عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

هَندز فری...

_ گاهی وقت ها هست که می خواهی بنویسی ولی دستهات زخمی شده اند و درد! منصرفت می کند از گذاشتنشان روی کیبورد.

ولی این حرف های قلمبه شده هم وقتی که برای چند روز با کسی مثل بچه ی آدم حرف نمی‌زنی دلشان هوس می کند ویترینی بشوند...

که رفقا با بقیه ی رفقا رفته اند شام بیرون و کیفور شده اند حسابی؛ ولی تو نبوده ای و از فاصله هزار کیلومتری دلت آب شده است.

و نامردها تازه کلی هم زبان درآورده اند و هو کرده اند تو را.

محیای کوچک هم که برای من عین ماهی های قشنگ خلیج فارس شده است؛ می گوید: «بیا خونه‌ی ما»!

و بابایش می گوید که بچه می داند که «مسعود تهران است».

ماه رمضان را هم سخت‌تر که می‌شود؛ دوست‌تر دارم...

نه که از این شاعرانه های گوگل پلاسی و فیس بوکی! ولی «سلام بر حسین» توی لحظه‌های دمای 45 درجه تهران و با زبان روزه؛ یک جورهایی بیشتر می‌چسبد.

 و باز هم آن پاراگراف را که نوشتم، نمی دانستم این نوشته ها را هم خواهم نوشت که سلام بر حسین؛ سلام بر حسین و سلام بر حسین... هرکس هم که نمی تواند ببیند و از ترس شمر و رفقایش که فرات را محاصره کرده اند؛ دارد به خودش می لرزد؛ برود پی کارش!

بس است دیگر... درد این دست ها بی‌تابم کرده است.

یا علی

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ساعت 21:30  توسط مسعود يارضوي  |