عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

38 درجه

گاهی با خودم فکر می کنم که رسانه را خوب می فهمم یا نه...!؟

راستش را بخواهید هنوز هم به جواب این سئوال خودم نرسیده ام اما یک حقیقتی را در مورد خودم اذعان می کنم و آن هم اینکه در عرصه ی رسانه (اگر مدیریتش دست خودم باشد) هرکاری که قصدش را داشته باشم می توانم انجام بدهم.

می خواهم در مورد "38 درجه" حرف بزنم.

الآن دو شماره بیشتر نیست که منتشر شده ایم اما در همین دو شماره توانسته ایم فضای عمومی دانشگاهمان را طوری بدست بگیریم که تقریباً می توان گفت راهبری این فضا به سمتی که ما دوست داریم؛ ممکن شده است.

البته توفیقات الهی و حرکت در مسیر منطق و حقیقت را هم نباید فراموش کرد که در کنار بی تدبیری و غضبناکی زبان بچه های انجمن اسلامی دانشگاهمان بعنوان دشمنان شماره یک ما، جملگی دست به دست هم داده است که این اتفاق بیفتد.

بچه های انجمن دانشگاهمان در شماره اخیر نشریه شان (سروش) دو صفحه ی کامل را به مطالب نشریه ی ما اختصاص داده اند. دو صفحه سراسر ناسزا، فحش و تهمت و دروغ.

یکبار بیشتر این مقاله را نخوانده ام ولی فکر می کنم 17، 18 تا ناسزا نثار من و سایر بچه های 38 درجه کرده اند که از این تعداد چندتایشان هم نه ناسزا بلکه فحش! هستند.

حقیقت این است که از بعد از خواندن مقاله ی شورای سیاست گذاری نشریه ی سروش خیلی بیشتر از آنکه بخواهم از فحش ها و ناسزاهایشان ناراحت باشم؛ احساس می کنم که در مقابل خدا و وجدان خودم صاحب یک قیافه ی حق بجانب شده ام.

یعنی یک جورهایی احساس اجر می کنم. احساس افسری خسته که بعد از یک جنگ تمام عیار پرچمش را بر بلندای خاکریز دشمن کوبیده است با غرور در حال راه رفتن است. چه اینکه در روایات دینی ما هم تصریح شده است که با غرور راه رفتن تنها و تنها برای یک سرباز حاضر در میدان جنگ جائز است...

بچه های انجمن با این مقاله شان بیشتر از آنکه بخواهند دقّ و دلی شان را سر ما 38 درجه ای ها خالی کنند موجب شده اند که فضای افکار عمومی دانشگاه مواضعشان را صریحتر ببیند و با مواضع منطقی ما مقایسه کند.

در این مورد بعداً بیشتر خواهم نوشت.

الحال اینکه ما در اولین سرمقاله ی 38 درجه انجمنی ها را به مناظره دعوت کردیم و گویا همانطور که در این یادداشتشان تصریح کرده اند (البته با فحش و ناسزا) آنها هم حاضرند از این قضیه استقبال کنند.

البته با این طرز برخوردشان فکر نکنم بشود با اینها پای میز گفتگو و فکر نشست ولی خب...

خدا را چه دیده اید...!؟ شاید خواست و ما و آنها توانستیم پای یک میز گفتگو بنشینیم و حرفهایمان را به هم بزنیم.

به هر حال یک مناظره ی درست و حسابی دانشجویی گزینه ایست که فضای افکار عمومی دانشگاه ما مدت زیادی انتظار آن را کشیده است.

خلاصه اگر مناظره ای بود؛ از حالا همه تان دعوت.

فعلاً

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفتم آبان ۱۳۸۸ساعت 11:0  توسط مسعود يارضوي  |