عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

رگِ خواب

_ آدم‌ها چیزی دارند به نام «رگِ خواب»!

که اقلّ کم درباره‌ی من، یک نفر هست که خوب می‌شناسدش.

«آقای فرهاد»... گاه وقت‌هایی که می‌روم «کرمان» همیشه یک پیشنهاد اُکازیون را برایم می‌گذارد کنار و ایامش بکام باشد اگر؛ سرِ بسته‌ی پیشنهادی‌اش را باز می‌کند.

دو، سه باری با هم رفته‌ایم میهمانی خاطره‌بازی‌های کویر.

سمت زمین‌های خاموشی که هنوز هم پای ثابت رؤیاهام مانده‌اند و وقت محاصره یا عملیات‌های همیشگی توی خواب، بودنشان را بدجور به رخم می‌کشند.

جایی که روزگارهای دور، چندتا آدم مسلح نقاب بسته با چندتا تیربار و آرپی‌جی و خمپاره در لابه‌لای زمین‌ها و تپه ماهورهایش، زده بودند به دل اشرار.

جای کاشتن خمپاره‌ها هنوز روی زمین مانده است.

دلم می‌رود سمت شب‌های سرد، سمت اشباح تاریک و روشنی که به چشم‌هایت قسم می‌دادی تشخیص بدهند اینها ستون آدم‌های مسلح‌اند یا پستی و بلندی‌های کویر.

هنوز هم موقع راه رفتن میان تپه‌ها، خط‌الرأس را رعایت می‌کنم...

که نکند رگباری ناخوانده کمین را به آتش بکشد. که نکند فحش‌های فرمانده از پشت بیسیم سرازیر شود. که نکند بی‌هوا بروم وسط دوربین سیمینوف اشرار...

به خودم می‌آیم. از آن لحظه‌ها چقدر شب و روز گذشته است.

حالا آن عرصه‌های معرکه پر از سردی و خاموشی‌اند.

چند جای دیگر را که می‌رویم، هنوز هم ته مانده فشنگ‌ها و ردّ پای سنگرهای دست‌کنده روی زمین مانده‌اند.

بغضم می‌گیرد. آقای فرهاد آنسوتر ایستاده توی سمت باد و دست‌هایش را باز کرده است.

بغضم را فرو می‌دهم و می‌خندم. «باد» هنوز هم مثل همان روزهاست. مجنون و پر از هوهو.

اصلاً اینجا همه چیز مثل همان روزهاست. به خودم شک می‌کنم. این دست‌ها هم هنوز به درد می‌خورند؟!

توی ذهنم تند و تند مرور می‌کنم... اگر کلاش توی تاریکی گیر کرد، اگر نوار پی.کا وسط تیراندازی قفل شد، اگر خمپاره شلیک نشد، شریان بریده را باید بست...

قصد می‌کنیم برویم جلوتر. آقای فرهاد نمی‌داند که آن جلوتر، اَجنّه هم با اشرار همدست شده بودند ولی سدّ راهشان شدیم. خطرناک است اما. ردّ تازه‌ی چند تا موتوری، افتاده روی خاک‌های باران خورده.

ته دلم خوشحالم که هنوز هم اینجاها امن نیست. اصلاً امن بشود که چه بشود؟!

که بیشتر از این با لاک غلط‌گیر تعقیبمان کنند؟! که بیشتر از این مجبور باشم جلوی انقراض خاطره‌های خوبم را بگیرم؟! که این محنت سر راهی بودن بیشتر آزارم بدهد؟!

فرهاد، وقت برگشتن هنوز هم آن رگ خواب را فراموش نکرده است. دکمه play را می‌زند و زمزمه‌‌ی روضه‌ای آرام مثل نسیم می‌دود میان جاده‌ها‌ی خاکی.

نمی‌دانم حرفی که می‌گویم را می‌فهمید یا نه! ولی «معرکه» و لحظه‌هایش، دلهره‌ای دارد که جز با روضه و ذکر اهلبیت(س) التیام نمی‌یابد.

فکر کنید، دارم ریا به خرج می‌دهم ولی برایم مهم نیست. کسی که ضرورت ذکر اهلبیت(س) در معرکه را ریا می‌داند، حکماً پایش به معرکه نرسیده است.

ماشین، سلّانه سلّانه خودش را از توی پیچ و تاب‌های جاده خاکی می‌کشد بالا تا زودتر برسد به جاده‌های آسفالت.

من نمی‌خواهم برگردم... ولی دیگر نه کاری از دست فرهاد برمی‌آید، نه حتی از دست خودم.

این زمین‌ها باید بمانند و دست تقدیر هم ما ته‌مانده‌های آن معرکه‌ها را مثل برگ افتاده‌ی پاییزی به این‌سو و آن‌سو ببرد.

 

پ.ن: عکس‌ها مربوط به همین لحظه و همین خاطره‌بازی است. این دشت و آسمان و تپه‌هایش روزگاری از نفیر گلوله‌ها، خواب به چشمشان حرام بود...


برچسب‌ها: خاطره, کویر, اشرار
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۴ساعت 18:20  توسط مسعود يارضوي  | 

اجرای برجام؛ وعده‌هایی که محقق نشد و میرایی توافق روحانی

به نام خدا و با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد

_ نمایش تئاتر دولت یازدهم درباره مذاکره با غرب وارد پرده ماقبل آخر خود شده است.

حرف جدیدتری غیر از آنچه طی 3 سال گذشته روی این وبلاگ درباره مذاکرات هسته‌ای و توافقات دولت حسن روحانی نوشته‌ام، ندارم.

چه اینکه نه از باب خودتعریفی که من‌باب ارائه گزارش به مخاطبان «عبور»؛ نیک می‌دانید که نعل به نعل چیزهایی که درباره مشی دولت حسن روحانی و توافقاتش تحلیل کرده بودیم، محقق شده است.

عرض کرده بودیم که میان ایران و آمریکا چیزی به نام توافق نهایی ممکن و میسور نیست و اگرچه در این میان توافقک‌هایی امضا می‌شود و تحریمک‌هایی هم لغو خواهد شد اما اولاً مردم ایران لغو این تحریمک‌ها را در معیشت خود هرگز لمس نخواهند کرد (چون اساساً اثر تحریم‌ها بر اقتصاد ایران بیش از 30 درصد نیست!) و ثانیاً توافقات میان دولت روحانی و کشورهای 1+5 و کدخدای آنها یعنی آمریکا نیز هرگز مانا نخواهد بود و می‌شکند.(چون مشکل بین ما دشمنی است نه سوء تفاهمی که بخواهد با مذاکره حل شود)

آنهایی هم که امروز و در صبح روز اجرایی شدن چیزی به نام برجام، دچار خرسندی هستند باید بدانند که این خرسندی اگر دلیلش «لغو تحریم‌هاست» پس آنها باید به خودشان و مردم نشان دهند که اثر این لغو تحریم‌ها دقیقاً کجاست؟!(یعنی اینکه هرگز چیزی بهتر از آنچه که بعد از توافق موقت ژنو در سال 92 وقوع یافت، رخ نمی‌دهد)

البته باید بهتان بگویم که اگر سیاست‌ورز کم تحملی بودم، عرض می‌کردم که برجام همین الآن هم شکسته است.

چه اینکه لابد خبر تحریم‌های جدید آمریکا در پسابرجام را شنیده‌اید!

و ایضاً اینکه بر اساس دستور 9 بندی مقام معظم رهبری درباره برجام هم برخی مفاد آن مشخصاً رعایت نشده است و این یعنی نقض برجام.

اما تحلیل من این است که صدای افتادن برجام را همه هم حتی خواهند شنید و میرایی آن آشکارتر از این هم می‌شود.

از بابت دولت و اصلاح‌طلبان و غیره هم لابد می‌دانید یا دیده‌اید که حضرات مشغول اذکاری مثل «عده‌ای می‌خواهند نگذارند مردم شیرینی لغو تحریم‌ها را احساس کنند»، «مشکلات اقتصادی با انتخابات مجلس رفع می‌شود»، «موانعی در کار است» و ... هستند.

اذکاری که تدقیق در آنها نشان می‌دهد اساساً خود این حضرات هم می‌دانند خبری از «باغ سبز ارزانی!» نیست و لذا قرار است تقصیر بی‌دستاوردی برجام و شکست آن به گردن چیزهای دیگری از جمله «موانع اصلی»! بیافتد.

رفقای عزیزم، علاوه‌ی بر اینها در جریان باشید که رخدادهایی که در بالا توضیح دادم، به شدت قابلیت چفت شدن با فتنه اقتصادی و اوکراینیزه کردن ایران را هم دارند و برای همین بایستی به شدت حواس همه‌مان جمع باشد.

از بابت انتخابات اسفند ماه هم خیالتان راحت... که هیچ فتنه‌ای رخ نخواهد داد.

سوگمندانه باید بگویم که فتنه در سمت دیگری در حال نضج گرفتن و رشد یافتن است که البته گویا حواس عمده‌ی آنهایی هم که باید جلب نیست.

 

انتهای پیام/

 

پ.ن: از سه، چهار روز پیش که رفته‌اند و سیمان ریخته‌اند توی قلب رآکتور اراک هنوز جای خودم نیستم و احساس خرد شدگی‌ام خوب نشده است هنوز.

می‌توانید، بگویید طرف روی یک وبلاگ، برای تفاخر و ریا وقت گیر آورده... هرجور راحتید!

ولی شما هم حتما می‌دانید نزدیک به 15 سال خون دلی را که بچه‌های جنبش دانشجویی، بچه‌های وزارت اطلاعات، حضرت آقا، رسانه‌های انقلابی، دانشمندان هسته‌ای و امثال شهید احمدی‌روشن‌ها خوردند! اما حالا سیمان‌های سرد و سفت شده، قلب رآکتور اراک را پر کرده است.

بگذریم...

لابد آن تحلیلم را هم خوانده‌اید که هزار بار گفته‌ام یک تعدادی از چهره‌های فعلی، به زودی یا به دوری جلای وطن خواهند کرد و به جمع اپوزسیون خارج نشین فعلی خواهند پیوست!

همین برافتادن ماسک از صورت خیانت هم که البته در آینده رخ می‌دهد، کمی تسکینم می‌دهد...


برچسب‌ها: برجام, تحریم‌ها, وعده‌های دولت روحانی, نقض برجام
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ساعت 14:28  توسط مسعود يارضوي  | 

درباره القای بحران اقتصادی و فتنه آینده

_ وقت کردید اگر، این مطلب کوتاه را بخوانید:

 

***

اوکراینیزه شدن ایران؛ عاقبت القای «بحران بیکاری»

به تازگی و در لابه‌لای اخبار رسانه‌ها، آماری مبنی بر ازدیاد نرخ بیکاری در ایران به چشم می‌خورد.

بر اساس گزارش رسانه‌ها، مرکز آمار ایران در گزارش خود نرخ بیکاری فعلی ایران را 10.9 درصد اعلام کرده است.

یکی از نمایندگان مجلس نیز چند هفته قبل در جریان سؤال از یکی از وزرا اینطور گفته بود که به دلیل یک اظهار نظر اشتباه وزیر مربوطه، 2 میلیون نفر! بیکار شده‌اند.

یکی دیگر از مجلسی‌ها هم مهرماه گذشته از بیکار شدن یک میلیون نفر در کشور خبر داده بود.

در همین حال، یک مقام سابق بانک مرکزی نیز به تازگی طی مصاحبه‌ای اظهار کرده است که علامت‌های موجود در اقتصاد ایران از حرکت به سمت یک «بحران اقتصادی شدید» حکایت دارد!

مقولاتی همچون رکود، بیکاری، نوسانات بورس و ارز و... در تمام اقتصادهای کلان دنیا وجود دارند اما عموم کشورها از بحران‌نمایی بواسطه این مشکلات اقتصادی خودداری می‌کنند چرا که اساساً هم بایستی میان «مشکل» و «بحران» فرق قائل شد.

مثلا در بحث نرخ بیکاری حتی با توجه به اینکه نرخ بیکاری فعلی ایران 10.9 درصد گزارش شده است اما در عین حال، آگاهی از میزان نرخ بیکاری در سایر کشورهای جهان اثبات می‌کند که اقتصاد ایران در بحران نیست و نرخ بیکاری فعلی هم به مثابه یک تب زودگذر، ان‌شاءالله رفع خواهد شد.

کما اینکه مثلا نرخ بیکاری در ایران در بهار سال 89 عددی در حدود 14 درصد بوده است و مشاهده می‌شود که در حال حاضر و با وجود تمام سیاه‌نمایی‌ها و برخی بی‌تدبیری‌ها اما در حدود 4 درصد کاهش یافته و به نرخ فعلی رسیده است.

در ادامه به میزان نرخ بیکاری در چند کشور دنیا اشاره می‌شود که دانستن آنها برای فهم دقیق‌تر وضعیت اقتصادی ایران ضروری است:

(قابل ذکر است که منابع ارقامی که در ادامه ذکر می‌شود مربوط به «ویکی‌پدیا» و «یورونیوز» است که جملگی مربوط به سال 2015 میلادی هستند. به این نکته نیز توجه شود که میزان استاندارد بیکاری عددی در حدود «5 درصد» است)

اسپانیا: 21 درصد

استرالیا: 6 درصد

بلژیک: 8.7 درصد

بلغارستان: 9.5 درصد

فرانسه: 10.8 درصد

آمریکا: 5 درصد

انگلیس: 5 درصد

کانادا: 7.1 درصد

ایتالیا: 11.5 درصد

مالزی: 3.1 درصد

فنلاند: 9.5 درصد

غزه: 41.5 درصد

ایسلند: 4.3 درصد

یونان: 24.6 درصد

ایرلند: 8.9 درصد

سوریه: 40 درصد

تعمق در آمار ذکر شده به روشنی نشان می‌دهد که وضعیت بیکاری در ایران اسلامی به هیچ وجه در حد بحران نیست و با اندکی تدبیر و برطرف کردن سوء مدیریت‌های موجود به حد نرمال میل خواهد کرد.

پس از ارائه این آمار، بد نیست به این نکته هم اشاره شود که گویا دست‌هایی در کار است تا بصورت خواسته یا ناخواسته نسبت به «بحران‌نمایی از اقتصاد ایران» اقدام کنند.

مثلاً در زمینه نرخ بیکاری؛ یک نشریه خارجی با عنوان «تحقیقات اقتصادی خاورمیانه» در سال 2005 _ 1384 طی گزارشی از بیکاری 40 درصدی در ایران خبر داده و مدعی شده بود که 28 میلیون نفر در ایران با بحران بیکاری مواجه هستند!

و یا از باب مثال دیگر، در سال 1393 نیز یکی از مسئولان امر، طی سخنانی رسانه‌ای اعلام کرد که ایران از نظر آمار بیکاری به «بحران»! رسیده است.

سخنی که البته مورد استقبال گسترده رسانه‌های غربی نیز قرار گرفت...

گفتنیست، بحث مناقشه در آمار مهمی مثل آمار بیکاری، امری رایج در تمام دنیاست و کارشناسان اقتصادی کشورها همواره در آمارهای اقتصادی ارائه شده از سوی دستگاه‌های مختلف کشورشان مناقشاتی را مطرح می‌کنند اما نکته آنجاست که دست آخر نظر مراجع قانونی کشور مورد اتفاق قرار می‌گیرد و مباحث کارشناسی ساحت خود را از خدشه و دروغ پنداشتن آمار ارائه شده جدا می‌کنند.

مطالب فوق البته در حالی است که متأسفانه برخی اشتباهات اقتصادی دولت یازدهم در زمینه‌هایی مثل عدم توجه لازم به اقتصاد مقاومتی، امحای 1700 تن سیب‌زمینی برای عدم کاهش قیمت، امید بستن بیش از اندازه به «برجام»، واردات 12 تن سنگ‌پای چینی در سال جاری و ... بر همگان مکشوف است اما در عین حال باید از مبحث بحران‌نمایی از اقتصاد ایران و به مرز اعتراض کشاندن قشرهایی از مردم نیز بر حذر بود.

رخدادی که نظیر آن در دو کشور ونزوئلا و اوکراین نیز به وقوع پیوسته و بر اثر بحران‌نمایی از اقتصاد؛ در کشور اول منجر به پیروزی سیاسی جریان مخالف چاوزیست‌ها در انتخابات مجلس و البته قحطی اقلامی از مواد غذایی شده و در دومی نیز به براندازی حکومت قانونی اوکراین و حاکم شدن ناامنی و بی‌ثباتی!

در کشور اوکراین بعنوان نسخه اصلی براندازی اقتصادی، مخالفان حکومت قانونی تا توانستند بر طبل بزرگنمایی تحریم‌های اتحادیه اروپا کوبیدند و اقتصاد و حکومت اوکراین را به سبب ارتباط با روسیه تا آن حد مورد عیب‌یابی و تضعیف قرار دادند که النهایه قشرهایی از مردم به خیابان آمده و با حمایت‌های سرویس‌های جاسوسی آمریکا؛ سرانجام دولت قانونی اوکراین در سال 2014 مورد براندازی قرار گرفت.

گفتنیست، جمهوری اسلامی ایران بر اساس گزارش اخیر صندوق بین‌المللی پول، هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا را در اختیار دارد.

 

پ.ن: مثل این مطلب را که زیر تیغ سانسور رفته و هرگز منتشر نشده را کمتر در رسانه‌های کشور می‌بینید، یا اصلاً نمی‌بینید...

دلیلش در میان رسانه‌های اصلاح‌طلب این است که آنها به صورتی خواسته یا ناخواسته در جهت مسیر ایجاد فتنه اقتصادی هستند و اصلاً فازشان چیز دیگری است و در میان رسانه‌های اصولگرا هم به این دلیل از این مطالب نمی‌بینید که آقایان می‌گویند چون ما منتقد اقتصادی دولت هستیم، انتشار این مطالب که به نوعی تقلیل مسئله بحران اقتصادی و کمک به پوشاندن اشتباهات دولت است؛ وجهی ندارد.

و من اصلاً نمی‌فهمم چرا این فهم مشترک وجود ندارد که مسئله امنیت و نظام بالاتر از این دولت و آن دولت است.

و باز هم متوجه نمی‌شوم چرا حاضر به تفکیک جایگاه از شخص نیستیم؟! یعنی اینکه چرا جایگاه دولت جمهوری اسلامی و ریاست جمهوری اسلامی را از کسانی مثل احمدی‌نژاد و روحانی جدا نمی‌کنیم؟!

ببخشید رفقا...

چشم‌هایم خسته، قلمم زهر‌دار و قلبم پر از تنهایی است اما شما را به هر مقدساتی که دوست دارید، مواظب این «فتنه اقتصادی» لعنتی باشید و تا آنجا که می‌توانید، نگذارید رخ بدهد.

انتخابات آتی امن برگزار می‌شود و هیچ خطر فتنه‌باری، او و ما را تهدید نمی‌کند ولی این ماجرای فتنه اقتصادی را جدی بگیرید و تا حد امکانتان، از آتشش فرو بکاهید.

باشد که خداوند متعال از همه‌مان قبول کند و جملگی پاسدار خون شهدای عزیزمان باشیم.

همین...


برچسب‌ها: فتنه آینده, فتنه اقتصادی, اقتصاد ایران, بحران
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۴ساعت 14:39  توسط مسعود يارضوي  | 

هیاهو

سلام خدا بر محمد و آل محمد

_ این گزارش تصویری از عکس‌های زیر دریا را اخیراً در خبرگزاری فارس منتشر کردم...

خب راستش من از میان اینهمه هیاهو و سر راهی بودن، گاهی به همین چیزها پناه می‌برم.

بماند که تحویلم نمی‌گیرند و مثلا فکر می‌کنند یک بچه پولدار لمپن و بی‌خبر از دنیا این عکس‌ها را می‌گیرد و یا مثلاً چه کاریست که میان این عوام‌زدگی خودمان و همین شعور سطحی که از هنر داریم؛ این پسر را هم تحویل بگیریم؛ ولی خب...

اگرچه توی کار هنری «تحویل گرفتن» از سوی یک عده خاص، چیز مهمی است اما من ناصیه‌ی چیزی را به این هنر گره نزده‌ام که دل نگران آن سردی‌ها و بی‌تفاوتی‌ها باشم.

یعنی راستش را بخواهید دلم یک کمی می‌گیرد که آنهم طبعیست ولی از طرفی هم ترجیح می‌دهم همین تنهایی را!

با خودم گاهی فکر می‌کنم اصلاً چه کاریست که 4 نفر، آدم را تحویل بگیرند و بعد مثلاً موقع نمایشگاه یا در کامنت‌ها بپرسند: «اینها عکس‌اند؟!» یا مثلاً بگویند: «اینها را خودت گرفته‌ای؟!» و یا مثلاًتر مثل فلانی که قرار بود این عکس‌ها را بار اول منتشر کند و نکرد؛ بگویند: «حالا منظورت از این عکس‌ها چیست؟!»

خب معلوم است که آن تنهایی؛ اینطور وقت‌ها اصلاً یک ضرورت می‌شود و دوست‌داشتنی‌تر...

 اصلاً بگذار آدم‌ها راحت باشند و دنیایشان به خودشان خوش بگذرد حتی وقتی بعد از تلاش طاقت‌فرسایشان برای دیده نشدن این عکس‌ها؛ این خبر نیروی دریای آمریکا و توهینش به خلیج همیشه فارس هم در رسانه‌ها منتشر می‌شود. +

و انقدر هم نمی‌فهمند حتی که این روزهای پر از اخبار هراس‌آور، به هر چیز آرامش بخشی (شاید مثل همین عکس‌ها) نیاز فوق‌العاده داریم.

بگذریم اصلاً... خوبی دریا و غواصی همین است که حتی اگر هم بواسطه چرخیدن با آدم‌های زهردار، حرکات و قلم تو هم زهردار شده باشد اما وقتی غوص را آغاز می‌کنی؛ موج‌ها و ماهی‌ها همه چیز را از یادت می‌برند و کمی اگر شانس داشته باشی و غرق یا خورده نشوی! آرامت می‌کنند.

این عکس آخری هم که برای من صدای دریا را با خودش دارد؛ مربوط به موجودی است که هر از گاهی توی خلیج فارس می‌شود پیدایش کرد.

 

زیست شناسان می‌گوید رفتارش چندان مهاجم نیست اما در صورت احساس خطر برای سایر ماهی‌ها، به شدت خشن می‌شود.

صیادان زیادی تلاش کرده‌اند این موجود را شکار کنند اما از میان آنهایی که برای صید او به دریا رفته‌اند؛ یک عده هیچوقت برنگشته‌اند و یک عده هم پس از بازگشت هیچگاه با کسی حرف نزده‌اند!


برچسب‌ها: عکاسی زیر آب, عکاسی زیر دریا, خلیج فارس, غواصی
+ نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۴ساعت 16:40  توسط مسعود يارضوي  | 

چرا عربستان رفت؟!

حمله به سفارت عربستان توسط يک عده اگرچه کار نادرستي بود اما تحليلم اين است که اعلام قطع رابطه از سوي مقامات سعودي، ربطي به آن نداشت.

يعني عربستان چند ماهي هست که احساس مي‌کند در مقابل ايران به ته خط رسيده و حالا ممکن است هرکاري ولو جنگ! را هم مرتکب شود.

آنها دنبال بهانه بودند و في‌المثل حتي اگر گربه‌اي هم از روي ديوار سفارت سعودي سقلمه مي‌خورد و زمين مي‌افتاد؛ سعودي‌ها حکما قطع رابطه خود را اعلام مي‌کردند.

البته آنها از همان روزي که به ظريف اجازه ملاقات ندادند و ويزاي جنتي را صادر نکردند، اين قطع رابطه را به نوعي اعلام کرده بودند به نظر من! اما خب... يک عده چيزهايي که در خشت خام مي‌شود، ديد را در آينه هم نمي‌بينند.

عربستاني‌ها بدون هيچ مجامله‌اي حالا در يمن و عراق و سوريه و لبنان شکست‌هاي مفتضحانه‌اي را بصورت پي در پي متحمل مي‌شوند و البته کسي غير از ايران را هم مسئول نمي‌دانند.

آنها در توطئه‌هاي مختلفي عليه ايران؛ نظير کاهش قيمت نفت، شارژ فعاليت‌هاي تروريستي و ناآرام‌سازي اهل سنت در ايران هم تا نفس داشتند سرمايه گذاشتند اما دست آخر، اين خودشان هستند که احساس مي‌کنند در اين چاه دست‌کنده افتاده‌اند.

و بديهيست که گربه‌ي زنداني شده در اتاق، احساس پلنگ دارد و چنگ و دندان هم نشان مي‌دهد؛ کما اينکه عربستاني‌ها سفارت خود را با سفارت آمريکا هم مقايسه کرده‌اند! (اشاره به صحبت‌هاي اخير عادل الجبير!)

مجمل آنکه آمريکايي‌ها در ليبي بي‌ثبات داعش زده! وقتي سفير و چند کارمند سفارتشان هم حتي توسط معترضين کشته شدند اما خم به ابرو نياوردند و در ليبي ماندند؛ براي آنکه منافعي داشتند.

و لذا اگر آمريکا به بهانه اشغال سفارتش در ايران قهر مي‌کند و اگر عربستان مجبور به تن دادن به قطع رابطه با کشورمان مي‌شود؛ نه به دليل خودسري يک عده که به دليل بهانه‌گيري و احساس شکستي تمام عيار از جمهوري اسلامي ايران است.


برچسب‌ها: انتقام سيلي مادر مانده هنوز
+ نوشته شده در  دوشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۴ساعت 9:22  توسط مسعود يارضوي  | 

از باب رفع تهمت

_ راستش این است که من به دولت فعلی انتقادات زیادی دارم. و البته ترسی هم از بیان این انتقادات ندارم. چه اینکه نظام اسلامی هم به ما اجازه آزادی انتقاد را داده است.

اما آنهایی که نوشته‌هایم را شناخته یا نشناخته می‌خوانند، می‌دانند که اهل توهین و تحقیر و ناسزا خطاب به مسئولانی که در سمت هستند، نیستم.

یعنی راستش را بخواهید، معتقدم همیشه باید جایگاه را از فرد جدا کرد. و لذا اگر کسی نسبت به مقام مسئولی ناسزایی بگوید یا تهمتی بزند؛ این ناسزا و آن تهمت؛ آن جایگاه را هدف می‌گیرد.

وانگهی، تا وقتی عقل و استدلال و سند برای درست بودن یک انتقاد یا غلط بودن یک رفتار وجود دارد؛ ناسزاگفتن و ارجاع دادن نیت به الفاظ رکیک هیچ جایی ندارد به نظر من.

خلاصه اینکه من‌باب «اتّقو من مواضع التهم»! خواستم بگویم علیرغم اینکه بعضی از مسئولان دولت فعلی را به هیچ وجه صالح برای تصدی سمت نمی‌دانم و به خاطر دینم، مردمم و کشورم دست از انتقاد علیه آنها - و مقابله با آنها - هم نخواهم کشید اما در هیچیک از ناسزاگویی‌های سیاسی و طیفی و محفلی و شخصی این روزها نه مطلبی نوشته‌ام، نه موافقتی ابراز کرده‌ام و عباس‌وکیلی! رضایت نداشته‌ام که هیچ که صد در صد هم مخالف بوده‌ام.

و ضمنن اینکه مرد باید مرد باشد و پای کار و نوشته و حرفش بایستد. یعنی اینکه به قول لُرها مرد کارش را پنهان نمی‌کند و نمی‌ترسد(با اندکی تلخیص!) یعنی اینکه بعضی‌ها با یک من ریش و سابقه جنگ و حروف حلقی وقت نماز و انواع و اقسام چیزهای دیگر؛ ولی عرضه این را ندارند که پای نوشته‌شان؛ امضای خودشان را بزنند و یواشکی دیگران را به جای خودشان جا می‌زنند.

ضمنن‌تر اینکه رفقا، من از 2 سال قبل تا حال حاضر، مدیر هیچ قسمتی در هیچ‌کجا نیستم. دبیر و مدیر سیاسی هیچ رسانه‌ای هم نیستم. البته کارهایی انجام می‌دهم ولی بابت هیچ‌کدامشان نه امضایی داده‌ام و نه حکمی گرفته‌ام.

و این‌همه توضیح می‌دهم و رفع تهمت می‌کنم نه از بابت ترس که از این بابت که بدانید نه دین من و نه شخص من به خودمان اجازه نمی‌دهیم که مسئولان حال حاضر کشور را حتی به اندازه حروف یک کلمه با بی‌احترامی مورد خطاب قرار دهیم و مثلاً به مسئولی که سرتاپایش را اشتباه فرا گرفته، بگوییم سلیطه!

+ نوشته شده در  سه شنبه هشتم دی ۱۳۹۴ساعت 13:45  توسط مسعود يارضوي  | 

از دردهای این آلوده هوا

_ هوای تهران این روزها حسابی آلوده است...

همه‌مان یک‌جورهایی مریض و سر در گریبانیم انگار.

اصلاً بگویید منفی‌بافی می‌کنم! هرچه هست ولی اعتقاد دارم حال و احوال ما تهران‌نشین‌ها ربط مستقیمی به هوای این شهر در اَندشت دارد.

این روزها که دود و دم تهران را می‌بینم، نمی‌دانم چرا ولی خاطره‌های خوبم بیشتر خودشان را می‌خزانند کنار افکارم...

خاطره عصرهای قشنگ مسجد جامع کرمان و نمازهای جماعتی که میان جیغ پرستوها خوانده می‌شود.

خاطره صبح‌های زود غربت‌زده‌ای که خسته و خاک‌آلوده و تنها! کشان کشان خودمان و کوله‌بارمان و تفنگ‌هایمان را مهمان دیوارهای شهر می‌کردیم. و شهر هم بی‌حوصله از ما قهرش را بهمان هدیه می‌داد.

دلم برای غروب‌های رمق‌ندارِ بی‌تفاوتش تنگ شده است.

برای بوی زیره و قوّتوی بازار چارسو که حالا دیگر صدای بالا رفتن کرکره عطاری‌های قدیمی را هم نمی‌شنود.

پرستوهای در به در و بی‌تاب میدان گنجعلیخان؛ می‌دانم که هنوز هم هستند و هنوز هم دمادم بهار و پاییز، سر و کله‌شان توی آسمان گَل و گشاد میدان پیدا می‌شود. ولی نمی‌دانم که من و ردّ پاهایم را هم به یاد دارند یا نه؟

آقامرتضای آوینی یادآوری کرده بود «شرف المکان بالمکین»... راست می‌گفت خدابیامرز.

این شهر فرزندکُش دوست‌داشتنی خاطره‌های مرا مگر می‌شود بدون حاجی‌کیانی و حسینیه پسر شهیدش، محمدکاظم دوست داشت.

مگر می‌شود بدون سیدحمیدرضای توحیدی، بدون مهدی مظهری صفات، بدون حمید نیک‌نشان و بدون اخلاص بچه‌های هیئت مسجد امام باقر(ع) به این شهر فکر کرد حتی؟!

اصلاً همینی که هست... انتظار دارید غیر از همین آدم‌ها و بچه‌های شرکت و رفقا و اقوام دور! کرمان جاذبه دیگری برای من داشته باشد آیا؟!

خودش البته نظر دیگری دارد شاید... شهر را می‌گویم... که وقتی هستم، کوه‌هایش خودشان را به رُخم می‌کشند و وقتی نیستم، صدایشان.

بله! کوه هم صدا دارد... وقتی کنارش خمپاره خورده باشد، کوه هم ناله‌اش مکشوف می‌شود وقتی کنارش خون بر زمین ریخت مانده باشد و کوه هم اگرچه دلش از سنگ است ولی همین دِلِ سنگی لابد تنگ می‌شود برای درگیری با اشرار.

کوه عادت کرده به صدای آر.پی.جی، به نمازهای بسیجی‌ها. به اخلاص بچه‌های اطلاعات.

و نه فقط صدای کوه که من میان هُرم وهم‌آلوده‌ی این آلوده هوا دلم تنگ می‌شود برای قهوه‌خانه‌ی دودزده‌ی میدان ارگ که همه چیز تویش پیدا می‌شد به جز ریا و نقش بازی کردن.

خودمانیم ها... هوای این وبلاگ هم گاهی آلوده‌تر از هوای تهران می‌شود. خانه‌ای که پنجره‌هایش نمی‌توانند «گریه» را نشان بدهند به درد لای جرز دیوار می‌خورد فقط.

خانه‌ای که نمی‌تواند برای خودت هم محلی از آرامش باشد را می‌خواهی چه‌کار اصلاً؟

حرجی به خانه نیست که از قدیم گفته‌اند چهل چیز خانه به صاحبخانه می‌رود (یعنی شباهت پیدا می‌کند)

ولی تقصیر منِ صاحبخانه هم نیست رفقا...

تقصیر من نیست که خاطره‌های خوب‌ترم را توی شهری جا گذاشته‌ام که حتی شهدای گلزار شهدایش هم گاهی تنهایت می‌گذارند و تحویلت نمی‌گیرند. حتی با اینکه می‌دانند پناهی جز خودشان نداشته‌ای.

آقا من اصلاً تکذیب می‌کنم که گلزار شهدای کرمان مراد می‌دهد و مزار شهید مغفوری و علی‌آقای ماهانی و محمدحسین یوسف‌الهی و حاج یونس زنگی‌آبادی محل برآورده شدن حاجات است.

من اعتراض دارم به قاسم سلیمانی، به شهدای گمنام، به این عصرهای جمعه که نبودی و «کرمان» هم نمک بیشتری روی زخمشان می‌پاشید و به بابای شهریار که زیر دست خودش جنگیده بودیم اما دست آخر افغانی‌ها را عازم سوریه کرد و من یکی ماندم!

من به غروب‌های کرمان اعتراض دارم، به موزه صنعتی‌اش، به نمازهای جماعت صبح،‌ به دانشگاه شهید باهنر، اصلاً به لات و لوت‌هایش، به گداهایش، به مدیرانش، به زلزله بم.

من اعتراض دارم آقا.

و می‌نویسم حرف‌هایم را که لااقل به «چاه» گفته باشم. که این روش ما بچه‌شیعه‌هاست...

دارم با خودم فکر می‌کنم، نکند این آلوده هوای چسبنده‌ی این روزها از یادمان ببرد هوای تازه را.

می‌ترسم نکند این هوای دلگیر، از دلگیری‌های غریب حسینیه امام خمینی باشد که استدلال‌های مظلوم بودنش را حالا حتی صفحه‌های وب هم می‌فهمند ولی خیلی‌ها نه!

دارم با خودم فکر می‌کنم این تزاحم خاطره‌های خوب با این آلوده هوا و با آن اعتراض‌ها کِی خوب می‌شود...


برچسب‌ها: آلودگی هوا, کرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم دی ۱۳۹۴ساعت 18:2  توسط مسعود يارضوي  |