شب مرگی
... فکر می کردیم دولت نهم که آمد سرنوشت حاج احمد و بقیه مشخص می شود؛ عوض که نشد هیچ، سه چهار تا دیپلمات دیگرمان را هم توی اربیل عراق دزدیدند و گذاشتند روی بقیه ...
( فکر کنم وزارت خارجه دیگر کم کمک باید به فکر ایجاد « بنیاد امور دیپلمات های اسیر» هم باشد ... )
_ خانه مطبوعاتمان روی سایتش کتک خوردن یکی از روزنامه نگارهای استان را که البته شنیده ام جانباز هم بوده است محکوم کرده.
خانه مطبوعاتمان همچنین از کلیه نهادهای ذیربط و غیر ذیربط هم خواسته که این قضیه را خیلی جدی پیگیری کنند ...
حالا حرفم این نیست. می خواهم بگویم لعنت بشود این سیاست گور به گور شده .
همین زمانی که این برادرمان کتک خورده؛ گلسرخی همکار خوبم در خبرگزاری ایسنا هم توسط یکی دو تا از بچه های نیروی انتظامی کتک مفصلی نوش جان کرده. بنده ی خدا روز تولد فرزند اولش این بلا را سرش آورده اند ... صحبت من این است که ایکاش خانه مطبوعاتمان به گلسرخی هم کمی توجه می کرد و کتک خوردن این خبرنگار مطرح استانمان برایش کمی مهم بود.
_ مثل اینکه بعضی ها « قاعده بازی» مرا نخوانده اند هنوز! مثل اینکه برای همین بعضی ها نمی افتد که « در خانه اگر کس است یک حرف بس است » و اگر بس نباشد همین سنگر مجازی می شود نقطه ی رهایی و آنوقت است که مجبور می شوم از چندتایی از این بعضی ها اسم ببرم. مثل اینکه بعضی ها یادشان رفته من از سهم خواهی متنفرم که حالا شده اند عمه قِزی هر محفلی و می نشینند از بدی های من حرف می زنند. ( عروسک خریدن من به سهم خواهی شماها دَر . خُب ؟ )
گاهی اوقات احساس می کنم نباید جلوی بعضی چیزها ساکت بمانم. و امان از وقتی که به نتیجه ساکت نبودن برسم. دیگر نه غضنفر می شناسم و نه صغری. کاری هم به این ندارم که طرف توی دایره فکری من تعریف می شود یا نه! ( متوجه هستید که ؟)
حالا که ایام وفات است . هیچ! ولی شما اینجا و من اینجا. اگر بعد از این بشنوم عمه قِزی ها رفته اند پشت سر من حرف زده اند مجبور می شوم فایل صوتی پخش کنم. حالا دیگر خودتان می دانید...
والسّلام
ملحقات: مخاطبان عزیزم بر من ببخشند اینگونه حرف زدن را . میدان جنگ است دیگر...!