عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

لباس آمریکایی

مرگ بر آمریکا...

ولی خب مگر ما همه‌مان با کلاشنیفک شورویایی یک عالمه خاطره‌ی خوب نداریم؟!

و مگر اصلاً رهبرمان یک کلاش روسی توی خانه‌اش نگه نمی‌دارد (که زمان جنگ از کسی هدیه‌اش گرفته)؟!

خواستم به همین بهانه تجلیلی داشته باشم از «لباس‌های آمریکایی»! که نقش مهمی در تار و مار کردن اشرار ننه‌ببخشید از بیابان‌های شرق کشور داشته‌اند.

فی‌الواقع اگر نمی‌دانید، بدانید که بخش مهمی از خاطره‌های خوب برادرهای گمنام و شهید و مجروحتان در وزارت اطلاعات و ناجا و سپاه از نبرد با اشرار؛ توی همین شلوارها و اورکت‌های آمریکاییِ به دردبخورِ «سگ‌جان» شکل گرفته است.

 

پ.ن: راستش قبل از آن روزها انگار فقط سرِ زمینی کار می‌کردیم که مال خودمان هم نبود! بدون تراکتور.

«آن روزها» از میان کلاس دانشگاه و خواستگاری و فتنه و دغدغه معیشت و تنهایی و غیره گذشت و طی شد. بعد از آن روزها هم دوباره خواستیم، برگردیم سر همان زمین که البته دیگر زمینی وجود نداشت. یعنی غصبش کرده بودند. یعنی اصلاً جایی برای کار نمانده نبود. تراکتور را هم که از اول نداشتیم...

نتیجه شد همین خاطره بازی چندتا آدم ظاهراً لااُبالیِ مچاله‌ با لباس‌های آمریکایی و ته‌مانده‌های دشنه و چفیه و تفنگهایشان.

بماند که یک عده خوش غیرتِ با انصاف آمدند وسط و گفتند اینها جوان بوده‌اند و عازم کوه و کمر شدند که یک‌جوری خودشان را خالی کنند!

وقتی دیدند، نمی‌چسبد، تهمت بعدی را زدند و گفتند اصلاً اینها آنموقع سرباز بوده‌اند. اصلاً حکماً آژان بوده‌اند و گرنه آدم عاقل که درس و دانشگاه و زن و کاسبی را ول نمی‌کند برود دم‌خور اشرار بشود. تازه این لااُبالی‌های مچاله‌ای که می‌بینید ایمان این کارها را هم نداشتند.

باز هم نشد... گفتند آقا اینها اصلاً بخاطر پول رفته‌اند، می‌دانید برای حذف و کشف و مأموریت چقدر می‌گرفته‌اند؟!

و روزهای «پسا آن روزها» گویا درد و رنجش بیشتر از خود «آن روزها» بود و کسی نمی‌دانست...

+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 16:36  توسط مسعود يارضوي  |