عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

حرف‌های چاردیواری

 _ خودمانیم ها... مردم هزار و یک کار و ناکار! مرتکب می‌شوند.

گستره‌ای از کارهای خوب گرفته تا فتنه‌گری و خانم بازی و اعتیاد و ناسزاگویی به نظام اسلامی و الواطی و غیره.

و بعد همین فعالین ما یشاء محترم، هزارتا رفیق جان در یک قالب و دو هزارتا کشته مرده و سه هزارتا آدم دور و برشان دارند که دوستشان دارند و سر تا پای افعالشان را هم توجیه می‌کنند.

نمی‌دانم چرا من ولی در این میانه نیستم و کسی کارها و حرف‌هایم را توجیه غیر منطقی نمی‌کند؟! و البته توضیح منطقی هم حتی...

به قول آقاناصر فیض، شاید «باید که برادران زنم را عوض کنم.»

 

_ بعد از ۶ ماه آزگار بالاخره چشممان به جمال همسایه طبقه پایین هم روشن شد!

بنده خدا عریضه داشت که لطفا یواش‌تر بپر بپر کنید و درها را هم آرام‌تر ببندید. سر و صدایتان زیاد است.

و با کلی حالت برخورداری از آگاهی هم اینطوری حرف می‌زد که پسرم، تو که درس می‌خوانی؛ سر و صدا چرا؟!

رویم نشد بگویم «پسرم» نیستم، «درس» هم نمی‌خوانم فعلا و آن بپر بپرها هم مقتضای ورزش است نه مطالعه.

خلاصه بسنده کردم به همان کلیشه همیشگی آدم‌های ظاهر‌الصلاح...«چشم، ببخشید...! به بچه‌ها می‌گویم رعایت کنند.»

پ.ن: خوبی بیخبری از همسایه‌ها این است که هر نوع خالی‌بندی را عملاً برایت مجاز می‌کند.

 

_ صبح‌ها یک آقای پیرمردی هست که بصورت اتفاقی در اتوبوس، هم‌مسیر هستیم.

بنده‌ی خدا پیر است ها... و حکما در واپسین روزهای مانده تا بازنشستگی‌اش هم قرار داد. ولی نکته‌اش اینجاست که علاقه وافری به «تحلیل معارضانه اوضاع مملکت» دارد.

صبح‌ها توی اتوبوس یکی مشغول تلگرام‌بازی است، یکی مشغول چشم‌چرانی، یکی خواب است و دیگری هم با هندزفری و رقص یواشکی‌ای که می‌رود توی خجستگی‌های خودش غرق!

اما پیرمرد قصه‌ی ما اگر حضور داشته باشد و مستمع هم گیر آورده باشد؛‌ مشغول خطابه درباره بد بودن اوضاع ایران، اشتباهات رهبری نظام و به پایان رسیدن تاریخ است...

+ نوشته شده در  شنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۵ساعت 14:3  توسط مسعود يارضوي  |