یا کامیونت ساده بود. که روی در و دیواره‌اش نوشته بودند: یک و یک!

ولی چادرش را کنار که می‌زدی، چند تا چریک با چشم‌های خون‌گرفته، دراز کشیده بودند کف ماشین. غرق شده توی دنیایی ساکت! که هر از گاهی صدای فِش‌فِش بیسیم تلنگری به آن می‌زد و دیگر هیچ.

وقت‌هایی هم بود که برف، دستی به سر و روی کویرهای همیشه می‌کشید و منظره‌ی جاده دیدنی می‌شد.

و ماشین‌های گذری انگار چند تا کارگر و چوپان محلی را می‌دیدند که پتوها را دورپیچ کرده‌اند و توی سوز و سرما که سرعت ماشین هم چند برابرش می‌کرد، به دوردست‌هایی سپیدرنگ خیره شده‌اند و هر از گاهی لبخندی تلخ بر چهره‌شان می‌نشیند.

و آن کارگرها و چوپان‌های محلی! با لباس‌های چرک و ظاهر دودآلودشان ولی گاهی برای بچه‌های کوچکی که از پشت شیشه ماشین نگاهشان می‌کردند، دست تکان می‌دادند و شکلک درمی‌آوردند.

گاهی با خودم فکر می‌کنم بچه‌هایی که توی آن ماشین‌های عبوری بوده‌اند، چقدر نمی‌دانسته‌اند که دوستشان داریم و الآن چقدر بزرگ شده‌اند.

حتی با اینکه شاید ترسناک بودیم...

با موهای ژولیده و کلاه‌های پشمی چرک، با دستکش‌های بی‌پنجه و انگشتانی سیاه که سیگاری گیرانده در لابه‌لایشان گاهی قل می‌خورد.

این آدم‌ها داشتند به بچه‌ها نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند.

سرما خلق و خوی آدم را عوض می‌کند. گاهی برای همیشه حتی...

آدم سرما زده کمتر می‌خندد. دنده‌اش پهن و تنش دچار یک بی‌حسّی مزمن می‌شود.

آدم سرمازده گاهی برای همیشه تغییر می‌کند...


برچسب‌ها: مرد, درد, پدر, تفنگ و دشنه و چفیه
+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۵ساعت 15:59  توسط مسعود يارضوي