کاش به خیمه ها رسیده بودی...
در کنج خیس نگاه تو عبّاس عشق به خاک سجده افتادست...
گلسنگ ها از آنروز تا همیشه شاهدند ... دل مغرور آب را شکستی و در مّواجی فرات شاه شهیدان شدی... و این کلام موزون با نظاره ی دستانت قطعه قطعه شد عبّاس ...
آنروز کسی در انتظار خیمه ها زیر لب تو را صدا می زد... ابوالفضل رشیدم ... کشته ی اشکها اگر تو نباشی عبّاس؛ کمرش می شکند.
حرف بزن دلاور... تو باران کربلایی .. ببار...
پرستوهای تشنه تا اهتزاز لوایت مهاجر ماندند.
و آب چه اشکی می ریخت ...
هلال مهتاب حسین دلش در خیمه ها جا مانده بود.
شراره های شمشیرت عطر برگشتن می داد جوانمرد...
و شهادت مبهوت؛ جنگ نمایانت را نظاره می کرد...
آی علم دار..علم دار.. علم دار..
ثارالله در شفق تو غروب کرد.
کاش به خیمه ها رسیده بودی...