رسانه های ما
بهانه ام برای حرفهایی که در ادامه می خوانید؛ خوانشی است که طی روزهای اخیر و شاید نه چندان اخیر از تیترهای روزنامه ها، سایت ها، وبلاگ ها و سایر رسانه های غیر صدا و سیمایی استان خودم؛ کرمان داشته ام.
همیشه اعتقاد داشته ام وقتی رسانه های یک جامعه رو به قهقرا بروند؛ احتضار آن اجتماع؛ آمدنی تر می شود.
اعتقاد داشته ام که التزام به مبانی ایدئولوژیک _ یک جامعه؛ حتی اگر کفرآمیز هم باشند! یک ضرورت اساسی برای پیشرفت رسانه های آن جامعه است؛ چه برسد به اجتماع خودمان که از مترقی ترین مبانی ایدئولوژیک که همان منویات تفکر شیعه است؛ بهره می گیرد.
حقیقت قصه این است که تمام تقصیر مشکلات غیره و ذلک “کرمان” را بر عهده ی رسانه های آن می دانم. البته هستند؛ تک و توک رسانه های محلی که بصورت مقطعی؛ پرداخت های جدی به برخی مقولات داشته اند؛ ولی حرفم این است که هیچیک از این پرداخت ها را مدت دار، حرفه ای و همه جانبه ندیده ام و نمی شناسم.
کسی ناراحت نشود لطفاً. می خواهم توی این خانه ی مجازی با دوستان و همکاران خودم برای لحظاتی راحت صحبت کنم.
حتماً قبول می کنید که طرح چنین بحث هایی خیلی بیشتر از این یادداشت های من، وقت و انرژی می برد؛ اما وقتی من هم مثل یکی از شما به این مقوله فکر می کنم احساس آن را دارم که اشاره به برخی از رفتارهای رسانه های استانم می تواند به قدر اشاراتی گذرا هم که شده شاید تأثیرگذار باشد.
اصل حرف من این است که فکر نمی کنم هیچ کجا و در هیچ صفحه ای از کتاب تاریخ بتوانیم در مورد جامعه ای مطلب بخوانیم که رسانه هایش مجیزگو یا اصلاً مخالف جدی حاکمانش! بوده اند و در عین حال آن جامعه هم توانسته موفق باشد.
رسانه هایی که بسته به نوع سلیقه و تفکر سیاسی شان؛ نسبت به اشتباهات حاکمان هم مسلکشان سکوت پیشه کرده اند یا اینکه مدام از چندمرده بودن مدیرانشان و یا چیدمان های طلائی آنها قلم فرسایی کرده اند.
قبلاً هم روی همین رسانه ی شخصی ام نوشته بودم که اساساً واژه ی "نقد" منصفانه باشد یا غیرمنصفانه؛ چندان برایم توفیر نمی کند. می خواهم بگویم منظورم این نیست که این رسانه ها صرفاً باید به نقد یا به مجیزگویی بپردازند.
عرض من این است که معتقدم یک جامعه نه با مجیزگویی صرف و نه با ناسزاگویی صرف توسط رسانه ها و اصحاب قلمش به جایی نمی رسد.
این روزها که نشریات و سایر رسانه های کرمان را ورق می زنم؛ حداقل از دید خود عزم جزمی را برای رشد و تغییر نمی بینم. پرداخت های سطحی به مقولات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی استان، گذشتن های خطرناک از خط قرمزهای قانونی (اعم از هر چیزی)، نگاه های تئوکرات به برخی جریان ها و شخصیت ها و متأسفانه حتی در برخی مواقع نگاه های منتظرالرّزق نسبت به برخی نهادها و دستگاه ها جملگی مقولاتی هستند که این روزها زیاد از حد دارند خودنمایی می کنند.
من چند سال از بهترین سالهای عمرم را در عمق جریانات رسانه ای استان و به نوعی کشورم به سر برده ام. و این یعنی اینکه این حرفهای من نه مثل بعضی ها از سر بی دردی است نه از سر احساس پدرخواندگی نسبت به رسانه های استان کرمان.
این روزها و شاید این دو، سه سال اخیر ماجراهایی را دیده و می بینم که هرچه فکر می کنم با هیچ دین و آئین و مسلکی نمی توانم تطبیقشان بدهم.
روی یک وبلاگ می خوانم که طرف ترانه هایی با صدای "زن" گوش داده است و کلی هم کیفور شده و ضمنناً هم اینکه جوری می نویسد که انگار شماهایی که دارید وبلاگ مرا می خوانید و صدای زن گوش نمی دهید، یک چیزی کم دارید!
روزنامه می خوانم و می بینم که نویسنده در مقابل خطاهای فاحش برخی آدمهای مسئول، سکوت مرگبار را به تکلیفش در قبال خدا و مردم؛ ترجیح می دهد.
وبلاگ یکی را می خوانم و می بینم بی هیچ توضیح و تفصیلی از یک مدیر تعریف اساطیری می کند؛ بی آنکه حتی یک کلمه هم اشاره کرده باشد که این آقا چه کار کرده است که اینطور باید از او تعریف کرد. و یکی هم نیست که به این آقا یا خانم نویسنده بگوید:"برادر من، حتی اگر این آقا خیلی هم خوب کار می کند؛ تعریف اینگونه ای شما کاری کاملاً اشتباه است."
می شنویم و می خوانیم که فلان مدیر، توی همین استان ما مدرک تحصیلی اش جعلی است ولی دریغ از هیچ پیگیری و عکس العملی از سوی اصحاب رسانه ی استانمان.
فلان نشریه به خودش اجازه می دهد که در مورد یک خواننده ی زن گزارش بنویسد. بچه های مسئول هم در مرخصی تشریف دارند و در نتیجه هیچ کس نمی فهمد که چه اتفاقی افتاد و چه شد.
دراویش و متصوفه می روند توی باسابقه ترین نشریه ی استانمان تبلیغ می کنند؛ دریغ از حتی یک فریاد.
فلانی توی وبلاگش هرچه دلش می خواهد به نظام و رئیس جمهور و غیره می گوید؛ و بعد اسم این معجون را می گذارد تحلیل. که البته به نظر من این تحلیل برای آنها که می خوانند نه تنها علامت استاندارد ندارد که نوش کردنش باعث مرگ هم می شود حتی.
فرق ضالّه ی مذهبی دارند توی همین جنوب استانمان تبلیغ می کنند؛ رسانه هایمان گیر می دهند به اینکه باشگاه مس می خواهد منحل بشود یا بماند...!؟
دهه ی فجر می شود، عکس تکراری فلان آقا را می بینیم که درست مثل چند سال گذشته توی فلان گوشه ی یک نشریه چاپ شده. و طرف هم کلی در مورد نقش مردم در انقلاب و اینکه امثال این راهپیمایی ها چقدر میتواند در عقب نشینی دشمنان کشور تأثیر داشته باشد سخن گفته است. و نشریه یا نشریات مذکور هم کوچکترین زحمتی به خودشان نمی دهند که بگویند: آقای عزیز لطفاً بفرمایید ظرف یکسال گذشته تا اکنون چه اقدامی در زمینه ی ارتقای تمام اینهایی که گفتید؛ برداشته اید...!؟
می خواهم بگویم انگار نشریات محلی استانمان دارند خودشان را به بی خیالی مزمن عادت می دهند. اینکه چیزی را بگویند و بنویسند و منتشر کنند که هیچکس نتواند اشکالی را متوجهشان کند.
و در ادامه پر واضح است که وقتی این اتفاق می افتد، هرکس سرش به کار خودش گرم می شود.
نه امر به معروفی، نه نهی از منکری، نه فریاد تظلّمی و نه هیچ...
آنوقت است که حتی وقتی به استان یا شهرمان می گویند "ده بزرگ" یا "شهر ارواح" نه تنها به رگ غیرتمان بر نمی خورد بلکه ما هم همراهشان می شویم و هِرهِر می خندیم.
عرضم این است که اگر رسانه های استان من خیلی بیشتر از این آستانه ی حساسیت خودشان را بالا ببرند، یا اینکه یاد بگیرند خطر کردن و عاشورایی شدن تکلیف اول و آخر آنها است، تمام این مشکلات حل خواهد شد.
با تمام وجودم می گویم که تمام این مشکلاتی که دامنگیر استانمان است، حل می شود؛ اگر رسانه هایش بخواهند...
رسانه هایی که کار به کار خوب و بد دنیای پیرامونشان ندارند به نظر من، صبح فردا که در حال بازخوانی تاریخ رسانه های استانمان خواهیم بود... وقتیکه کودک من و ما در حال پرسیدن سئوال های متعددی از امثال من و ما است؛ حرفی برای گفتن نخواهند داشت.
پ.ن:
_ببخشید که اینهمه سربسته حرفهایم را گفتم. نه توان آن را داشتم که گسترده تر بپردازم، چه اینکه شاید متهم به از خود تعریفی می شدم و نه از آوردن شاهد و مثال هایم توان گریزی بود، چه اینکه مثال را برای فهم عمیق یک مسئله، از اصول فلسفه دانسته اند.
_اوایل صحبتم گفتم:"رسانه های غیرصدا و سیمایی". می خواهم بگویم عطای صدا و سیمای شهرمان را به لقایش خیلی وقت است که بخشیده ام. چه اینکه در تمام حرفهای سطور بالا، صدا و سیما را هم می شود دخیل کرد.
_به نظر من کارهای آدمیزاد باید یا کور کند یا شفا بدهد. می خواهم بگویم مثال مدت دار بزنید که فلان رسانه یا وبلاگ توی استان غمزده مان کاری کرده است که سرمنشأ تحول باشد.
به طرف می گویم:"چرا توی نشریه تان سیاسی نمی نویسید؟ می گوید: آشپزی و یا اصلاً هرچیز غیرسیاسی را ترجیح می دهیم." بعد هم یک مرتبه می بینی شب های انتخابات با میان تیتر "میرحسین جان" وارد صحنه می شوند.
این از سیاسی های مان.
غیرسیاسی هایمان را هم که می بینیم. با پرداخت های سطحی به فرهنگ و غیره و ذلک مثلاً دارند حاشیه روی می کنند. بعضی هایشان که دوستند انگار سکوت را بیشتر می پسندند و آنها که مخالفند؛ بعضی هایشان به یک باره می روند تحت عنوان مجازی "تضارب آرا"؛ وَرمی دارند از قول فلان چهره ی سیاسی نقل می کنند که "بله. اگر انتخابات سالم باشد قطعاً طرف ما می شود رئیس جمهور."
به نظر من این خط مشی ها مثل جامی می ماند که داخلش را پر از زهر کرده اند.
زهری که هرکدام از ما که (عمداً یا سهواً) می فهمیم و حرف نمی زنیم داریم هر روز می نوشیم و دست آخر وقتی تاریخ در مورد سقیفه ی ما! هم نظر می دهد، خیلی که بخواهد تحولیمان بگیرد یا اوس و خزرجی می شویم یا جزو آنهایی که می خواستند با علی (ع) بیعت کنند و امام قبولدارشان نشد.
والسّلام.