عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

برای او که دوستش دارم...

السّلام ای آیه ی امن یجیب...

 

...

دل من هم گاهی مثل تمام آدم بدهایی که می شناسی؛ می گیرد...

خب چه می شود کرد...؟ تو هزار سال پیش از کربلا رفته ای...

و حالا به گمانم کربلا دیگر مثل آن روز نیست...

نه نخل هایش به جا مانده اند... نه خیمه های سوخته اش و نه مهربانی های بی کرانه ی تو...

چه می شود کرد...؟ دل من هم می گیرد...

می دانی...؟ گاهی با خودم فکر می کنم اگر تو شهید نشده بودی هیچ شیعه ای هیچوقت با شنیدن اسم زیبای تو گریه اش نمی گرفت...

مرا ببخش... ولی این گریه ها از سر حسادت است خوبِ من. چه می شود کرد...؟

تو حتما" می دانی... آن روز اگر کسی تو را می خواست؛ دیگر تمام بود...

اما حالا این ما هستیم که تو را می خواهیم امّا... به خوردمان داده اند که چشم های گنهکار ما تاب دیدن اجابت های عاشقانه ی تو را ندارد...

خوبِ من... یعنی من و ما از شمر هم بدتریم...؟

بگذریم...

مهربانِ من... ملالی نیست جز دوری شما...

و جز اینکه شمشیرهایمان رفته اند به جنگ زنگارها...

راستی هنوز هم برای نجواهای ما مهربان مانده ای...؟

" حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد... "

+ نوشته شده در  سه شنبه دهم دی ۱۳۸۷ساعت 11:39  توسط مسعود يارضوي  |