بوی خون و زیره ...
دلیرمرد در غروب سرد *" پلوار " بر بخاری متصاعد از تپانچه اش می نگرد ...
بوی خون و زیره در هم می پیچد و خیال مرد در جادویی مبهم شروع به زایش می کند...
پسری در کنار اطلسی ها خواهد مرد و همه یادشان می رود از پژواک تفنگ ها بپرسند چرا؟
باورهای نارس در میان دل سیاه ریگستان " لوت زنگی " زنده بگور می شوند...
بیغوله ها در نیرنگ شب جای " قلعه دختر " را می گیرند... و از مسجد شهر جز برقی بر گنبدش در دوردست هیچ نمی ماند...
دلیرمرد سردش شد...
... درّه ی " سه شاخ " شاهد نماز مغرب مردی بود که داشت به خدای مهربانش می گفت.. نمی خواهد دلیر باشد...
مترسک ها زیر نقاب های عروسکی کِل می کشیدند...
****
* پلوار: نام ارتفاعاتی در غرب کرمان که از 30 کیلومتری این شهر آغاز می شوند.
قلعه دختر: نام یکی از قلعه های قدیمی در شهر کرمان
سه شاخ: نام درّه ای طولانی در لابه لای رشته کوه های جوپار کرمان
لوت زنگی: منطقه ای در حاشیه ی کویر شهداد کرمان موسوم به لوت زنگی احمد