بهار از جنس من!
بهار همه چیزش خوب است. خیلی هم باحال است. اما یک نقطه ضعف هایی هم دارد به نظر من.
مثلا" دقت کرده اید خیلی ها توی بهار خودشان را فراموش می کنند...!؟
کفتارها فکر می کنند سیندرلا هستند، آقازاده هایی که از گرده ی پدر به نان و پیازی رسیده اند می نشینند سر سفره هفت سین و به امید سالی بهتر و سرشار از عظمت اسلام و مسلمین دعای "یا مقلّب..." می خوانند و آنها که معلوم نیست توی سال 87 سر چند نفر را زیر آب کرده اند؛ کنار سفره هفت سین به صورت های گل انداخته بچه هایشان با محبت نگاه می کنند.
خیلی از دشمنی ها توی بهار بدون اینکه از اساس حل بشود فقط چند روزی رنگ مالی می شود و بعد دوباره سر باز می کند.
خیلی ها توی بهار احساس می کنند اِندِ عاشقی اند. اما همین خیلی ها نه حاضرند از باطن کفتار صفت خودشان دست بردارند. نه خدا می فهمند و نه ...!
بهار پر از تجمل است. حرفم این است که بهار فصل شادکامی! است ولی نه برای آنها که نمی توانند شیرینی یا میوه جلوی مهمان بگذارند.
بهار یعنی لباس نو و نه لباس تمیز و زیبا. بهار یعنی تمام وجودت زیر انواع مارک های لباس و ادکلن محو شود. و بهار خیلی وقت ها یعنی خانه نشینی بچه یتیم ها...
این دم سالی دعا می کنم که بهار فصل خوبی باشد. سرشار از سرافرازی ، می خواهم بگویم برای همه اما نه برای کفتارها و نه برای آنها که فکر می کنند خوبی بهار از خودشان است!
(ببخشید که عید مبارکیه ما این شکلی است. تمام خط های بالا را نوشتم که بگویم شاید دیدن روی دیگر سکه هم گاهی به خوب شدن بیشتر ما آدم ها کمک کند. نوشتم که بگویم آدم حتی موقع بهار هم نباید خودش را فراموش کند!)