عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

گزارش به مردم(انتخابات)ــ 2

ــ به عقیده من آقای هاشمی طی یکسال گذشته طوری بازی کرده است که هم‌اکنون برای اصلاحات‌طلبان و عده دیگری تبدیل شده است به "امام زمان انتخابات"!

شرایط جبهه اصلاحات، ورشکستگان سیاسی سال 88 و مخالفین اصولگرایی را اگر درست رصد کنید، خواهید فهمید که این امام زمان تشبیهی برای چینش آخرین پازل حرکتی خود چاره‌ای غیر از ظهور در انتخابات خرداد 92 و کاندیداتوری در آن ندارد، مگر اینکه زمین بازی عوض شود.

و یک نکته: کاندیداتوری آقای هاشمی به معنای ژوراسیک و بازگشت دوباره همه بازیگران سریال تلخی است که در دوران حکومت تکنوکرات‌ها و بعد اصلاح‌طلب‌ها و البته دو فتنه سال‌های 78 و 88 نام‌هایشان به چشم‌تان خورده است.

علاقه‌ای به ضربه خوردن آقای هاشمی ندارم اما امیدوارم حال که ایشان تصمیم قطعی برای آمدن گرفته‌اند و منتظر چینش نهایی زمین بازی هستند؛ فضای آرای مردم بگونه‌ای تغییر کند که فهم عمومی بیش از این افزایش یابد و مردم به دست خود یک ترمیدور و بازگشت تلخ به گذشته را رقم نزنند.


ــ تا روزی که جبهه پایداری رسماً کاندیدایش را معرفی نکند معلوم نیست که دکتر جلیلی، اصلح مورد اشاره آنها خواهد بود یا دکتر لنکرانی؟!

اما اشاره‌ی من در اینجا به دکتر جلیلی است و نکاتی در رابطه با ایشان.

دکتر جلیلی انسان خوبی است و من هم بالشخصه ایشان را به دلایل مختلفی دوست دارم. (و به گواه این پست که دو سال قبل نوشته‌ام + )

اما نه دوست داشتن من و نه علاقه اجباری هیچیک از اعضای جبهه پایداری نباید سبب بشود که دکتر جلیلی به احساساتی ناصحیح درباره خود برسد.

اگر در جلسات دکتر جلیلی با پایداران برای کاندیداتوری؛ هیچ منتقدی حضور نداشته (که نداشته) تقریباً شک ندارم که اتفاقات بدی خواهد افتاد.

نمی‌شود شما بنشینید در صدر مجلس و چندتا مکلّا و معمم اصلح‌باز داد سخن بدهند که تو اصلح زمانه‌ای، تو رئیس العلمایی، تو مالک اشتری، تو... و بعد هم هیچ اتفاق بدی نیافتد!

هرکس در این شرایط (زیست بدون منتقد) باشد به ناکجا خواهد رفت همچنانکه احمدی‌نژاد رفت.

و نکته دوم. رئیس جمهور باید رجلی با سابقه سیاست و دیانت آشکار باشد. دکتر جلیلی آیا قبول دارند که غیر از سابقه "مهربان بودن"! بیشتر یک رجل هسته‌ای هستند تا یک رجل سیاسی و مذهبی؟! از سوی دیگر تیمش و آدمهایش کیانند؟! و مهمتر از همه اینکه در مقابل انحرافات بارز و البته خیلی خطرناک پایداران موضعشان چیست؟! (موضعی که البته وقتی با آنها بر سر میز جلسه مشترک می‌نشیند؛ ناگفته پیداست که چه مزاجی دارد!)

تمام این واضحات و نکات و سوالات سبب می‌شود که امیدوار باشم دکتر جلیلی وزن خودشان را به صورتی صحیح تحلیل کنند و ان‌شاء‌الله افسار شتر ریاست جمهوری را بر پشت آن بیاندازند و این ناقه را واگذارند.

شتر خطرناکی همچون ناقه جمل که البته هدی آنرا هم پایداران می‌خوانند. واویلا...


ــ شاید هنوز هم دیر نشده باشد. اما وای از فتنه سکوت خواص در قبال فتنه و انحراف که ما را به سمت صفین برده است.

این را به‌وضوح دریافته‌ام که کار ملک و مملکت اسلامی فقط با سخنرانی‌های گاه و بیگاه خواص پیش نمی‌رود. ساحت افکار عمومی باید بر مسند قضاوت محاجّه افکار مختلف با یکدیگر بنشیند و از این تلاقی، درست و غلط را فهم کند. (و صد البته این معنا منهای اعتقاد خطرناک پایداران است که اصلح را فقط در کلام بزرگان اهل عرفان می‌جویند. و از نتیجه به دست آمده در گذشته هم عبرتی نمی‌گیرند)

به سخن دیگر باید با گفتمان وحدت ملی آقای هاشمی و گفتمان به انحراف رسیده پایداران مناظراتی سخت و نفسگیر برگزار شود تا افکار عمومی و مردم خود به قضاوت بنشینند که دو جماعت گفته شده چه در چنته دارند.

التجاء هاشمیّون به پروژه "دیدید گفتیم" و صحبت‌های انحرافی پایداریّون باید با منطقی صحیح پاسخ گفته شود.

و در این میان نه باید اسیر بازی‌های کودکانه سمپات‌های آقای هاشمی شد نه اسیر فرافکنی‌ها و تهمت‌های جبهه پایداران به صدر تا ذیل نظام. (چه اینکه خودشان هم می‌گویند همه مستعد فتنه و انحراف‌اند غیر از ما!)

باید با این دو گفتمان خطرناک مناظره شود. امری که آن را بر عهده جنبش دانشجویی، صدا و سیما و تشکل‌های سیاسی ـ مذهبی در استان‌های کشور می‌دانم.

شاید هنوز دیر نشده باشد.


ــ و آه از مظلومیت آن یک نفر...

که چندسال است فریادش درباره تشکیل کرسی‌های آزاداندیشی و مطالباتش از خواص بر زمین مانده است.

گناه او چیست که عمده‌ای از خواص کنونی تنزّه طلب‌اند و بی‌میل به نقد کامل گفتمان‌های سیاسی؟!

و گناهش چیست وقتی برخی از خواص دارای اشتباهات واضح و امتحان پس‌داده‌های رد شده همچنان دم از احساس تکلیف و گفتمان انقلاب اسلامی! می‌زنند در حالی که امر رهبر را بر زمین گذاشته‌اند و فقط به حجله نشینی با عروس ریاست جمهوری می‌اندیشند؟!

برای آقا دعا کنید...


پ.ن: نه در مقام توصیه هستم و نه مخاطبان این وبلاگ مرا به نوشتن افراط‌گونه در زمینه ارادتمندی به انسان‌ها می‌شناسند. اما به هر دینی که مسلمانید برای این آقای مظلوم دعا کنید.

شنیده‌ام دعای "الهی عظم البلاء..." خوبست. کوتاه هم هست.

نذر صلوات هم خوب است.

تا می‌توانید آقا را دعا کنید.

باشد که همگی در زمره یاوران ولی فقیه زمانه ثبت شویم.


برچسب‌ها: انتخابات, تحليل, سياست
+ نوشته شده در  شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ساعت 16:1  توسط مسعود يارضوي  | 

ژرويراي وحشي

_ چه عكس‌هاي خوبي زده‌اند به در و ديوار...! نمايشگاه عكس دوسالانه‌ي چي‌چي...

نه من باورم مي‌شود نه آقاي فرهاد؛ كه خانه هنرمندان و دكتر سرسنگي! بالاخره رضايت دادند به عكس‌هاي با مفاهيم "خوب" هم از ايران مجوز نمايشگاهي بدهند.

جلوتر كه مي‌رويم تازه مكشوف مي‌شود كه بعله... عكس‌ها متعلق به بريتيش و پولند و اينديا و موسكوا! هستند.

البته چرا. يك عكس هم از ايران زده بودند. يك مرد بيچاره با يك زن بيچاره و چندتا بچه بيچاره كه جلوي چندتا آجر چمباتمه زده‌اند و يك ملحفه كشيده‌اند روي سرشان و دارند خيره خيره به دوربين نگاه مي‌كنند.

مسعودنوشت: مرد مسلمان از غصه بميرد رواست. ضمنن من هميشه اعتقاد داشته‌ام كه ريشه فتنه فرهنگ است نه سياست.


_ طبقه بالايي‌ها پارتي گرفته بودند. again...!

نصف شبي شال و كلاه مي‌كنم و عازم واحدشان می شوم.

صداي يكي از ضعيفه‌ها از پشت در بگوش مي‌رسد... "نيما جان در رو باز نكن. همون آقا پايينيه‌اس"

نيماجان! ولي خبط مي‌كند و مي‌آيد دم در.

مي‌گويد: باز هم سر و صدا كرديم؟!

مي‌گويم: ضمن اينكه الآن شب عزاي مادر! هم هست.

چشمي مي‌گويد و من هم خداحافظي.

زير لبي به مادر متوسل مي‌شوم كه هدايتشان كند و البته مرا خيلي بيشتر.


_ پست قبلي را كه مي‌خوانم از خودم مي‌ترسم. آدم خفني هستم... نه؟!


_ شايد جوادالله وكيلي را هم از دست داده باشم.(کامنتش را در پست قبلی بخوانید)

خلاصه ليست رفقاي اِجِكت شده‌ام، دارد انگاری تكميل مي‌شود. فقط به اين گناه كه دوست ندارم به هيچكسي دخيل ببندم و ضرورتي هم نمي‌بينم كه به مردم و مخاطبهايم دروغ بگويم و بعضي‌هاي خاص را از نقدهايم كنار بگذارم.

اين جمله خطاب به اوس جواد عزيز نيست اما "هركه از ما نيست با ما نيايد."


_ شاهكار جديد تلويزيون را ديده‌ايد؟! سريال "پروانه" را مي‌گويم.

همان چند دقيقه اول قسمت اول؛ پاكت را پاره مي‌كنند و سيب‌هاي سرخ، تاپ و تاپ قِل مي‌خورند روي پله‌ها.

خب اين وسط يك نفر خيلي نمي‌فهمد. يا آنهايي كه مجوز داده‌اند، يا من، يا آنهايي كه فيلم را ساخته‌اند.

آنهايي كه فيلم را ساخته‌اند خنگول نيستند چون مي‌دانند سيب نماد كارهاي بي‌تربيتي است و توي فيلمفارسي‌هاي چند سال اخير تلويزيون كه تماماً با موضوع عشق و عشوه و زيبايي و هوس و اينهاست، يك چيز به شدت لازم!!!

من هم كه ماجرا را مي‌فهمم و اينجا هم نوشتم.

پيدا كنيد پرتقال فروش را...

و البته يك مجلس عزا هم برپا كنيد به ياد مظلوميني كه نديده و نشناخته مورد هجوم نرم اين سريال‌هاي خطرناك هستند.

مسعودنوشت: از بابت فرداي بچه‌هايي كه توي كوچه و خيابان مي‌بينم به شدت بيمناكم.


_ آقاي رئيس جمهور فرمودن ما هيچوقت با غرب دعوا نداشتيم.

راس ميگه خب... ايشون و آقاي مشايي همونطور که چن روز قبل هم فرمودن؛ از روز اول هیچ دعوایی با غرب نداشتن.


_من بد هستم و اين خوبه... و من هيچوقت آدم خوبي نميشم و اين بد نيست... و من دلم نمي‌خواد با كسي باشم به غير از خودم (ديالوگي از انيميشن رالف خرابكار)

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 18:49  توسط مسعود يارضوي  | 

گزارش به مردم(انتخابات)ــ 1

مي‌شود براي هركدام از تحليل‌هايي كه در ادامه مي‌خوانيد، توضيحات مبسوط‌تري ارائه كرد. دلايل را برشمرد و با كلامي مطوّل، انتظار بيشتري درباره اين داشت كه مخاطبان با اصل معناي مورد اشاره همگام شوند.

اما به خودم و مخاطب‌هايم كه نگاه مي‌كنم، درمي‌يابم كه همين تك اشاره‌ها هم كافيست.

پس همين جملات كوتاه مي‌شود قراري كه من و شما و انقلاب اسلامي داريم براي اداي تكليف.

***

_ اصلاح‌طلبان به اجماعي كه انتظارش را داشتند؛ از يكسال قبل رسيده‌اند و تحليل من مي‌گويد از يكي دو هفته آينده نيز پروژه "راضي‌سازي"! آقاي هاشمي براي كانديداتوري در انتخابات توسط جماعت اصلاح‌طلب كليد خواهد خورد.

آنها راهي غير از كانديداتوري آقاي هاشمي ندارند و از يكسال قبل معتقد بودم كه آقاي هاشمي اگر زمين بازي عوض نشود حتما كانديداي انتخابات است. قضاياي آقاي خاتمي و جهانگيري و عارف و نجفي هم چيزي غير از يك عمليات فريب نيست.

خنده‌دار آنكه عده‌اي به اين استناد مي‌كنند كه آقاي هاشمي گفته است: "نمي‌آيم"...

جواب ساده‌اش اين است كه اولا كه ايشان همواره به شرطها و شروطها گفته است، نمي‌آيم و ثانياً به نظر من آقاي هاشمي بگويد، نمي‌آيم هم نبايد به حرفش اعتماد كرد. ايشان سال 84 هم رسماً گفته بود: نمي‌آيد!

سياسيون و خواصي هم كه هيچوقت حاضر به پذيرش حتي احتمال كانديداتوري آقاي هاشمي نشدند به نظر من بايد در مشي و مرام فكر و ساختار تحليلشان يك بازنگري اساسي داشته باشند.


_ "در پيروي از رهبري بايد خود را فدا و فنا كنيم"... اين جمله "غلط" را كسي بيان كرده كه شيرازي است و اگر دكتر جليلي كانديدا نشود؛ احتمالا از جانب جبهه پايداري بعنوان "اصلح"! هم معرفي خواهد شد!

حرفهاي آقا هنوز يادمان نرفته كه سال‌ها قبل خطاب به اظهار نظر مهندس باهنر كه گفته بود "ذوب در ولايت"!، فرموده بودند اين حرف غلط است و همه بايد ذوب در اسلام باشيم.

و اين جمله ايشان را در مراسم سان ارتش كه "نگوييد جانم فداي رهبر؛ بگوييد جانم فداي اسلام."

جبهه پايداري از اين غلط‌اندازي‌هايي كه به اسم گفتمان اصلح! به خورد مخاطبانش مي‌دهد كم ندارد.

جبهه پايداري ضد ولايت فقيه نيست اما ولايتمداري‌ مورد اشاره‌شان دچار اشكال است. از همان سال 84. از همان وقتي كه انتخابشان را به رهبري و حزب‌الله و امام زمان(عج) ربط دادند. از همان وقتي كه دولت در مقابل مراجع مي‌ايستاد و از همان وقتي كه اعضاي كنوني جبهه پايداري در مقابل ماجراي دوستي با مردم اسرائيل سكوت كردند.


_ تعدد كانديداهاي اصولگرا در اين دوره به اين دليل است كه عددي از آقايان در سراشيب سنّي قرار دارند و انتخابات رياست جمهوري سال 92 در واقع آخرين عرصه‌‌اي است كه مي‌توانند در آن به متاع رياست جمهوري برسند. و لذاست كه طاقت از كف گذاشته و به اسم احساس تكليف و مبارزه با شرايط بد اقتصادي و ... به صحنه آمده‌اند كه شايد كلاهي براي خود بدوزند. (البته ماجراي عرض اندام و فرار از كماي سياسي و يك چندتايي احساس تكليف واقعي هم هست احياناً)

اعتقاد دارم كه اين بازي بد، نتيجه خوبي خواهد داشت و آن بالا رفتن بصيرت همگان به سبب نگاه به جوان‌سري‌هاي يك عده رجل سياسي رأي نياور! است.

نكته آنكه در ميان حضّار اشاره شده، چند نفرشان تا حالا عمل قلب باز داشته و يا دچار حملات قلبي! شده‌اند، چند نفرشان در انتخابات مجلس هم رأي نياورده‌اند، چند نفرشان تجربه شكست در انتخابات رياست جمهوري را دارند و... فكر مي‌كنم واضح است كه درگير بازي چندتا پيرمرد هم شده‌ايم كه به لطف بيت‌المال، فكر مي‌كنند اندازه جوان‌هاي 30 ساله انرژي دارند و استثنايي هستند.

اميدوارم نتيجه انتخابات با رأي خوب مردم؛ بهينه باشد. ان‌شاء‌الله


_ جبهه پايداري اغلاط زيادي دارد.

منطق اول: اصلاح‌طلبان فتنه را تحويل اين كشور دادند و براي هميشه بايد پاسخگو باشند. و جبهه پايداري هم انحرافي را تحويل داد كه از فتنه خطرناك‌تر است اما ظاهراً جبهه اشاره شده خود را پاسخگو نمي‌داند.

منطق دوم: جبهه پايداري كه مدعاي گفتمان دارد چرا پس از سوم تير بوجود نيامد؟ چرا پس از بسيجي خوانده شدن مرحوم كردان بوجود نيامد؟ چرا در مقابل طرح دوستي با مردم اسرائيل و موضع احمدي نژاد كه "مشايي حرف دولت را مي‌زند" بوجود نيامد؟ چرا در مقابل ادا و اصول‌هاي حلقه انحراف در مقوله ظهور و انسان و مخالفت با مراجع تقليد بوجود نيامد؟!

منطق سوم: عددي از اعضاي مؤثر جبهه پايداري نسبت به مقولات ديني و سياسي نگرش "اِخباري مسلك" دارند. به اين معنا كه فقط نصّ كلام ولي فقيه را مي‌فهمند و اساساً كاري به معنا ندارند(و رسماً به اين معنا افتخار هم مي‌كنند) و لذا همواره نتايج غلطي از سخنان ولي فقيه مي‌گيرند. آنها متوجه نيستند كه وقتي حضرت آقا مي‌فرمايند هيچكس براي من آقاي هاشمي نمي‌شود و يا ايشان ركن ركين نظام است و يا تعاريف متعددي كه از خاتمي بعمل آوردند تماماً با منطقي بود كه بعدها در حمايت از احمدي نژاد هم مبناي تعريف و تحسين‌ها بود.

چه اينكه مي‌پذيريد هيچ عقل محضي نيست كه بخواهد فردي كه قرار است در بهترين حالت فقط 8 سال رئيس يك قبيله باشد را بعنوان نادر دوران و اولين و آخرين معرفي كند. (كار غلطي كه عددي از مبرّزين جبهه پايداري انجامش دادند) چه رسد به ولي فقيه كه بارها فرموده است از تمام دولت‌ها و تمام رئيس جمهورها حمايت مي‌كند.

جبهه پايداري وقتي در مقابل اين سه گزاره، پاسخي منطقي ارائه كرد آنگاه است كه مي‌توان فهميد آنها از تكه‌هاي خراب گفتمانشان عبور كرده‌اند.


_ عده‌اي در دولت هنوز هم دارند نان تحليل غلط كساني را مي‌خورند كه فكر مي‌كنند حلقه انحراف از هوش سرشاري برخوردار است.

كساني كه مي‌خواهند با وعده يارانه چند صد هزار توماني و همايش چند ده هزاري نفري و نمايش افتضاح ختم چاوز براي كانديدايشان رأي بگيرند، باهوش‌اند به نظر شما؟!

تخفيف هم كه بدهيم اندازه اشقيايي مثل كروبي مي‌فهمند نه بيشتر.

رأي هم نمي‌آورند. خواه با ثمره هاشمي بيايند، خواه با مشايي و خواه با هركس ديگري.

در اين ميان اگر به اغتشاش و قانون شكني هم فكر مي‌كنند (كه مي‌كنند) بايد بدانند كه كاري از پيش نخواهند برد و اين حرف هم نه يك شعار كه يك منطق صحيح و قابل اثبات است.

آنها تبديل به عبرت ديگران خواهند شد.


_شرايط كنوني كشور و رخدادهايي كه در بيرون از مرزها در حال رخداد است؛ تماماً رنج رد شدن ما از يك "پيچ تاريخي" بزرگ است.

پيچي استراتژيك كه به فضل الهي و با بصيرت مردم از آن به سلامت عبور خواهيم كرد. نكته اما آنكه اين عبور هزينه‌هايي دارد كه يكي از آن هزينه‌ها، نبرد خواص در فتنه صفين و مظلوميت‌هايي است كه بر ولي فقيه عارض مي‌شود.

يك نكته را مي‌خواهيد بهتان بگويم؟!

تمام سوء مديريت‌هاي داخلي، فشارهاي تغيير شكل يافته خارجي، صحبت‌هاي 5+1 در مذاكرات هسته‌اي، شيطنت‌هاي سياسي جريان فتنه و حلقه انحراف و تلاش‌هاي اپوزيسيون فرهنگي در مقطع كنوني، فقط يك نقطه كانوني را هدف گرفته‌اند و آن مقام معظم رهبري بعنوان اسّ اساس مانايي جمهوري اسلامي ايران است.

اين نكته را از سر ارادت به حضرت آقا بيان نكردم.

نيك كه بنگريد، درخواهيد يافت كه رخدادهاي تقريباً يك دهه اخير، ما و دشمنان انقلاب اسلامي را به نقطه‌اي رسانده كه از نظر ما جنگ بدر است و از نظر آنها نقطه رهايي براي حمله همه‌جانبه به ايران اسلامي.

اينكه برنده اين بازي چه كسي است را صبح نبرد و آنسوي گذر ما از پيچ تاريخي اشاره شده مشخص خواهد كرد.

طرفه آنكه نشانه‌هاي پيروزي ما و شكست آنها هويدا شده است و ما نيز تا رمق و بصيرت داشته باشيم؛ هواخواه سيدعلي خامنه‌اي هستيم.

اليس الصبح بقريب...؟!


برچسب‌ها: سياست, انتخابات, تحليل
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ساعت 12:9  توسط مسعود يارضوي  | 

به محمد امام

و حضرت رسول(ص) فرمود: صدای شرشر آب و هوهوی برگ های درختان تسبیح زیباآفرین را می گویند...


_ روز اول را هیچگاه فراموش نمی کنم. استاد نشست جلوی همه ما. یک چوب بلند را گرفت توی دستش و گفت: "حالا مرا نقاشی کنید."

کلاس دوم دبستان بودم و جزو تازه واردهای کلاس نقاشی "محمد امام".

به هر مصیبتی بود، پیکره ای از مرد روبه رویم را روی کاغذ دفتر نقاشی کشیدم.

خوب می فهمیدم این چیزی که من نقش زده ام کمترین شباهتی به مرد مسنّی که می بینم ندارد و برای همین زیرکی کردم و میز و صندلی و گلدان های کاکتوس دور و بر استاد را هم به نقاشی اضافه کردم.

استاد وقتی نقاشی ام را دید با لبخند دستی به سرم کشید و گفت دوست داری باز هم بیایی؟!

خلاصه هیچوقت نفهمیدم اولین طرح آن کودک در کارگاه نقاشی به نظر محمد امام، زشت بود یا زیبا...؟!

و این آغاز یک قصه پر رمز و راز بود...

محمد امام با هرکدام از ماهایی که شاگردهایش بودیم مثل طبیعتمان رفتار می کرد... (در ادامه مطلب)


برچسب‌ها: محمد امام, نقاشی, هنر, شهید
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۲ساعت 21:28  توسط مسعود يارضوي  | 

به مرد بی درد باید شک کرد

_ مردها؛ اصولاً همیشه باید دردی آناتومیک هم داشته باشند که موقع هجوم دردهای غیر آناتومیک؛ یاورشان را استاد کند.

دیده اید تیغه فولاد را...؟! وقتی دارد گداخته می شود؛ فصل چکش خوردنش هم سر می رسد!

به مرد بی درد باید شک کرد.


_ جبهه پایداری می گوید همه مرتجع اند غیر از ما. می گوید تمام کاندیداهای موجود مستعد فتنه و انحراف اند غیر از ما. می گوید چکار به منظور رهبری دارید. نص کلام ایشان را عملی کنید. می گوید منظور رهبری ادامه گفتمان سوم تیر است. می گوید ما 313 تا اینجور... ما 313 تا اونجور!

(مسعود نوشت: آن چیزی که علامه مصباح می گوید از فتنه هم خطرناک تر است؛ که فهمیدنش کار سختی نیست؛ هست؟!)


_ چه فضای مهوّعی داشت جلسه کاندیداهای ریاست جمهوری با رئیس رسانه ملی.

مثل این می ماند، آدم با کسانی که دوستشان ندارد؛ برود مهمانی شام!


_صدایش را که شنود کرده بودند، به تنفگچی هایش گفته بود: "هوای این سگ های کنار جاده را هم داشته باشید"

منظورش بچه های ما بودند که قرار بود نگذارند اشرار، کاروان چند تنی تریاک را برسانند به شهر.

بچه ها، شب توی سنگرهای کمین مثل ببر زخمی به خودشان می غریدند از عصبانیت...

به ساعت من الآن باید مشغول عرض ارادت به نگهبان های جهنم باشد ولی هنوز هم که هنوز است از دست این حرفش شکارم. (شدید)


_ و بچه های کوچک ما همینطور دارند در معرض شلیک های تلویزیون یاد می گیرند که هر موقع رفتند مهمانی به همه سلام کنند، قبل از غذا دستهایشان را بشویند، بزرگترها را اذیت نکنند، با هم دوست باشند... بعد هم دست و جیغ و هورا... و تمام این آموزش ها هر روز و هر شب و هر سال دارد برایشان تکرار می شود... و انگاری اصلاً مهم نیست که این بچه ها باید ادامه دهنده راه آرش باستانی و حمید چریک شهید باشند.

(مسعود نوشت: حمید چریک پیشکش؛ برنامه داشت می گفت از توانایی های کودکان این است که بعد از 3 سالگی می توانند، برقصند!)


_ این انتخاباتی و علاقه قلبی برای اینکه چه کسی رئیس جمهور بشود؛ برای من و چندتا دوستهایم مثل این می ماند که فقط بتوانی انتخاب کنی چطوری بمیری!

دارت بزنند، با یک گلوله خلاصت کنند یا اینکه بیاندازندمان جلوی تمساح ها که بخورندمان.


_ می دانید چرا آن عده از خواص کشور که سرشان به تنشان می ارزد؛ از معارضه و مناظره با جبهه پایداری و عناصرش طفره می روند و حاضر نیستند خطاهای های بزرگ این جبهه را گوشزد کنند؟!

چون تنزّه طلب اند و مثل شمشیرهای صیقل نخورده بی خاصیت.

(مسعودنوشت: بعد دوباره رهبر می گویند أین عمار... همه مان می رویم وبلاگ درست می کنیم.)


_ یعنی در طول عمر شریفم هیچوقت به اندازه ناسزاهایی که درباره نقدم به "رسوایی" ده نمکی نثارم کردند؛ ناسزا نخورده بودم.

(پ.ن: آقای خدا لابد انتظار ثواب مرا هم می بینند)

+ نوشته شده در  دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 18:45  توسط مسعود يارضوي  | 

زخم آخر

_ مرد اول پوزخند تلخی زد و در حالی که می‌دانست دارد به دلخواه فلوت غمگین* بازی می‌کند، آخرین جمله‌اش را هم شلیک کرد...

"هیچ چیزی برایت باقی نمانده. نه خانواده، نه پول، نه هویت... تو حتی وطن هم نداری"

لحظاتی بعد صدای انفجاری به گوش رسید و مرد اول که آدم بدی هم بود، آخرین نفسش را مثل "سُل" بلند! یک فلوت از دست داد.

مرد دوم ولی غمی بزرگ نشسته بود روی دلش.

مرد اول آدم بدی بود اما راست گفته بود.

مرد دوم، خانواده و پول و هویت برایش نمانده بود... اما حالا دیگر وطن هم نداشت.

فلوت غمگین اما پشیمان نبود و هنوز هم داشت به راهی که باید برود فکر می‌کرد...


پ.ن: بازنویسی تراژیک یکی از سکانس‌های فیلم سینمایی The Expatriate

*نامی اسطوره‌ای در هنر رزمی کن‌دو

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 19:28  توسط مسعود يارضوي  | 

رمز عبور

_ این یک رمزگشایی ساده است.

منظور آقای احمدی نژاد از "تخلّف انتخاباتی" چیست؟

مسعود نوشت: خوش ندارم طوری رفتار کنم که کسی فکر کند یک آدم خاص! دارد این وبلاگ را می نویسد. اما گاهی میان همه وقایعی که می بینم؛ معانی ای را در می یابم که نگفتنشان آرامم نمی گذارد.

البته من فرزند نگفتن های ناآرامم.

ولی نگفتن همیشه تکلیف نیست و گاهی گفتن است که مرد راه می خواهد.

شماهایی که گاهی مهمان من می شوید نیک می دانید که کار لازم را در سیاست و فرهنگ، تحلیل آینده و ترسیم مختصات آن می دانم. هرچند امریست تنهاکننده! و متهوّرانه که الزامات خودش را هم می طلبد.

بگذریم...

با شنفتن پیام نوروزی رئیس جمهور تقریباً هیچ شکی برایم نمانده که رفتار عده ای! در قبال انتخابات؛ در مدلی خواهد گنجید که ناهنجار خواهد بود. (مگر اینکه زمین بازی عوض شود)

نوشتن تحلیل اینکه منظور آقای احمدی نژاد از "تخلف انتخاباتی" چیست کار ساده ای نبود اما اجباری بر گردن خودم یافتم که در این وانفسای مغالطات سیاسی و تلاش عده ای برای وزن کشی های خنده دار؛ تکلیف بر عهده ام را ادا کنم.

باز هم مثل همیشه دعا می کنم که زمین بازی عوض شود و رفتارهایی که در تحلیلم فقط مورد اشاره قرار داده ام از جانب دولتیان و در قبال انتخابات سر نزند. و از شما هم التماس همین دعا را دارم. اما افسوس که باید فقط به دلم امیدوار باشم و چشمهایم را به روی راهی که منطقم و تحلیلم آن را می بیند، ببندم.

ضمنن، این برای چندمین بار است که می خواهم هشدار بدهم در این زمینه که آقای هاشمی دارد کاندیدای انتخابات می شود و آنهایی که وظیفه گفتمان سازی بر عهده شان است باید برای حفظ آیت الله و برای ضرر نکردن هیچکس! وظایفشان را انجام بدهند.

در این زمینه به قدری نوشته ام و در دانشگاه ها گفته ام که دیگر راستش را بخواهید، خسته ام بس که آنهایی که باید به حرفم گوش بدهند؛ بی حسّی به خرج می دهند.

نحوه بازی آقای هاشمی آنقدر برایم رو هست که احساس می کنم لابد باید برای همه همینطور باشد...

از یکسال قبل در نوشته هایم به این نتیجه رسیدم که آقای هاشمی در صورتیکه زمین بازی برایش تغییر نکند کاندیدای انتخابات خواهد شد.

آمدن آقای هاشمی گزینه ای است که اثباتاً معتقدم به نفع هیچکس نیست و لذا هنوز هم امیدوارم که این اصرار و ابرام های یکساله من، حتی به قدر یک تأمل برای رأی دهندگان و برای شخص آیت الله اثربخش باشد.

+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 19:38  توسط مسعود يارضوي  | 

بهار و باروت

ــ چه نوروزی شده است امسال...

اشک‌ها و لبخندها هستند که حواش‌حواش خودشان را خزانده‌اند کنار روزهایمان انگار.

شما هم همینطورید؟!

آدم نمی‌داند باید با حرفهای قشنگ "فامیل دور" از خنده ریسه برود یا اینکه با همه و با تلخی نجوا کند که طرف! وقتی می‌گوید جلوی تخلفات می‌ایستم منظورش این است که هرکس غیر از نامزد ما رأی بیاورد؛ پس حتماً تخلف شده و باید جلوی این نتیجه ایستاد و با رهبر و قانون و مردم ستیز کرد.

تازه رندی می‌گفت: کاش این حرف‌ها اقلّ کم بِهِتان می‌آمد.

راستی چه خوش باران هم شده بهار امسال...

ولی واقعی‌تر که باشیم شاید علتش این است که آسمان عزادار مادر بود و بهار فقط بهانه‌ای برای اشک ریختن.

مادر... مادر... مادر...

دارم به این فکر می‌کنم که این شهر شب‌زده با اینکه روی صبح را خواهد دید ولی چه لحظه‌های دِی‌جوری را باید مثل حمّال‌ها روی پشت راه ببرد...!

و دارم می‌اندیشم که شاید کار از دست عمارها و مالک‌ها گذشته باشد و فقط فاطمه(س) باید که بیاید و با شهادتی مظلومانه سپر دفاع بصیرانه از ولایت شود.

می‌گفتم...

ببخشید ولی مثل همیشه خون می‌چکد از چنگ اپوزیسیون فرهنگی.

گرفته‌اید ماجرا را...؟! که خانم نگاریان! توی فیلمش "چادر مشکی" می‌پوشد و از قضا توی همان فیلم هم رول یک "مُنگُل" را دارد.

و دارند به بهانه یوز ایرانی؛ مستند حیات وحش ایران را به روایت دوربین‌های اروپایی اینطور نشان می‌دهند که باغ‌های گل ایرانی جولانگاه ملخ‌ها! شده است و تخت جمشید باستانی مأمن جغدها...

رادیو هفت هم که با دامبال دیمبول‌های آخر شبش دارد شُرّه می‌کند بس که تبلیغ کرد فمینیسم و شهوت و خداکُشی را...

ببخشید ولی اگر شما هم فکر می‌کنید که قفل‌سازی و سفالگری و تعزیه و نگارگری و تشعیر، هنر نیستند و فقط بازیگری و خوانندگی به عنوان هنر از آسمان سوراخ شده وَرافتاده‌اند؛ باید خودتان را به دکتر نشان بدهید و دیگر هم اینجا نیایید! (ببخشید ولی عصبانی‌ام...)

با من هستید هنوز؟!

داشتم می‌‌گفتم بهار خیلی ان‌شاءالله برای همه خوب باشد...

ولی لطفاً نه برای آنهایی که نمی‌دانند کار بهار فقط طراوت ظاهر است و پلشتی باطن را باید خودت جهد کنی تا پاک شود!

بهار است دیگر... زنگ زده بود سر صبحی که کابوس دیده‌ام برایت...

خنده‌ام می‌گیرد... نمی‌داند بنده‌ی خدا شاید که حالا چندسالی می‌شود که کابوس‌ها دارند مرا می‌بینند و ماجرا برعکس شده...

کابوس‌هایی که مهم نیست تحلیل و تفرّس مرا درباره اغتشاش می‌بینند یا مصاحبه مقامات آمریکایی درباره انتظار اغتشاش در ایران را...

مهم این است که یادمان نرود که برای غریب حسینیه امام خمینی(ره) بیشتر دعا کنیم.

جانم برایتان بگوید خدا نیامرزد چیزخان را.

تفنگچی‌هایش گفته بودند: خان! بچه‌های ناجا دارند وارد روستا می‌شوند.

با نیشخند سیبیل‌هایش را تاب داده بود و گفته بود: از لباس شخصی‌هایشان بترسید. آنها خطرناک‌ترند.

و همان چریک‌های ساده لباس شخصی بعداً با بلیط فِرست کلاس! فرستادندش جهنم، ماه عسل.

نمی‌دانم واقعاً تقصیر چیزخان معدوم و ارباب‌های آمریکایی اوست یا تقصیر ماها؟! که هرجا می‌رویم جنگ است؟!

یارو از نیویورک گفته است: جنگ ما در افغانستان و عراق نیست. در اتاق‌های خبر و اندیشکده‌های تحلیلی است.

ما هم از اینجا می‌گوییم که اولاً گور پدرتان و ثانیاً ما از بهار آموخته‌ایم..."ز گهواره تا گور رزمنده باش"

خلاصه...

اشک‌ها و لبخندهای این روزها و این سال، همزمان هم که باشند، ولی بهار زیباست.

خواه بوی فشنگ و باروت بدهد، خواه بوی شکوفه‌های سیب و نارنج.


مسعود نوشت: برای رهبر دعا کنید.


*بهار ما با بهاری که این روزها "کلاغ‌ها" مفسّرش شده‌اند و عده‌ای برایش زنده باد سر می‌دهند فرق دارد.

بهار هیچوقت نمی‌میرد که بخواهی آرزو کنی زنده باشد.

+ نوشته شده در  سه شنبه ششم فروردین ۱۳۹۲ساعت 13:14  توسط مسعود يارضوي  |