عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

حدیث مسعود

دلم برای نوشتن تنگ شده است. این چند روزی هم که از آخرین پستم می گذرد را اصلا نمی دانم چطور گذشت...

نمی دانم یعنی اینکه اصلا به خودم فکر نکردم. دارم چندتا کار بزرگ می کنم که به قول خودم تقّش بعدا درمی آید. اگر الان نمی گویم این کارهای بزرگ من چیست ( ببخشید که می گویم بزرگ! ) بخاطر اینستکه قول داده ام نگویم. خلاصه که گه گاه چیزهایی به ذهنم می آمد که به درد این خانه بی در و پیکر مجازی من می خورد ولی وقت نمی کردم بیایم و پای رایانه بنشینم بنابراین "چنانکه افتد و دانی" همه شان را یک گوشه ای توی دفتر یادداشت جلد سیمی ام نوشته ام که اگر وقت کنم می خواهم اینجا هم بنویسمشان.

یک بدبختی یک هفته ای هم داشتم که الحمدالله تمام شد. نمی توانم بگویمشان چون بدبختی های من که البته خودم اسمشان را انتخاب کرده ام از جنس همه دردسرها نیستند بیچاره ها. یک جوریند. یعنی مثل خودمند. ( به تعبیر مادر بزرگ... ) و هکذا...

حالا هم یک جوری هستم. انگاری دارم از پشت در با مخاطبانم حرف می زنم. انگاری از هر صدایی هراسانم و هر صدایی حتی با فرکانس کوچک می تواند تکانم دهد. البته من که می دانم دردم چیست... همه اش تقصیر همین یک هفته است. خودمانیم ها. من هم سرگرمی های خنده داری دارم...

همین ...

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۸۷ساعت 19:29  توسط مسعود يارضوي  |