جمعه های بی تو...
من از این جمعه های بی تو بدم می آید...
حواست با من هست...!؟
این جمعه ها...؛ وقتیکه نیستی مثل سال خشکسال؛ از ما که هیچ... رمق از گریه ها هم می گیرند.
اصلاً تمام روزهایمان هلاک این جمعه های بیرحم است.
می شنوی حرفهایم را...!؟
کاش هیچوقت عصرهای جمعه نگاهمان نکنی...
که به خودمان وعده ی فردا را می دهیم. که شاد خواهیم شد... که این جمعه رفت تا جمعه ی بعدی...
که دیگر غروب که می شود دلمان نمی گیرد... اصلاً بیخیال این جمعه که تلخ بود و سخت...
و صبح فردا که می رسد... در قنوت نمازهای صبحمان؛ احتمالاً دعای آمدنت را می خوانیم و بعد..."یک هفته ی سرشار از شادی و نشاط را ... بی تو ... آغاز می کنیم".
گاهی که جمعه می شود؛ به این فکر می کنم که تقصیر کیست...!؟
تقصیر تو که اینهمه خوبی یا تقصیر من که این همه بد شده ام...!؟
شاید اصلا" تقصیر خداوندی خداست که تو را از ما گرفت و قول داد که یک روز جمعه... همین جمعه هایی که بی تو این همه بد شده اند... اجازه می دهد که برگردی...
گفته باشم...! حتی اگر یک روز برگردی... حتی اگر آن یک روز جمعه هم باشد...
من هیچوقت این "جمعه های بی تو" را نمی بخشم...
اصلاً تمام اینها بهانه است...
من... با تمام اینکه خیلی وقت ها به یاد تو نیستم... با تمام اینکه بد می شوم خیلی وقت ها...
حرفم این است که " جای تو خالیست؛ جمعه ها..."
آهای "زائر گمنام مدینه"...
نگذار به نبودنت عادت کنیم...
داشتم می گفتم... من... با تمام اینکه خیلی وقت ها به یاد تو نیستم... ولی..
"دوستت دارم"...