شب مرگی
... خوب می شناسندش . و همینجور تمام شهدای لشکر ثارالله . به خودم قول داده ام که حاج کیانی توی گوش بچه اَم اولین اذان را بگوید ...
خدا نِگرَش دارد ...
_ امروز موقع نمایش های آمادگی بچه های ناجا به یکی افسرها کنایه انداختم که: جای مانور امنیت اخلاقی خالی بود ها ... ! از خنده ریسه رفت .
_ می خواستم امشب از درس های اقتصادمان توی دانشگاه برایتان بنویسم . بنویسم برای اینکه شاید بفهمید داستان چیست که این همه توی اقتصاد کشورمان دچار مشکلیم . ولی افسوس . این چشم ها را به زور چوب کبریت باز نگه داشته ام . باشد برای بعد ...
_ توی افتتاح نمایشگاه ناجا بچه های جانباز پلیس را هم آورده بودند . 3 نفر .
تا حالا ندیده بودمشان . دو تایشان جوان بودند . جوان بودند و روی ویلچر این طرف و آن طرف می رفتند . فرصتی که دست داد روی هر سه تاشان را بوسیدم و حلالیت خواستم از اینکه یادمان رفته بود توی یادواره دانشجویی شهدای نیروی انتظامی دعوتشان کنیم. یکیشان معصومانه گفت : آخه ماها کَمیم . کسی ما را نمی بیند . بعد از آن فرصت روبوسی مدام یکجوری از جلویشان فرار می کردم .
از صبح تا حالا بدجور مشغولم کرده اند . امثال ما فکر کنم خیلی مدیون این بچه هاییم ... .
_ به قول فرهاد دوست خوبم...: حاجی دنیا خوش می گذره ...!؟
این طرف ماییم و کلی روزمرگی که به خوردمان می دهند و تأکید دارند که فقط همینجوری باشید و بس . آنطرف هم کت شلواری های نما قرمز! که حالا دیگر عکس هایشان را هم چاپ می کنند . 3 سال قبل بود که توی مصاحبه مطبوعاتی به استاندار وقت گفتم یک فکری به حال این فِرَقِ یک وَری بکنید . بعدا" گفتند می خواسته خودش را مطرح کند . حساب من و این گوینده ها مانده برای محضر مادر شهدا . ولی حرف سکوت های مرگ بار را نمی فهمم . همین است دیگر برادر ! بعضی ها قرص خفقان به خوردمان داده اند . همین بعضی ها می خواهند همه چیز معمولی باشد . وقتی هم همه چیز معمولی شد به جز اخبار عمرانی و هر از گاهی یک انتصاب دیگر چه انتظاری از خبرنگارها می توان داشت...؟
تأکید می کنم ... چیزخورمان کرده اند به زور . بخدا خودمان نخورده ایم . و نخواهیم خورد . همین خورده ها را هم یک روز قِی می کنیم ...
شاید یک روز مردی پیدا شد و حساب نما قرمزها را گذاشت کف دستشان . بگذارد کف دستشان تا دیگر اینهمه با زن های صیغه ای و پول های حرامشان پز ندهند .
انتهای پیام/