عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

بدون عنوان با یک میان تیتر

... تمام حرفشان هم این است که حالا که ایران ماهواره دار شده پس می تواند موشک های دوربردی هم بسازد که می توانند کلاهک های هسته ای داشته باشند.

البته چیز پُر بیراهی هم نمی گویند. بهرحال مگر دولت ها بلانسبت مغز خر خورده اند که توانایی های هوا و فضایشان را در خدمت خواسته های نظامی شان نگیرند؟

اما در این میان مصلحت های دیپلماسی بین الملل حکم می کند که مسئولان ارشد و غیرارشد کشورمان مدام در رسانه ها بگویند:" خیر. عمرا" ایران به این چیزها حتی فکر هم نمی کند."

می خواهم بگویم کسی دور و بر دولت نیست که بهشان بگوید: " ایّهاالنّاس، اگر می خواهید افکار ساده لوح غربی حرفتان را باور کنند لااقل یک نفر غیر از سردار محمدنجار را بگذارید سخنگوی قضایای مربوط به ماهواره. لااقل توی جشنواره خوارزمی جایزه ماهواره را بدهید به هر کسی غیر از وزیر دفاع، لااقل توی عکس های دسته جمعی که با ماهواره می گیرید چهار تا مدیر فرهنگی و علمی را بیاورید نه سردار محمدنجار را. لااقل اگر حزب الله لبنان بِهِتان برای پرتاب ماهواره تبریک می گوید یک کاری کنید که رسانه ای نشود یا اصلا" یک کلکی را سوار کنید که اینطور بازخورها دامنتان را نگیرد که بعدا" با هر قسم حضرت عباسی (ع) هم نتوانید از گیرشان خلاص شوید...

ولااقل ایکاش اتفاقات بهتری می افتاد...

 

 

 دیشب رفته بودم جشنواره طنز "دولخ". فکر کنم تمام هم ردیفی های من از صدای خنده هایم شاکی شده بودند. چند وقتی بود که لذت خنده زیاد را از یاد برده بودم.

می خواهم بگویم بهرحال زندگی همانقدر که نیاز به خشونت و جدیّت دارد؛ نیاز به خنده هم دارد. اما در این میان سهم آدم ها فرق می کند. یکی می شود مثل عمران صلاحی که تمام عمرش می خنداند و می خندد، و یکی هم می شود مثل من. گاهی به خودم تلنگر می زنم که "ناشکری نکنی ها...!"

 

 

(میان تیتر) خود مربوطی...

جلسه که تمام شد گفت: بمانید می خواهیم صحبت کنیم.

اتاق که خلوت شد یقه ی آخوندی پیراهنش را باز کرد و یک بسته سیگار هم از جیب کتش درآورد و کوبید روی میز. همانطور که داشت سیگارش را می گیراند به مستخدم دفتر گفت: "چایی لیوانی وردار بیار. این فنجونا فایده نداره."

یک کام عمیق از سیگار معطرش گرفت و گفت: شما چرا هروقت انتقاد دارید حرف هایتان را فوری منتشر می کنید. اینطور وقت ها از "تلفن" استفاده کنید. به خود طرف زنگ بزنید. بگویید مثلا" به این قسمت کار تو انتقاد داریم. دلیلی ندارد که هر حرفی را به اسم انتقاد منتشر کرد. آبروی "جریان" می رود.

و بعد تر هم گفت: " شماها باید از جریان "سهم خواهی" بکنید. اینطوری که نمی شود! بهر حال باید یک چیزی دستتان را بگیرد. مثلا" همین تو. ( به من اشاره کرد) الآن توی زندگیت چی داری؟"

 حرفهایش که تمام شد رفت توی لاک سکوت. از همان سکوت هایی که یعنی حالا نوبت شماست.

به یقه پیراهنم و بعد به تَه سیگار توی جاسیگاری که هنوز داشت دود می کرد اشاره کردم و گفتم: راستش را بخواهید من از اینجور سیستم ها می ترسم!

گفتم: این یقه بازکردن های بعد از جلسه و سیگار کشیدن های جنتلمنی با طرز تفکری که یاد گرفته ام سنخیتی ندارد. از سهم خواهی هم متنفرم. اصلا" به همین خاطر است که راحت حرف می زنم و حالا هم فکر می کنم که بین من و شما هیچ موضع مشترکی نیست. با اجازه تان الآن هم کار دارم و باید خداحافظی کنم...

از 5 سال بودنم در خبرگزاری فارس حرف های زیادی دارم. حرف هایی که بعضی هاشان را می شود و بعضی هاشان را هم نمی شود گفت.

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۸۷ساعت 1:3  توسط مسعود يارضوي  |