عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

یا لطیف

                                       

همه چیز و همه کس نشانی او را می دانند .

او از همه ی راهها گذشته است و من سالیانی است که دنبال او هستم .

حتی یک ردّپا ...

چه کسی گفته است که همه باید مثل هم عاشق بشوند ؟

نمی دانم ، شاید او را دیده باشم و یا نه شاید او مرا دیده باشد . حتما" دیده است .

ولی من حتی صدای او را هم نشنیده ام . هرچه بر سر راهش

منتظر شده ام کسی را ندیده ام ؛ پس چرا دنبال او می گردم ؟

بارها با خودم عهد بسته ام دیگر دنبالش نروم اما...

نه صدایی ، نه پیغامی . شنیده ام که گفته اند اگر ناراحتش کنی دیگر با تو نخواهد بود.

قبول کردم و قول دادم که هیچوقت ناراحتش نکنم .

امّا نیامد . ناراحتش کردم . باز هم نیامد .او مرا هیچ چیز حساب نمی کند . امّا من

نا امید نمی شوم . حتی اگر شده شیشه ی خانه اش را با سنگ می زنم تا نگاهم کند .

تصمیم گرفته ام تا او را ندیده ام نگویم که دوستش دارم .

می خواهم روی در و دیوار اتاقم بنویسم که اصلا" دنبال او نیستم ، شاید ببیند و آنوقت بیاید .

دست خودم نیست . دوستش دارم .

                                                            ( برای امام زمان )

 

 

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم شهریور ۱۳۸۵ساعت 0:36  توسط مسعود يارضوي  |