یا لطیف
بچّه ها ...
بچه ها قشنگترین ترانه های آفرینشند .
از بچه ها مهربانتر دیده ای ؟ با خنده ات لبخند می زنند و با گریه ات اشک به چشمشان می آید .
بچه ها را با آن چشمهای قشنگشان که بر به آبی می زند دیده ای که چطور به بالای سرت خیره می شوند . انگار ابر رحمت خدا را می نگرند که چطور بر سر آدمها سایه انداخته است .
بچه ها سرشار از تفاهمند . دوستی هاشان در لحظه رنگ می گیرد و قهرهایشان در لحظه رنگ می بازد . مهربانتر از بچه ها نیست ؛
آنهنگام که در آغوشت با دستهای لطیفشان تو را لمس می کنند .
چه تراژدی زیبایی ... فرشته ای دستانش را بر سر و روی تو می کشد .
همیشه دلم برای بچه ها تنگ می شود . گاهی وقتها در گیر و دار روز مره گیها دلم برای نگاههای معصومانه شان به تب و تاب می افتد .
بچه ها قشنگترین ترانه های آفرینشند .
( تمام این یادداشت را تقدیم می کنم به کودکی که چند وقت پیش سر بر شانه های پدرش به خواب عمیقی رفته بود و مرا در حسرت یک لحظه ی نگاهش تا همیشه باقی گذاشت . )
..............
امشب برایت تا سحر افسانه از بر می کنم
با شعرهای خسته ام اینبار هم سر می کنم
گفتی که زهر تلخ غم فرجام عاشق بودن است
من جامهای عشق را لبریز ساغر می کنم
گفتی که می آیی شبی از جاده های دورتر
هر روز خاک جاده را با اشک خود تر می کنم
گفتی که لیلایی ولی مجنون تو پیدا نشد
من کوچه را این شهر را مجنون دیگر می کنم
گفتی برو عاقل شدی دیوانه ای می خواستم
دیوانه ام کین گونه سر بر دار و بر در می زنم
گفتی که حرفی گم شده در تنگنای سینه ات
واگو دروغ تازه ای من باز باور می کنم
( از حمزه کیان )
...................
گاهی وقتها در خستگی هایم شنیدن جمله هایی کوتاه چقدر آرامم می کند ...
تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده ...