ترانهی باران
این چند وقته نبودم و بلاگفا خراب بود و خیلی چیزهای دیگر...
ولی بیایید گریه کنیم این شب شهادت باقرالعلوم(ع) را.
به بهانهی این عکس...عاشورا...علیاصغر...
مرغ در بین قفس، این در و آن در میزد
هِی از این خیمه به آن خیمه زنی سر میزد
آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد؟
علی از فرط عطش سوخت خدا میفهمد...
میرسد نالهی آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت آهسته
میروی - با - پدرت آهسته
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دل نگران پسر فاطمهام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی(ع) کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو از حلق تو بر میآید...
پ.ن: عاشورای سال قبل، روحانی روضهخوان خبر داد که به یکی از اهل دل روستا توی خواب گفتهاند، وقت مراسم شبیهخوانی قتل علیاصغر، امام زمان (عج) هم کنارتان بود و اشک میریخت.
و سالها قبلتر هم به تعزیهخوانها گفته بودند وقت تعزیه خرابههای شام، یوسف فاطمه(عج) هم میان جمعیت بوده و اشک میریخته...
*شعر با اندکی اصلاح و تلخیص، از سایت میثم مطیعی
برچسبها: علی اصغر, امام باقر, امام حسین, عاشورا