عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

این همه مظلومیت تو و این همه تنهایی من...

رئیس جمهور خوبم...

هرکه می خواهی باش... احمدی نژاد یا میرحسین... خاتمی یا هرکس دیگر...

رئیس جمهور خوبم تو برای من به آبروی کشور می مانی... به ناموس یک مملکت... به طلوع های قشنگی که می شود برای شب های مهتابی به امید آمدنشان لالایی خواند...

رئیس جمهور خوبم...

من با همین تن نحیفم جلوی تمامشان می ایستم...

جلوی تمام آنهایی که از آزادی می گویند و هرکه را به هرچه که صد البته لایق خودشان است متهم می کنند!

رئیس جمهور خوبم...

امروز در مقابل چشمان من به تو چه توهین هایی که نکردند...

شعر خواندند و گریه کردند... و در لابه لای همین اشک های تمساح که می ریختند از مردی! گفتند که خط روی سپیدی می کشد...

آه... بخدا قسم برایم زجر داشت... تنهایی ام میان آن همه دشمن و از آن بیشتر مظلومیت تو که تا امروز این همه لمسش نکرده بودم...

رئیس جمهور خوبم...

آنها که به جای نام حضرت دوست روزها به نام تو تسبیح می کشند از پا گذاشتن میان جمع این گرگ های گرسنه که گفتم حذر کردند...

و حتی از دور برای من هم رجز خوانی کردند که برگرد...

رئیس جمهور مهربان من... هرکس که می خواهی باش...

در هر جای این دنیای خاکی اگر کسی به تو توهین کند؛ عزت مرا بر باد داده است...

و من...

این تن لاغرمردنی که خوب بلد است نسبتش را چطور با "مرگ" مشخص کند...

در مقابلشان می ایستم...

حتی اگر تک و تنها باشم... حتی اگر بقیه برایم "هو" بکشند...

رئیس جمهور خوبم...

امروز توی دانشگاهمان یکی شعری خواند و در گنداب واژه های جهنمی اش به مردی اشاره کرد و او را به واژه ای بسیار بد توصیف کرد...

تو حتما" پاک ترینی... خوب می دانم که اگر نبودی می کردی با این گرگ های عشق خوار آنچه را که لایقشان است...

رئیس جمهور خوبم...

مرا ببخش ولی مگر می شود از میدان جنگ نگفت...

رئیس جمهور خوبم امروز همان ها که از دوست داشتن تو می گویند به مصلحت! دیدند که در مقابل هجمه عظیم گرگ صفت ها پیدایشان نشود...

لطفا" از چرایش نپرس... این مصلحت های به آغوش وهن رفته هزار و چهارصد سال است که شیعه را آزار می دهند...

رئیس جمهور خوبم هرکه می خواهی باش... به دستان مهربانت سوگند...

تنها کاری که از دستم برمی آمد این بود که میان آن همه سپاهیان شیطان برخیزم و بایستم... بایستم که بدانند کسی نباید رئیس جمهور خوب ما را هر طور که نفس شیطانیش خواست به وهن بکشد...

مرا ببخش...

 

 

پ.ن:

_امروز عصر توی دانشگاهمان تریبون آزاد بود. بچه های بسیج و جامعه هم بیانیه توزیع کردند که "ما این تریبون را تحریم میکنیم!" نتیجه این شد که چندین نفر آمدند و هرچه دلشان خواست نثار احمدی نژاد و نظام کردند.

 

_دست آخر رئیس جمهورمان را تلویحی چنان دشنام های زشتی دادند که خون هرکسی شاید به جوش می آمد... کاری نمی شد کرد. جز اینکه برخیزی و با کاپشن احمدی نژادیت جلوی دخترک هرزه ای که به صفتی زشت توی شعرش اشاره کرد، بگویی که معترض جدی شعرش هستی و تا آخر هرزه خوانی اش بایستی. بیخیال... تهدید ها که بی اثر بود... این هو کشیدن ها حتما" بی اثر تر...

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت...

 

_از خودم بدم می آید. می خواهم اگر "حسین غریب" را دیدم یا "احمد کمالی" را یا "سادات اخوی" را یا "عبدالله اشجع" را... یا هرکدام دیگرشان را چنان سیلی پشت گوششان بخوابانم که دیگر یادشان نرود نباید سر بزنگاه مصلحت اندیشی کنند. نباید وقتی می دانند که جلوی چشمهایشان حق را به مسلخ می برند و روی خون شهدا پایکوبی می کنند؛ مثل کوفی هایی که به فتوای "شریح" قاضی عمل کردند بین شرع و تکلیف ندانند که کدام را انتخاب کنند.

 

_ حالم از خودم به هم می خورد؛ که مقابل یکی از بچه های انجمن التماس کنم که آن بالا که رفت حرف یاد رفته ام را به بچه های سالن بگوید که این شعرهایی که بعضا" خواندید بخدای احد و واحد توهین بود و بس... حالم از خودم به هم می خورد...

 

_امروز قبل از اینکه نوبت به حرف زدن من برسد دو تا از بچه های خودمان تماس گرفتند که مثلا" منصرفم کنند. دو تا هم آمدند کنارم که بگویند نرو...!. به یکی از آنها که زنگ زده بود گفتم مگر اینکه نبینمت... (و جدی هم گفتم)

 

_ شاید قسم جایز نباشد ولی اگر امروز فرهاد و سایر بچه هایی که روی بسیجی بودنشان قسم می خورم؛ کنارم بودند نمی گذاشتم دخترک هرزه ای که در بالا اشاره کردم، برنامه اش را تمام کند. فکر کرده اید من هم مثل سایرینی هستم که می ترسند از اینکه گاهی شمشیرهایشان را از رو ببندند؟

 

_کاش الآن شانه ی رهبرم همین دور و بر بود. که به شانه های مهربانش سر می گذاشتم... سر می گذاشتم و برای لختی اشک می ریختم... اشک می ریختم و می گفتم که دوستش دارم... و این کشور را، مردمش را و تمام شهدایش را... کاش رهبرم اینجا بود...

 

_ چند تا از بچه های مثلا" ارزشی بعد از تریبون آزاد جلوی تالار وحدت کَل گرفته بودند که چرا بعضی ها به احمدی نژاد توهین کرده اند...!؟ یاد این شعار افتاده بودم... ما اهل کوفه نیستیم... علی تنها بماند... (یا شاید هستیم و خبر نداریم...)

 

 ــ کسی اگر بگوید "قینوس" گفته ای یا کاسه داغتر از آش بشود، ناسزا می گویم.

 

_ روی همکاریم با کمیته دانشجویی ستاد احمدی نژاد در کرمان تجدید نظر می کنم...!

+ نوشته شده در  شنبه دوم خرداد ۱۳۸۸ساعت 23:35  توسط مسعود يارضوي  |