در هوای بهار
غمگین که هستم گاهی دنبال خودم میگردم.
توی این تصویرهای مات نیستم شاید. ولی صدای روضه حضرت زینبی(س) که از عکسها به گوش میرسد را میشنوم.
تو هم میشنوی؟


"نبرد" و جنگیدن خوب نیست. تزاحم به هم خوردن توازنهاست.
این وسط ولی گاهی حریف دل خراباتیات نمیشوی.
قصهی این تفنگها و این چفیهها... و آن مات بودنها و روضهها آشنا و عاشقانه است...
قصهای که گاهی وقتها خودش را پرت میکند وسط روزمرّگیهایت. و گوگل ایمِیج هم کمکش میکند گاهی.
مثل همین الآن که عکس من و "فاطمه" را کنار هم به یاد میآورد.
زنده برگشتن از عملیات خاطره خوبی نیست ولی با دیدن خودم و فاطمه کنار هم ذوق میکنم. ذوقی که شاید دلیل تهخندهی تلخ آدم توی عکس را هم بعد از سالها هویدا کرد.

"فاطمه"ی کوچک ما مثل بهار میماند و من، با آن تفنگ و آن خستگی نگاهبان کویری بهار.
فرزند تیربارهای خسته ولی بیشتر از همه؛ عاشق هوای بهاری حسینیه امام خمینی(ره) است.
بسیجی بی هوای بهاری میمیرد.
پ.ن:
1.عکسهای مات را جانباز دلاور ناجا، ع.کریمی منتشر کرده است.
2.خیلی سال قبل برنامه کودکانه زیبایی پخش میشد. "سما" دخترکی کوچک بود که جانش را بر سر عهد نگهبانیاش سودا کرد و برای همیشه رفت.
پایان نگهبانی همیشه سرخ است...