سید خانم
_ «سیدخانم» مادر شهید «جواد شاعری» و البته والده مکرمه آقارضای شاعری، دوست عزیز ماست.
ندیدهام حاج خانم را... جز چندتا عکس و گفتهها و نوشتههای همیشگی رضا درباره صبر و صفای مادری که فقط طی ۱۰ سال ۴ نفر از عزیزانش را هم از دست داده.
نقل است که حاج خانم سر نعش پسر شهیدش هم گریه نکرده و جلوی رخدادهای کوبندهی متواتر نیز مثل کوه ایستاده است.
سیدخانم را ندیدهام ولی احساس ارادتمندی شدیدی به این عاقله زن دارم.
یعنی یکجورهایی نمیدانم همه ما چقدر به امثال سیدخانمهای این مملکت دوستداشتنی وابستهایم و مدیونیم بهشان...؟!
مادرهایی که شیربچههایشان را فدای اسلام و ایران کردهاند و حالا هم با یک دنیا مادری و ظرافت، «ننه سادات» صهبای کوچک میشوند و دل به مهر دخترکی ۳ ساله میبندند.
جدای از اینکه من و همه رفقایی که سیدخانم را میشناسیم دلخوش به دعای معروف اوییم که گاهی میگوید «روزگارت الهی روزگار باشد»...
خواستم یادی کنم از مادرهای عزیز شهدای این کهن بوم و بر و برای سلامتی و طول عمرشان از همه التماس دعا داشته باشم.
پ.ن: اصلاً بهانه بود شاید...
هم اینکه این روزها دلتنگ مادربزرگ خودم شدهام که او هم مادر شهید بود و سیدخانمی برای خودش.
و هم اینکه دیروز با اوسجواد و صهباخانم رفتیم بستنیخوری و چندقدمی پیادهروی کردیم.
و بهانه برای اینکه بگویم بعد از آن انتقام سختی که از چشمهای صهبا گرفتم، حالا یکجورهایی با هم خوبتر شدهایم و دخترک اقلا حاضر است حضور یک چریک خسته را هم در کنار خودش تحمل کند و برایش لبخند بزند!
برچسبها: شهید جواد شاعری, سیدخانم, مادر