عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

این چاردیواری بی‌رنگ...

ـ پيرمرد، سلّانه سلّانه توي پياده‌رو دارد راه مي‌رود و زير لب چيزهايي مي‌گويد.

من از او سلّانه‌سلّانه‌تر ولي با گام‌هايي بلندتر، هم‌مسيرش هستم.

با خودش مي‌گويد: هِييي... شکر زده‌اند به هيکل مملکت... خدا بيامرزدت شاه...!

بعد همان دستمال معروف ترياکي‌ها را از جيب کتش درمي‌آورد و مي‌کشد روي صورتش که عرق ناشي از نشئگي يا خماري‌اش را پاک کند.

در همين فاصله از کنارش که رد مي‌شوم، نگاهش به من و کت و شلوار احمدي‌نژادي‌ام مي‌افتد و با کنایه بیشتری به حرف‌هايش ادامه مي‌دهد...

امکانات هم که مال يه عده‌ي خاصّه... بعضياااا فقط به پول دسترسي دارن... و بعد دوباره دماغش را مي‌کشد بالا!

رونوشت:کره‌خرهای صفحه اینستاگرام «بچه پولدارهاي تهران»! که با دیدن چندتا عکس غواصی فالو کرده‌اند صفحه‌ام را...

به قول شهيد شيخ‌فضل‌الله نوري، بنده بعد از يک عمر خدمت زير پرچم اسلام،‌ بيايم بروم زير بيرق کفر؟! حاشا و کلا!

 

 

ـ جايي که زندگي مي‌کنم، يک همسايه داريم...

از اين بادي‌بيلدينگ‌هاي بازنشسته‌ي زن طلاق داده‌ي با مرام و البته سيگاري!

يک‌بار مي‌گفت: مسعود تو باديگاردي که اينهمه ورزش مي‌کني و آماده‌اي؟!

خدا به سر شاهده خودش گفت... يه همچين آدمي هستم من!

 

 

ـ بالاخره قسمت من هم شد و با یکی از این هيکلي‌هاي ريشوي داعشي که اين روزها توي تهران خيلي پيدا مي‌شوند دعوا کردم.

کارنامه‌ام بد نبود...

يک مشت بي کفايت زد و يک لگد خفن خورد. تازه جلوی گِرل‌فرندهایش هم بود و طرف با آنکه می‌خواست ژان‌گولر بزند اما حسابی کِنِف شد!

پليس داشت می‌آمد و نشد که بيشتر دعوا کنيم.

الان حدود 60 روز است که عمده‌ي شب‌ها را با غيظ اينکه چرا بيشتر دعوا نکرديم، مي‌خوابم...

 

 

ـ بدينوسيله از برخي تهراني‌ها و جوانان عزيز که به دليل بارش باران، بيخيال سنت سيئه‌ي پارک رفتن و بيتوته کردن و يا معانقه و سگ‌بازی توي معابر عمومي شده‌اند و فرصتي نيکو براي ورزش مفرّح و بي‌دغدغه‌ي جوانان حزب‌اللهي فراهم کرده‌اند، تشکرات خاصّه‌ام را مبذول مي‌دارم.

رونوشت: سردار اشتري، انصار‌ حزب‌الله، وزارت ورزش و جوانان

 

 

ـ شده است تا حالا سير باشيد ولي گرسنه باشيد؟!

از عاقبت شوم خوردن شوکولات‌های خوشمزه...

 

 

- هماهنگ کرده‌ام توی یکی از استخرهای تهران که گاهی بروم غواصی.

مکافاتی می‌کشم از دست آدم‌ها... عین‌هو گالیور، هرکس می‌خواهد با یکی از وسایلم یک دور شنا کند.

بسیجی‌وار می‌گویم «چشم» ولی آی مردم نصف زمان من اینطوری تلف می‌شود.

بالاغیرتاً گناه دارم خب! من که نمی‌آیم بگویم ماشینت را بده، یا کفش‌هایت را بده که من هم یک دور بروم! می‌گویم عایا؟!

غواصی توی استخر و میان سانس آزاد هم عالمی دارد. ماهی نمی‌شوی...  :-)

 

پ.ن: نوشتن گاهی می‌رود به سمتی که فکرش را هم نمی‌کنی... مثل همین الآن که استایل ورزشی پیدا کرد، بی آنکه هیچ قصدی داشته باشم برایش.

*ورزش کنید! (بعد از مرگ بر آمریکا و نماز و مطالعه) از همه فریادها بالاتر...!

*عاغا ما غواصی می‌کنیم به کوری چشم آنهایی که می‌گویند ایران عقب مانده است و برای همین هیچکس توی این کشور به فکر عکاسی از عروس‌های دریایی نیست!

ثانیاً غواصی ما اسکین است! یعنی بدون کپسول، ارزان قیمت، با حبس نفس و خطرناک! مردش هستید بسم‌الله...


برچسب‌ها: غواصی اسکوبا, ‌ غواصی اسکین, ‌ ورزش, مطالعه
+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۴ساعت 13:59  توسط مسعود يارضوي  |