عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

در صبح فردای انتخابات

به تازگی تحلیل زیر را که مربوط به فرجام انتخابات مجلس شورای اسلامی است روی کانال شخصی‌ام در تلگرام منتشر کرده‌ام.

 

_بنا به دلایلی! اصلاح‌طلبان در صبح روز اعلام نتایج انتخابات، اعلام می‌کنند که پیروز شده‌اند و به آنچه می‌خواستند دست یافته‌اند. (دلایلش را کراراً طی دو سال گذشته در بسته‌های گزارش تحلیلی فارس توضیح داده‌ام)

جدای از این ادعای آنها که تقریباً مطمئنم مقابله‌ی درخوری با آن انجام نخواهد شد؛ اما من هم دوست دارم تحلیل آقایان توکلی و حجاریان و نادران محقق شود و ترکیب مجلس آینده با اندکی تغییر، دارای اکثریتی اصولگرا باشد.

با اینهمه ولی با تحلیل من، نمی‌شود تأثیر رخدادهایی مثل تخریب 3 ساله اصولگرایان، کاریزما سازی برای خود و خوب‌نمایی از چیزی به نام برجام! توسط اصلاح‌طلبان را در نتیجه احتمالی انتخابات آینده نادیده گرفت.

طرفه آنکه 2 سال قبل در جایی نوشته‌ام اصلاح‌طلبان و دولتی‌ها برنده انتخابات آینده خواهند بود...

بردی انتخاباتی که گفتمانی باشد یا اکثریتی یا خودخوانده! اما به دلایلی رخ می‌دهد که امیدوارم به واسطه آنها، زنگ‌های هشدار انتخابات دولت دوازدهم برای اصولگرایان به صدا در بیایند.

انتخابات مجلس دهم مثل «دیدار دوستانه»‌ی قبل از جام جهانی است. مهم ولی بی‌تأثیر شاید...

 

*ساعاتی بعد از آنکه تحلیل قبلی مبنی بر «پیروزی اصلاح‌طلبان در انتخابات آینده» را منتشر کردم، در خبرگزاری ایسنا به این خبر برخوردم و ترجیح دادم شما هم ببینیدش.

فیه تأمل...!

 

پ.ن: آدرس کانال من در تلگرام، این است: +

https://telegram.me/masoud_yarazavi


برچسب‌ها: انتخابات, مجلس, خبرگان
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۴ساعت 10:22  توسط مسعود يارضوي  | 

خاطره‌بازی

جوانی که صورتش در میان راهپیمایان مشخص است و دست در جیب کرده، عمو مرتضای شهید من است...

داشتم از روی تفنن، کتاب «کرمان و انقلاب اسلامی به روایت تصویر» را ورق می‌زدم که این عکس توجهم را جلب کرد.

همان فرم همیشگی چهره‌ی یکسان بابا و عموها که انگاری با دستگاه پلی‌کپی ساخته شده باشد. فرم چهره‌ای که البته شهرتش برای خانواده‌ی ما خاطره‌انگیزتر شده است از آن رو که پیکر جامانده‌ی عمو مرتضی را ابتدا با همین شباهت فرم چهره شناسایی کرده‌اند.

دقیق‌تر شدم و با اینکه تقریباً تمام آرشیو عکس‌های عمو مرتضی را دیده‌ام اما فهمیدم که دارم به عکسی نگاه می‌کنم که حتی خود عمو هم آنرا ندیده است.

خدا بیامرزد مامان ربابه را. همیشه می‌گفت تمام پسرهایم زمان شاه، بعد از غسل شهادت، می‌رفته‌اند تظاهرات.

و حالا این عکس گویا اثبات می‌کند حرف‌های مادربزرگ را...

موضوع عکس هم مربوط به قیام مردم کرمان است که با محوریت مسجد جامع کرمان انجام می‌شده است.

قدیمی‌ها می‌گویند انقلابیون سایر شهرها پس از سرکوب‌هایی که ساواک و عواملش در همین مسجد صورت دادند، شعار می‌دادند: «مسجد کرمان را، خلق مسلمان را، شاه به آتش کشید»...


برچسب‌ها: انقلاب اسلامی, راهپیمایی, 22 بهمن
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ساعت 16:50  توسط مسعود يارضوي  | 

درباره‌ی آن لحظه...

_من وقتی درباره دریا و عکس‌هایم از زیر آب حرف می‌زنم در واقع نه دارم درباره فیلم حرف می‌زنم، نه درباره تئاتر و نه درباره نقاشی!

برای همین احساس شادمانه‌ای دارم که این حرف‌ها نه کپی است، نه ادا و نه آموخته‌هایی از دیگران.

وقتی کسی عکس‌هایم را می‌بیند لزوماً فقط برایم مهم است که چه می‌بیند؟!

و این «چه دیدن» وقت‌هایی باشکوه‌تر می‌شود که پسرکی، یا آدمی معلولی، یا مردی خسته و یا زنی عیالوار و بچه‌به‌بغل می‌بیند عکس‌ها را.

آدم‌هایی که درباره غواصی و این عکس‌ها و محتوایشان چیز چندانی نمی‌دانند و فقط آمده‌اند که نادیده‌ها و کشف‌نشده‌ها را ببینند.

... و در آن لحظه توی چشم‌هایشان اتفاقی می‌افتد که من همین اتفاق را عاشقانه دوست می‌دارم.

لذت می‌برم از اینکه آدم‌ها را نه با موسیقی و نمایش و کلمه و غیره که با برگی از آفرینش سحّار خداوندی به خودشان آورده‌ام.

برایم جذاب است وقتی دخترکی لال به عکس گل‌هایی که برده‌ام زیر آب خیره می‌شود و بعد از چند لحظه بی هیچ خجالتی می‌خواهد تعجبش را از این تصویر با همان کلمات دست و پا شکسته و بدهجا بیان کند.

توی نمایشگاه، پسرکی از نسل‌های جدید آمد و یک سوال و جواب ساده‌ی بینمان تبدیل شد به یک ساعت تمام حرف زدن.

برایش از سکوت قبل از طوفان حرف زدم،‌ از هوشمندی ماهی‌ها، از محافظت یک هشت پای مخوف از یک صدف زیبا، از اینکه می‌شود ماهی‌ها را هم زیر آب نوازش کرد و از اینکه کوسه‌ها ترسوترین موجودات جهانند شاید.

و دریا و زیبایی‌هایش آنقدر نادیده و پر از هارمونی هستند که آدم‌ها را درست مثل موج با خودشان می‌برند و به رخسارشان آب و طراوت می‌پاشند.

و این باخود بردن و طراوت‌بخشی لااقل برای من یکی بیش از تمام چیزهای پیرامونی یک «مخاطب» جذابیت دارد.

از شما چه پنهان، گاهی توی دریا بس که خسته می‌شوم گریه‌ام می‌گیرد، یا وقت‌هایی که برای عکاسی از یک ماهی خاص مجبورم کلی وقت و پول صرف کنم و مثل کولی‌ها از این جزیره به آن بندر بروم، دلگیر می‌شوم!

ولی عشق همین لحظاتی که روایتش را برایتان گفتم خستگی را از تنم می‌کاهد و طعم آب شور دریا را برایم شیرین می‌کند.

از شما چه پنهان اگرچه از سگ و شیر و پلنگ دریایی! خوشم نمی‌آید و هیچوقت هم ازشان عکس نمی‌گیرم اما گاه‌گداری کنار یک سفره‌ماهی دو متری یا یک ماهی گوشتخوار آنقدر پرسه زده‌ام که شاید لحظه‌ای مسحورکننده‌تر را شکار کنم برای مخاطب‌هایم. که شاید تکانه‌ای بیشتر را مهمان چشمها و وجودشان کنم.

که شاید این لحظه‌ی دوست‌داشتنی اختصاصی خودم را بیش از تمام بارهای تکرارش، دوباره تجربه کنم.


برچسب‌ها: دریا, غواصی, عکاسی زیر آب
+ نوشته شده در  شنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۴ساعت 19:52  توسط مسعود يارضوي  | 

اینجا

خواستم بنویسم دل کندن مثل همیشه چیز خیلی سختیست... از رفیق... از خانواده...

می‌خواستم بگویم از دم‌نوش‌های آسمان و دو نخ الواطی پرشیطنت.

قصد کرده بودم اینجا بد و بیراه بگویم به آدم‌هایی که رزمنده نبوده‌اند اما میان رزمنده‌ها دنبال رزمنده‌ترها می‌گردند.

کنج ذهنم نشسته بود از مردی حرف بزنم که به خاص بودن احترام می‌گذاشت.

مهیا کرده بودم از ایستادن این‌همه سال‌های آزگار پشت دروازه‌ی بزرگسالی بگویم.

قصد داشتم کلمه‌های فرّار را رها کنم درباره آن بی‌چشم و روهایی که «هنر» را کرده‌اند جشن تولد خانوادگی و انگار نه انگار که نسبت به این آب و خاک وظیفه‌ای هم دارند.

ولی مثل موج‌های ناگهان دریا که یک‌هو گُر می‌گیرند و می‌برندت با خودشان؛ نشد که نشد که نشد.

اینجا یک نفر درگیر شده است...

+ نوشته شده در  جمعه شانزدهم بهمن ۱۳۹۴ساعت 17:38  توسط مسعود يارضوي  | 

یکی بود یکی نبود

- یکی بود، یکی نبود

یه نفر، یه روزی، یه جایی...

 

+ گزارش خوب تسنیم رو اگه دوست داشتین بخونین و ببینین.

(البته کار بدی کردن که به آدمایی که روحیه بسیجی دارن و اصلاً هم دوره رنجری ارتش رو نمی‌بینن؛ گفتن رنجر! این قهرمان‌بازیای مسخره مال فیلمای هالیوودیه نه مال سرزمینی که بسیجیا توش نفس می‌کشن)

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۴ساعت 13:33  توسط مسعود يارضوي  |