بلّغ ما انزل الیک + 7 اپیزود
اپیزود دوم ــ مثلا خیلی سخت است از حالا بفهمیم اوباما برای بار دوم هم رئیس جمهور آمریکا میشود؟!
قبول. سخت است. اصلاً نمیشود آینده را پیش بینی کرد. (ولی اوباما دوباره رئیس جمهور میشود...)
اپیزود سوم ــ برایم اصلاً اهمیتی ندارد که این دولت به مراسم تنفیذ بعدی خواهد رسید یا نه؟! اما همه آنهایی که این روزها از ورافتادن دولت حرف میزنند و برای رهبری باید و نباید! تعیین میکنند حواسشان باشد که دارند حدّ و اندازه کم شعور سیاسی و پیرمغزی خودشان را به این و آن نشان میدهند.
شعور و مغزی که اصلاً متوجه نیست، این دولت حتی اگر بدترین دولت تاریخ هم باشد اما ورافتادنش به دست دیگران صلاح نیست و هزینههایی زیادتر از ماندنش دارد.
اپیزود چهارم ــ دقت کردهاید این روزها اگر حرف از سازش با آمریکاست، اگر حرف از تعلیق غنیسازی اورانیوم است، اگر حرف از اثرگذاری تحریمهاست، اگر حرف از سوء مدیریت دولت است و همه و همهی اگرها، تیغهای تشنهشان را به سمت "آقا" نشانه رفتهاند؟! هیهات...
اپیزود پنجم ــ حرفی که روز اغتشاش تهران به آقای فرهاد گفتم؛ تازگیها به گوش احمدی نژاد هم رسیده است گویا؛
حتی اغتشاشگرها هم حاضر نشده بودند علیه نظام شعار بدهند. گویا مدام، میگفتهاند دوست دارند "پاستور" بازی کنند. پاستور... پاستور...
البته، قبل از احمدی نژاد، رویترز و الجزیره بودند که معنای این حرف را فهمیدند.
(این جمله آخری هم برای آنهایی بود که میگویند محمود احمدی نژاد نابغه است!)
اپیزود ششم ــ این یک تضمین است: کسی که... چلو کباب آل سعود را دوست داشته باشد؛ ابروهای کمانی "آن کوری" دلش را برده باشد؛ واقعاً باورش شده باشد فرید زکریا لیسانس هاروارد دارد؛ رسانههای داخلی هیچی حالیشان نیست؛ دنیا میفهمد مدیریت جهانی یعنی چی؟؛ میشود با وایکینگهای آدمخوار و ملت کم خرد آمریکا دوست شد و ... هیچ توان و حتی نایی برای تزلزل در استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران نخواهد داشت.
بخدا این یک تضمین است...
اپیزود آخر ــ ببخشید که مثل همه حرف نمیزنم. با من هستید؟!
درگیر که میشوید... پشت بیسیم باید فقط داد زد... حتی گاهی باید فحش ناموس داد. مادر فلانها...
اینجا که هستم. گاهی مثل همین الآن، اشک تمام چشمهایم را میگیرد و نمیگذارد خوب به حرفهایم فکر کنم.
دلم گرفته است که این همه مظلومیت "یک نفر" را دارم، میبینم.
به یکی گفتهام: عظمت جنگمان را فرض کن. آقا دارد با یک جبهه به آن بزرگی، "تنهای تنها" میجنگد.
این اصلاً ربطی هم به این ندارد که من آدم خوبی هستم یا بد؟! ابوذر هستم یا مسعود یا اینکه اصلاً شماها بدید یا خوبید... نمیدانم... سبزید... آبی هستید... هر رنگی، هرکداممان که داشته باشیم ولی رهبری تنهاست.
و این هم فکر نمیکنم نیاز به توضیح چندانی داشته باشد که آدم (چه زن و چه مردش) باید "مرد" باشد و صفت داشته باشد.
یعنی اینکه وقتی میبیند یک نفر یک جایی تنها مانده، باید به کمکش برود. یاریاش کند. به دمی یا قلمی یا قدمی... یا به هرچیزی که دم دستش هست. مثل دعا...
از خدا و دوستان که پنهان نیست. از شما هم پنهان نباشد که این روزها به هرکس که میرسم، حتی به سعید، به آقای رئیس ساختمان، به مامان و به همه آنهایی که هیچوقت صلاح نیست اینجا اسمشان را بیاورم؛ فقط میگویم "آقا را دعا کنید..."
نه اینکه آنها از من سوالی بپرسند یا اینکه من در کسوت صحبت کردن نشسته باشم. نه...
فقط عین بچههای بهانهگیر، دامن همه را میگیرم و بیهیچ ربط و وصلی از این میگویم که "شما را به خدا، آقا را دعا کنید..."
حرف آخر...
به هر دلیلی که شما میدانید یا نمیدانید؛ اگر یکی مثل من الآن و روی این خانه مجازی از این دم میزند که "شما را به خدا برای آقا دعا کنید"، بفهمید لطفا که این مسئله ضرورتی اصلی است.فکر هم نکنید که یک نفر که آقا را دوست داشته، آمده است اینجا و با چهارتا جمله میخواهد بگوید طرفدار رهبر است.
نه من احتیاجی به نوشتن این حرفها دارم، نه شماها نیازی به خواندنشان.
ولی اگر به این برادر کوچکتان اعتماد کنید و از تمام حرفهایم نتیجه بگیرید که باید آقا را دعا کنید، من یکی به تکلیف خودم در این یک سنگر از این جبهه وسیع عمل کردهام.
شما هم با دعا کردن برای آقا به تکلیف خودتان برای امنیت کشور و اهتزاز همیشگی پرچم سه رنگمان عمل کنید.