عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

اشک هایی نذر سلامتی رهبر

_ این برجام لعنتی شکست می خورد و به قول آقا توی پیام 9 بندی‌شان، مایه «عبرت» می شود!

ولی رفقا اینکه اثباتاً می گویم، می‌شکند و شما هم اگر مشتری اینجا بوده باشید، می دانید که از روی هوا حرف نمی زنم! اصلاً دلیل نمی شود که شکستن برجام و عبرت شدن آن «بدون هزینه»! باشد...

و برای همین است که فکر می کنم این لحظه های احتمال اشک برای قتیل العبرات را می شود برای غریب حسینیه امام خمینی هم دعا کرد.

اصلاً فکر کنید دارم زهد فروشی می کنم یا اینکه من هم یکی از آن چند حزب اللهی ول‌معطلی هستم که جز اِکو بودن هیچ هنر دیگری توی این دنیا ندارند... مهم نیست ولی!

مهم این است که فکر می کنم با یک حساب ریاضی ساده هم می شود به این نتیجه رسید که دعا کردن برای رهبرمان توی لحظه های گریه برای جدّ غریبش، یقیناً کارِ کارستانی خواهد کرد ان‌شاء‌الله.

و مهمتر هم این است که با نظر کرامت بارگاه و دستگاه اباعبدالله(ع) سعادت دین و دنیایمان تضمین بشود و خودمان و کشورمان و رهبرمان، از گردنه برجام، سر به سلامت عبور کنیم.

 

پ.ن: خواستم، بنویسم این علم ها و پرچم ها و خیمه ها خاستگاه دلبری هستند.

خواستم، بگویم بعضی روزهای این دنیا هست که دیگر نمی شود مال خودت باشی.

خواستم از این حرف بزنم که گدایی اصلاً چیز خوبی نیست مگر در آستان دربار علمدار حسین(ع).

می خواستم بنویسم دوست دارم این روزها مثل معتادهای سابقه دار زشت و بی چیز، توی کنجی از این سرزمین عزا توی خودم بروم و برای غصه های پسر فاطمه خود را بزنم و گریه کنم.

ولی گاهی وقت ها، چیزهای مهمتری وجود دارد...

دعا کنید رفقا


برچسب‌ها: برجام, توافق نهایی, تحریم ها, شکست برجام
+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام مهر ۱۳۹۴ساعت 12:3  توسط مسعود يارضوي  | 

تهمتی که به رهبر می‌زنند

حاشا و کلّا که رهبری به مجلس پیغام داده باشد که برجام را بدون توجه به گزارش کمیسیون ویژه و بدون توجه به پیشنهادات اصلاحی تصویب کنید!

اولاً کارهای رهبر ما با عقل جور درمی‌آید نه با نقل و خبرهای محرمانه!

ثانیاً اولین کسی که گفته پیغام از رهبری بوده آقای باهنر! بوده.

ثالثاً لاریجانی بدعمل هست اما اهل دروغ نیست وقتی می‌گوید رهبری پیغامی در این زمینه نداده‌اند.

رابعاً سابقه نشان می‌دهد پیغام‌های رهبری به مجلسی‌ها صریح، بی‌شائبه و منطبق بر عقل و رویه‌های قبلی است.

و خامساً اینکه رهبری وقتی می‌گوید مجلس وارد بررسی مسئله بشود، اولاً منظورشان بررسی بی‌خاصیت و بدون جرح و تعدیل نیست و ثانیاً بعد از همین بیانات، بعید است حضرت آقا سخنان صریح‌اللهجه قبلی خود را کتمان کنند.

والسلام


برچسب‌ها: برجام, پیغام رهبری
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۴ساعت 16:59  توسط مسعود يارضوي  | 

ننه ژِپِتو

_ ننه حاضری، مادر تمام عروسک‌های با اصالت سرزمین ماست...

پیرزنی باصفا از سرزمین «کاکوها و داش‌آکل» که افسانه‌های این «مرز پر گوهر» را یکی یکی از حفظ دارد و حیفش آمده شخصیت‌های فراموش ناشدنی داستانک‌ها و افسانه‌ها و متل‌های ایرانی که دارند کم‌کم فراموش می‌شوند! را بگذارد به حال خودشان.

و با تکّه پارچه و ملحفه و ریس و نخ کاموا، به بهانه «عروسک شدن» به آنها جان بخشیده است.

به قول خودم، «ننه ژپتو» را قبل از اینها هم می‌شناختم و کشته مرده‌ی ساخته‌ها و بافته‌هایش بودم.

و این چند وقته که به همت چندتا آدم چیز فهم، نمایشگاه عروسک‌هایش توی خانه هنرمندان تهران برپا شده بود، حظی بردم به‌خاطر لمس از نزدیک دنیای عروسک‌هایش.

عروسک‌های ننه حاضری بر خلاف باربی و مرد عنکبوتی و بت من و ... بدحجاب و حرامزاده و بی‌ناموس! نیستند.

غیر انسان و فرا انسان هم محسوب نمی‌شوند. که انسانک‌هایی هستند که می‌توانی تمثلی از درونیات خودت را درون هریک از آنها جستجو کنی.

 

من و ننه ژپتو در مساحتی از لبخند و عروسک...

عروسک‌های ننه ژپتو مثل دنیای خودمان، واقعی هستند. مردهای زخم خورده، مادرهای پربچه و مهربان، شترها و ماهی‌های معجزه‌گر و باوفا، پهلوان‌های با مرام و یتیم‌هایی که مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند.

نمی‌خواهم حالتان را بد کنم یا بیانیه خودم را بخوانم ولی درد است دیگر... اینکه درست چندقدم آنطرفتر از نمایشگاه ننه ژپتو، یک نفر دیگر هم کارهای تجسمی‌اش برای کودکان را به نمایش گذاشته بود.

اینجا اما دیگر خبری از دنیای پاک ننه حاضری نبود...

یک مشت خر و سگ و کانگورو و چند گیس بریده که حاملگی‌شان هم لزوماً برای تربیت نسل‌های جدید! می‌بایست نشان داده می‌شد.

و روباه‌های ملوّن ترسناک و خرس‌های چندشی که همگی به بهانه بچه‌ها ساخته شده بودند برای اینکه تو را یاد هرچه تاریکی هست، بیاندازند.

عصبانی‌ام رفقا... از این لعنتی‌ها که دنیایشان همینیست که می‌بینید. که از یک سمتش بوی ادرار و شراب می‌آید و در سمت دیگرش خوک‌ها و خرس‌ها مشغول چریدن هستند.

کفری‌ام به قاعده‌ی یک شهر... که ما و نسل‌های نو چه گناهی کرده‌ایم که این آدم‌ها و دنیاهایشان به جنگمان آمده‌اند؟!

این خواسته‌ی زیادی است که من می‌خواهم علی و آرمیتا و پارسا و محیا و فاطمه و ضحی و محمد و زهرا و بشرای کوچکی که کنارم هستند و می‌شناسمشان، به رجس این دنیاهای کثیف آلوده نشوند؟!

رفقای خوبم... کلاش و تیربار و میدان جنگ سر جای خودش! اما همین فاصله کوتاه دنیای پاک ننه حاضری با دنیای کثیف این آدم‌ها را هم ببخشید ولی مثل مقاومت خرمشهر یا مثل درگیری پل بهرامجرد، باید بجنگیم و حفظش کنیم.

عمر ننه حاضری و ننه حاضری‌ها دراز است ان‌شاء‌الله ولی رفقا؛ هرکس هستید و هرکجایید، با این ملک و این روزگار؛ اگر در جبهه‌ای به نام «جنگ نرم» نجنگیم، نه دینی برایمان می‌ماند، نه نسل خوبی در آینده خواهیم داشت و نه لحظات خوب و نه غیرتی و نه شرفی!

والسلام...

 

پ.ن: مانده‌ام هنوز که آن چیزفهم‌هایی که نمایشگاه عروسک‌های ننه حاضری را برپا کرده بودند چطور به قاعده چند قدم آنطرف‌تر، حاضر شده بودند اینهمه مرتکب «جنایت نفهمی» بشوند؟!

پ.ن بعدی: پدر ژپتو، همان پیرمرد عروسک‌سازی است که عروسک خیمه‌شب بازی پینوکیو را ساخت و بعداً هم کلی بخاطر شیطنت‌های این عروسک دردسر کشید. پدر ژپتو در انتهای رمان پینوکیو با محبت فرشته‌ی مهربان، 20 سال جوان‌تر می‌شود...(کتاب بخوانید... از همه فریادها بالاتر!)


برچسب‌ها: امیدوار حاضری, عروسک ایرانی, جنگ نرم, فرهنگ
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۴ساعت 21:31  توسط مسعود يارضوي  | 

برجام در آغوش لياخوف‌هاي وطني

ـ آه که مجلس را به توپ بستيد آي لياخوف‌هاي وطني...

آه از سکوت خواص... که نه حداد حرف مي‌زند، نه صفار هرندي، نه سعيد جليلي، نه حسين فدايي، نه رحيم‌پور ازغدي و نه ديگران.

آه که حرف‌هاي حجاريان که مي‌گفت دولت بايد بتواند مجلس را منحل کند! را به احسن وجه ممکن ساختيد.

آه که يک برجام بين‌الغيّ، بيّنه‌اي شد براي اثبات بدفهمي و ديرفهمي برخي خواص کشور.

آه که به قول سيمين دانشور، تمام پهلوان‌هاي اين شهر را اخته کرده‌ايد.

آه که کاري کرده‌ايد که بابصيرت‌هايمان شده‌اند برخي مختل‌العقل‌هاي جبهه پايداري و رجانيوز!

و آه که فکر مي‌کنيد نظام بايد مدافع شما باشد نه شما مدافع نظام!

خدايا تو شاهد باش که راه ما بچه‌هاي سر راهي انقلاب، راه حسين(ع) است نه راه شوراي شش نفره خليفه دوم و نخيله و حکميت و قرآنهاي بر نيزه رفته...

حاشيه: فکر کرده‌ايد وقتي ترکمانچاي و گلستان منعقد شد؛ مثلاً ساير عناصر سياسي حکومت رفته بودند دربار و رئيس‌جمهور يا همان شاه را تخطئه کرده بودند؟!

نه آقا... آنها هم رفتند دست مريزاد گفتند و عريضه دادند که اگر جايي از ترکمانچاي يا گلستان گير است، امر بفرماييد تا حکماً راه را برايتان هموارتر! کنيم.

پ.ن: از حالا ديگر چوب‌خط بياندازيد تا روزي که برجام مي‌شکند.

با تحليلي که از دو سال قبل هم عرض کرده‌ام، اين برجام و اين توافق نهايي دولت يقيناً مي‌شکند.

مي‌شکند و روسياهي ولي به چهره زغال باقي مي‌ماند.


برچسب‌ها: برجام, طرح مجلس, توافق وين, پسابرجام
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۴ساعت 9:52  توسط مسعود يارضوي  | 

از روی «مچالگی»

_ این روزها به این فکر کرده‌ام که دردناک‌ترین لحظه زندگی یک مرد، وقت‌هایی است که خسته و مجروح از زد و خورد با چند تا آدم پفیوز، در گرگ و میش تنهایی خانه نشسته است و زخم‌هایش را مرهم می‌گذارد...

این چند وقته باز هم دستم به شیشه‌ی نیمه شکسته یخچال برید، باز هم موقع روشن کردن اجاق سوختم و باز هم در تنهاییِ صبح، دور خانه دوره افتادم.

ببخشید و به حساب هرچیزی که دوست دارید، نگذارید! ولی این چند وقته گاهی عوض 80 میلیون آدم دوست‌داشتنی نشستم و فکر کردم و نوشتم و لبریز خشم شدم. سخت‌تر از لحظه‌هایی که با تفنگ جنگیده‌ام حتی.

و ساعات بعدترش عوض یک آدم نصفه و نیمه‌ی ضرب خورده، نه خواب بود، نه آرامشی و نه رمقی برای بیداری...

دارم این روزها «پایی که جا ماند» سیدناصر حسینی‌پور را می‌خوانم. از روی لج با خودم میان اینهمه بی‌وقتی.

کتاب‌هایی که عباس خواسته بود را هم از راسته‌ی انقلاب خریده‌ام برایش. یک‌جورهایی نوستالژی اداره پست هنوز هم برایم دوست‌داشتنی است و لذت می‌برم از اینکه گاهی به اجبار یا اختیار، بسته‌ای یا نامه‌ای را برای کسی پست می‌کنم.

بسوزد پدر این ایمیل لعنتی که مثل تلفن همراه، خیلی از حس‌های دوست‌داشتنی ما آدم‌ها را کشت و با خودش برد.

و میان تمام این رم کردن‌های ساعت و تقلّاهایی که روایتشان را گفتم؛ تا نفس بود مجبور شدم شیرینی و آبمیوه‌های غنیمتی رفقا را بخورم و دم برنیاورم.

ضمن اینکه یک خودکار خیلی خفن، که توی ویترین یکی از این پارکر فروشی‌های تهران هست؛ دلم را برده است عاغا...

شده‌ایم مثل «کوزت» بینوایان و عروسکی که توی ویترین می‌دید. هی نگاهش می‌کنم و هی دلم غنج می‌زند که این بار را یک خودکار دست‌ساز مارک بخرم و دیگر بعد از این به تمام زخارف این دنیای دون پشت پا بزنم!

و همینجوری یه‌هویی هم چند روز قبل از فاجعه منا به حاج‌احمد (نویسنده کتاب آن 23 نفر!) پیامک زدم که اگر بخواهی بروی کشورهای عربی باید از روی نعش من رد بشوی.

نه که خواسته باشم توجیه بیاورم برای این روزهای نبودن یا اینکه مثلاً ام‌پی‌تری کرده باشم همه‌ی حرف‌های نگفته و نزده‌ام را در روزهای گذشته که اینجوری می‌نویسم این پست را... نه!

ولی اهل فرار نیستم از اعتراف به اینکه «این حرف‌ها بوی مچالگی می‌دهد شاید»

ضمن اینکه مچالگی هم اگرچه گاهی معنی خستگی و فروریختن می‌دهد اما گاهی مثل همین الآن، معنی تقلای یک آدم برای جا شدن در بازه‌ی مألوف زمان را دارد.

النهایه اینکه همین حرف‌های مچاله که گاهی می‌گریزند سمت سیاست، صمٌ‌بکم نشستن شماها روی لب دیوار نوشته‌هام و این خانه‌ی شیشه‌ای که حالا در هجوم نرم تلگرام و چت جی‌میل؛ کمی متروک شده است؛ اما همه‌شان دلخوشی‌های زیبایی هستند که گاهی مثل یک فنجان شکلات گرم، می‌توانند مردی مثل مرا حسابی سر ذوق بیاورند.

عزت زیاد...


برچسب‌ها: روزمرگی, مسعود یارضوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۴ساعت 17:23  توسط مسعود يارضوي  |