عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

آنچه نگفتند...

می خواهم امشب برایتان از یک ماجرای واقعی بگویم.

فکر می کنم سال 80 یا شاید 81 بود. یکی از محلات محروم شهر کرمان. ساعت 22:30.

مردم از چند طرف آمده بودند و خیابان اصلی را بسته بودند. صداهایشان آنقدر درهم و برهم بود که نمی شد داد و فریادشان را تشخیص داد. ولی معلوم بود که هرچه می گویند تعریف و تمجید نیست؛ بلکه فحش و بد و بیراه به بچه های نیروی انتظامی، یگان ویژه و مابقی است که از اینطرف خیابان را بسته بودند. فهمیده بودیم که آب و برق می خواهند. و نه هیچ چیز دیگر.

چندتا لاستیک بزرگ را وسط خیابان آتش زده بودند و کلی هم قطعات سنگ بزرگ و شاخه های درخت را ریخته بودند وسط خیابان. یعنی اگر قصد می کردی بری طرفشان به هیچ وجه نمی توانستی با خودرو یا موتورسیکلت بروی.

کم کم داشتند می آمدند جلو. نه گاز اشک آور چاره ساز بود نه شلیک هوایی نه دوربین. مردم انگار فقط صدای خودشان را می شنیدند.

بچه های پلیس به هر مصیبتی بود مردم را از وسط خیابان به داخل کوچه ها کشاندند. فکر می کنم 2 یا 3 ساعت طول کشید. فکر می کردیم اوضاع بهتر می شود ولی نشد. حالا داخل هرکوچه یک تعدادی آدم ایستاده بودند که دست هرکدامشان چندتا سنگ بود و مدام ناسزا می گفتند و شعار می دادند. هیچ چیزی هم از دستشان در امان نبود. از ماشین های پارک شده داخل کوچه ها تا شیشه های پنجره و درهای منازل؛ همه و همه آماج سنگ و کوکتل مولوتف های دست ساز اغتشاشگران شده بود. و البته سر و صورت بچه های یگان ویژه پلیس که مدام بر تعداد مجروحینشان افزوده می شد. حوالی 3 یا 4 صبح بود که جمعیت کم کم متفرق شد... و عصر همین روز جدید دوباره روز از نو و روزی از نو... یک جورهایی شده بود شبیه درگیری هایی که تلویزیون از قدس اشغالی نشان می دهد. مجبور شده بودند خیابان را با گریدر و لودر پاکسازی کنند. یک خانومی را بالای یک پشت بام دستگیر کرده بودند که داشته از آن بالا بلوک سیمانی روی سر بچه های پلیس می انداخته. چند تا لات و اوباش را هم گرفته بودند که از بلوا و تاریکی شب استفاده کرده بودند و ریخته بودند داخل خانه ی یکی از هم محله ای هاشان.

یک خانه به دلیل انفجار یک کوکتل مولوتف کوچک آتش گرفته بود. بچه های نیروی انتظامی کم کم داشتند مسلح می شدند. باتوم و گاز اشک آور دیگر کارساز نبود. از شورای تأمین استان هم معلوم نبود چه دستوری می رسد. مردم انگار از هیچ چیزی وحشت نداشتند. نه از صدای تیرهای هوایی نه از رگبار تیرهای پلاستیکی. آنها فقط یک چیز می خواستند. "آب و برق"...

و این ماجرا بعد از 3 روز خاتمه پیدا کرد... 3 روز جهنمی برای پلیس و مردم محرومی که بجز مایحتاج اولیه برای زنده ماندنشان هیچ چیز دیگری نمی خواستند.

توی آن سه روز التهاب آور و سه شب جهنمی نه از بچه های بسیج خبری بود نه از رسانه های داخلی و خارجی که بیایند و خبر این اغتشاش را منعکس کنند. و البته به نظر من هر دو جماعت هم حق داشتند. آدم باید خیلی بیشتر از این حرفها دیوانه باشد که بخواهد به جایی که آن را در نوشته های بالا برایتان تصویر کردم؛ پا بگذارد...

می خواهم از این ماجرا نقبی بزنم به حوادث اخیر کشور. می خواهم بگویم آتش بگیرد این "شمال تهران" که هرچه خودمان و کشورمان می کشیم از دست این گیس بریده است. از کدام مصیبتش بگویم...!؟ از دلبستگی مسئولانمان به خانه های قشنگش، یا استخرهایش که مرفهین بی درد هفته ای 8 شب را میان طول و عرض هایشان کرال پشت می روند...!؟

از تالارهای گرانقیمتش بگویم که محل برگزاری عروسی آقا زاده ها و خانم زاده هاست یا مجالس عیش و نوش بچه پولدارهایش که معلوم نیست با کدام عذاب تمام خواهد شد...!؟ و البته می خواهم از این اغتشاشات هم بگویم که از همین شمال تهران اینطور به پولدارنشین های سراسر کشورم تسرّی پیدا میکند.

می خواهم راحتر تر حرف بزنم.

می خواهم بگویم اغتشاش و تجمع اگر واقعا" می خواهد اغتشاش و تجمع باشد باید مثل همان که در بالا خاطره اش را برایتان گفتم ممتد باشد نه اینکه عصر تا عصر ادامه پیدا کند. مردمی که می خواهند اعتراض کنند اگر حرفشان حرف باشد دست به کارهای پارتیزانی و عملیات "بزن و در رو" نمی زنند. مثل مرد می ایستند و حرفشان را می زنند. اگر کشته شدند؛ شهیدشان را روی دست نگه می دارند تا به خواسته شان برسند و اگر زنده ماندند که چه بهتر. یقینا" به خواسته شان می رسند. آدم هایی که دست به اغتشاش می زنند اگر واقعا" فکر می کنند حرفشان حق است به این حقیقت هم اذعان می کنند که توی بلوا و درگیری حلوا قسمت کسی نمی شود. بنابراین بیرون که می آیند می دانند که احتمال برگشتشان 50،50 است نه بیشتر.

اغتشاش اگر اغتشاش باشد از زمین و زمانش سنگ و گلوله می بارد. توی اغتشاش کسی پسرخاله و دخترخاله دیگری نیست. کسی به نیروی انتظامی تشکر تشکر نمی گوید. و البته نیروی انتظامی هم گارد به گارد برای مجتمعین عقب نمی نشیند. گیر معترضین بیفتی چنان کتکی نوش جان می کنی که یحتمل تا یکی دو ماه جاخواب می شوی و دست بچه های یگان ویژه هم بیافتی با باتوم و سپر چنان خدمتت می رسند که یادت باشد مملکت مخالف نمی خواهد.

می گویند توی تهران و در جریان اغتشاشات اخیر عده ای کشته شده اند. بعد هم  عده ای می نشینند و با اظهار تعجب شدید می گویند:"فکر می کنی عاقبت چی می شود...!؟"

بعنوان کسیکه خاطره اول این نوشته را برایتان تعریف کرد و کسی که یکی از رفقایش توی یک درگیری شهری شهید شد می خواهم بگویم....

می خواهم بگویم این روزها چیزی که توی دست مردم راحت پیدا می شود تفنگ و کلت است. یعنی اگر توی یکی درگیری شهری صدای ویژ یک گلوله را از کنار سرت شنیدی تعجب نکن. البته به نظر من هیچوقت نباید تعجب کرد. اینکه می گویند تظاهرات سکوت و راهپیمایی سبز و از این حرفها؛ تمامش به نظر من یک داستان مضحک است.

عرضم این است که بچه هایی که این روزها توی تهران می روند تظاهرات اگر فکر می کنند فقط چند تا شعار است و کمی سنگ پرانی؛ یا خیلی ساده لوحند یا حتی یک نفر آدم عاقل هم کنارشان پیدا نمی شود که بهشان بگوید:"بچه جان نرو... خطرناک است."

مخلص کلام اینکه هر موقع و هرجا شنیدید که یک تجمع خیابانی در حال برگزاری است بدون آنکه حتی یک ذره یاد خباثت لباس شخصی ها یا رگبارهای مرگ آور پلیس بیافتید؛ به خودتان بقبولانید که دارید به جای خطرناکی می روید.

ببخشید که پراکنده گویی می کنم.

لطفا" تمام حرفهای من به این برداشت نشود که می خواهم گناه کسی را بشویم یا اینکه مثلا" می خواهم جنایت های برخی از این لباس شخصی های خودخوانده را رد کنم. قصد من فقط و فقط نگاهی واقعی تر به هرچه بلوا و درگیری خیابانی است.

گفتم "نگاه واقعی تر".

می خواهم بگویم اگر توی یک اغتشاش خیابانی دیدید و دیدیم که یک نفر مورد اصابت گلوله قرار گرفت به هیچ وجه جای تعجب نیست. یعنی اصلا" اگر توی یک تظاهرات خیابانی یک چنین چیزی ندیدید؛ تعجب کنید. گناهش هم اگر نظر مرا می خواهید به گردن هیچکس نیست مگر گردانندگان اصلی که عموما" پایشان هم به خیابان ها باز نمی شود.

بگذریم...

نمی دانم که تمام اینها که نوشتم می تواند غرض اصلی حرفهایم را به مخاطبانم منتقل کند یا نه...!؟ ولی اجازه می خواهم چندتا نتیجه گیری کوچک هم از این عرایض داشته باشم.

1_ تمام این نوشته ها را تقدیم می کنم به آنهایی که با یک دستگاه آبپاش و چندتا گاز اشک آور، کفشهایشان را کندند و تا فرودگاه کرمان دویدند.

2_10 نفر که هیچ؛ 1000 نفر هم اگر توی این اغتشاشات بعد از انتخاباتی کشته بشوند؛ راستش را بخواهید نه برای من مهم است نه از آن تعجب می کنم. برایم مهم نیست چون ابزار فشار غیرقانونی را به هیچ وجه صحیح نمی دانم و تعجب نمی کنم چون بازی با دم شیر سرانجام محتملی غیر از مرگ ندارد.

3_بعضی ها از کشته شدن ده ها دانشجو طی این روزها خبر داده اند. می خواهم بگویم توی مملکتی که وقتی خون از دماغ یک دانشجو می آید؛ همین بچه های انجمن دانشگاه ما هزار تا عکس و فایل صوتی و تصویری از طرف پخش می کنند؛ چطور می شود که یک تعدادی دانشجو کشته بشوند بعد هم هیچکس توی این کشور مدرک مستقیمی دالّ بر کشته شدن این تعداد دانشجو یا به رگبار بسته شدن! آنها نداشته باشد.

4_گفتم به رگبار بسته شدن!. یک چیزی هست به نام "تیر پلاستیکی". یک نوع گلوله است که تمام قسمت هایش به جز چاشنی و باروتش پلاستیکی است. در فاصله 100 متری تا حدّی خطرناک است ولی بعد از آن فقط درد می گیرد. شدید. توی خشاب کلاش و ژ3 هم راحت جا می رود. اگر این روزها یکی از بچه های نیروی انتظامی یا سایر نهادهای رسمی را دیدید که توی یک اغتشاش مردم را به رگبار گلوله بسته است زیاد حالتان بد نشود. اقل کم یک 70،80 درصدی را احتمال بدهید که دارد تیر پلاستیکی شلیک می کند.

5_اگر خیلی از شماها ندیده اید من دیده ام. یک خشاب 30 تایی گلوله جنگی را اگر روی یک جمعیت خالی کنی؛ دست کم 20 نفر در یک گل جا مثل برگ خزان می ریزند. تازه گلوله هم که فقط به شکم آدم ها نمی خورد که. مثلا" برای بعضی ها اتفاق می افتد که می بینی نصف سرشان رفته یا مثلا" جای چشمشان یک حفره بزرگ ایجاد شده. (ببخشید که اینطوری می نویسم.) با این اوصاف فکر می کنم اگر صحنه هایی که گفتم را از اغتشاشات اخیر ندیده اید! پس زیاد حرف و حدیث های مربوط به آن باورتان نشود.

6_توی اغتشاشات اخیر یک چیزهایی هست که دلم را به درد آورده. اینکه چرا تمامی این اغتشاشات از شمال شهرها شروع می شوند...!؟ شمال تهران، شمال کرمان، شمال اصفهان،... اینکه چرا تمام این تجمعات با چند تا گاز اشک آور یا نهایتا" با دستگیری چندتا آدم جمع شده اند... (و البته باز شروع شده اند...!؟) اینکه چرا توی این اغتشاشات یا باید روی زمین رژ لب و کرم و غیره به چشمت بخورد یا اینکه آدم هایی را توی این تجمعات ببینی که مطمئنی نمی دانند فرق قانون گرایی میرحسین با هاله نور احمدی نژاد چیست...!؟

 

پ.ن:

_تمام این حرفها را نوشتم چون احساس کردم باید از کشورم دفاع کنم. و از مردم مستضعف کشورم که سیری زیاد دلهاشان را نسبت به میهن و رهبرشان شقی نکرده است. تمام این حرفها را نوشته ام چون خودم جزو رسانه ای جماعت بوده ام. بوده ام و می دانم این روزها شبکه های خارجی و VOA و غیره... چه دارند بر سر افکار عمومی کشورم می آورند.

تمام این حرف ها را اگر چه می دانم بعدا" برایم بد می شود ولی نوشتم که بگویم من هم مثل تمام مردمی که هنوز حرف رهبرشان را راست می دانند تا آخر کنار این نظام، انقلاب و رهبر مظلومش ایستاده ایم.

 

_گناه تمام این خسارت ها و آدم های کشته شده را بر گردن دو جماعت می دانم. یکی آنها که از سه ماه به انتخابات می گفتند توی انتخابات تقلب! می شود و یکی هم به گردن کسانیکه که بی خود و بی جهت خودشان را وکیل وصی نظام و کشور می دانند و فکر می کنند حضور تکلیفی شان توی تجمعات اعتراض آمیز و ضرب و شتم مردم یک وظیفه دینی است.

 

انتهای پیام/

+ نوشته شده در  دوشنبه یکم تیر ۱۳۸۸ساعت 2:19  توسط مسعود يارضوي  |