عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

رأی من

می خواهم به "احمدی نژاد" رأی بدهم.

اصولگرایی برایم بیش از اینها اهمیت دارد. معتقدم این کشور اگر قرار باشد به کرانه ای از امید و پیشرفت و یا سرمنزلی از امن و آرامش برسد باید به تفکری دست یازید که دستمایه هایی از اصولگرایی داشته باشد.

ترجیح می دهم فعلا" حرفی از اصلح و صالح نزم. چه اینکه دلم بیش از اینها از ظلم اصلح بازان به درد آمده است... ولی خب... سنگر را که نمی شود رها کرد...

این روزها خیلی با خودم فکر می کنم که بین "ماجرای رحیم مشایی" یا " 18 تیر" کدام را انتخاب کنم؟

با خودم فکر می کنم اگر باز هم یک "کردان" دیگر در مجموعه مدیریتی دولت احمدی نژاد پیدا شد چطور باید جواب یوسف فاطمه را بدهم که چرا به "محمود" رأی دادم؟

با خودم فکر می کنم اینبار اگر احمدی نژاد یک کردان دیگر را "بسیجی" خطاب کرد؛ آیا شانه ای برایم می ماند که سر به آن بگذارم و اشک بریزم یا نه...!؟

نیک، خودم و دوستانم می دانیم که فردا روز اعلام نتایج انتخابات گلوهای نازکمان تیغ آجین انتقام عده ای می شود. عده ای که عمدا" یا سهوا" احمدی نژاد را تا حد تقدّس می پرستند!

ولی با همه اینها... و با تمام سختی هایی که در این 4 سال گریبانگیرم شد؛ به این نتیجه رسیده ام که بین نگه داشتن یا فروختن کشورم؛ گزینه اول را انتخاب کنم.

معتقدم "محمود احمدی نژاد" حتی اگر به کردان هم می گوید بسیجی، حتی اگر به هاله ی از نور معتقد است که حمایتش می کند و حتی اگر در مبارزه با فساد زیردستانش؛ دستی در بدن ندارد... ولی باز هم تمام این کارها را برای دنیایش نمی کند.

محمود را فردی می دانم که به آخرتش معتقد است. و نظام و کشور مرا هم دوست دارد.

شنیده ام "احمدی نژاد" گاهی به آقای ما می گوید: " عزیز دلم"...

لطفا" متهم نشوم به اینکه چرا به "حاج محسن" رأی نمی دهم. بهرحال هر بچه ای هم این را می فهمد که این برادر خوب ما، به این سال ها، توی این کشور رأی نمی آورد. در نتیجه مغز خودم را با فکر کردن به اینکه او صالح تر است یا "احمدی نژاد" مشغول نمی کنم.

در مورد دوست شهرام جزایری! هم می دانم که لااقل هیچ یک از مخاطبان خوبم حتی به آن فکر هم نمی کنند پس من هم...

و اما میرحسین...

روزهای اول خوب تر از این حرفها می پنداشتمش... حتی با اینکه می دانستم در زمان صدارتش یک رسانه منتقد را هم تاب نیاورده بود، با اینکه می دانستم نظراتش در مورد "زنان" تابع زمان است، و با اینکه می دانستم آنقدر ساده لوح است که حاضر باشد بعد از 20 سال سکوت؛ بیاید و سپر بلای خاتمی بشود...

اما همین ذره خوبی میرحسین هم حالا دیگر در دلم باقی نمانده است.

رئیس جمهور کشورم را دروغگو خواند، از بیان مواضع انقلابم در مجامع جهانی اظهار شرمساری کرد، سعی کرد با مظلوم نمایی، تیرهای رها شده به سمت خودش را روانه "آستان رهبرم" کند، نظراتی در مورد "زنان" داد که می دانم در عمق وجودش ذره ای به آنها احترام و اعتقادی ندارد. (طبق اذعان خودش مبنی بر اینکه در مورد همسرش تعصب! دارد)، از رادیکال ها حمایت کرد، نسبتش را با مستضعفین مشخص نکرد و در آخر اینکه... میرحسین اصلاح طلب است.

روزهای اول خیال می کردم می شود رگه هایی از اصولگرایی در وجودش پیدا کرد. ولی کمی که گذشت کاملا" می شد احساس کرد که موسوی نه تنها به این مبانی اعتقادی ندارد بلکه با آمدنش باید منتظر 18 تیرهای دیگری نیز بود. کما اینکه به نظرم همین روزهای انتخاباتی را هم شانس آوردیم که جنبش سبزها، نتوانست غائله های خونینی را در کشور به پا کند.

الحال که باید گفت به "محمود احمدی نژاد" رأی می دهم...

نه بعنوان یک طرفدار سرسخت یا یک حامی جدی بلکه بعنوان پسری که این ملک و مملکت را دوست دارد و بیش از تمام اینها دوست دارد که رئیس جمهورش "شجاع" و "ساده زیست" باشد...

 

 

انتهای پیام/

+ نوشته شده در  جمعه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۸ساعت 13:18  توسط مسعود يارضوي  |