یا لطیف
همه چیز و همه کس نشانی او را می دانند .
او از همه ی راهها گذشته است و من سالیانی است که دنبال او هستم .
حتی یک ردّپا ...
چه کسی گفته است که همه باید مثل هم عاشق بشوند ؟
نمی دانم ، شاید او را دیده باشم و یا نه شاید او مرا دیده باشد . حتما" دیده است .
ولی من حتی صدای او را هم نشنیده ام . هرچه بر سر راهش
منتظر شده ام کسی را ندیده ام ؛ پس چرا دنبال او می گردم ؟
بارها با خودم عهد بسته ام دیگر دنبالش نروم اما...
نه صدایی ، نه پیغامی . شنیده ام که گفته اند اگر ناراحتش کنی دیگر با تو نخواهد بود.
قبول کردم و قول دادم که هیچوقت ناراحتش نکنم .
امّا نیامد . ناراحتش کردم . باز هم نیامد .او مرا هیچ چیز حساب نمی کند . امّا من
نا امید نمی شوم . حتی اگر شده شیشه ی خانه اش را با سنگ می زنم تا نگاهم کند .
تصمیم گرفته ام تا او را ندیده ام نگویم که دوستش دارم .
می خواهم روی در و دیوار اتاقم بنویسم که اصلا" دنبال او نیستم ، شاید ببیند و آنوقت بیاید .
دست خودم نیست . دوستش دارم .
( برای امام زمان )