عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

فقط به اندازه یک جاسوس... همین

 _ ایکاش یکی هم بیاید و برای 12 کارگر شهید! ما نامه بنویسد. به کی اش را نمی دانم. فقط بنویسد. بنویسد که اینها اوباشی نبودند که برای کار سخت فرستاده بودندشان معدن بلکه آدم های زحمتکشی بودند که حتما" یکیشان یک زهرای کوچک دارد که حالا باید بدون بابا، بزرگ شود. و آه همین زهرای کوچک صبح فردا برای همه مان بس خواهد بود.

گفتم شهیدند. مگر نه اینکه معصوم (ع) فرمود: کسی که برای کسب روزی خانواده اش تلاش می کند همچون مجاهد راه خداست...!؟

گفتم اوباش نبودند... ایکاش بودند. اصلا" ایکاش جاسوس بودند تا شاید دل رؤسای قوای کشور به حالشان می سوخت و برای این 12 کارگر مرده هم نامه ای تقریر می شد.

بگذار فکر کنیم و برای خودمان تصور کنیم که "دکتر احمدی نژاد طی نامه ای سرگشاده، وزیر صنایع را بخاطر انفجار معدن باب نیزو توبیخ کرد"...

 

پ.ن:

_ ناز شصت حمید صادقی عکاس خبرگزاری فارس که یادداشتش را بچه های "مسیر" منتشر کردند. دلم می خواست حمید اینجا بود تا بخاطر این یادداشت شجاعانه دستش را می بوسیدم.

 

_ گفتم ناز شصت حمید که نوشت... و می خواهم بگویم ناز شصت آنها که ننوشتند!

 

_ آقای یدالله اسلامی، نماینده سابق مردم در مجلس شورا، یادداشت وبلاگ شما هم که نه برای 12 کارگر مرده استانتان و استانمان که برای یک دخترک متهم به جاسوسی بود خستگی را از تنم برد.

ناز شصتتان...

 

ــ فکر می کنم حالا خیلی از مخاطبان خوبم مفهوم پست قبلی را بسیار واضحتر متوجه می شوند...

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 0:36  توسط مسعود يارضوي  |