عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

مهربان ترین «آقا»ی دنیا...

 

از کودکی همیشه از مادر می پرسیدیم: مامان چرا یکی از دست هایش همیشه اینطوری است...؟! و برای اینکه مادر بهتر بفهمد دستمان را مثل دست تو می گرفتیم...

و گذشت و گذشت و ما بزرگتر شدیم و گریه هایت را هم دیدیم و ایستادگی های تنهائیت را...

و تمام اینها هم که نباشند؛ مهربانی چشم های تو حتماً دلیل خیلی خوبیست برای اینکه عاشقت شده باشیم...

از همان عشق هایی که دلمان می خواهد بی هیچ دلیلی برای تو بمیریم...

و وقت وزش نسیم، زیر لب «دوستت دارم» آهسته ای بگوییم و منت خواه نسیم بشویم که می شود لطفاً سلام ما را به «مهربان ترین آقای دنیا» برسانی...؟!

راستی تمام اینها که عاشقانه بود...

بخدا قسم ما رفیق درد و دل های تو هم می مانیم...

که در خطبه های نماز؛ «تَنِ رنجورت» را گفتی که فدای بدمستی عده ای خواهی کرد...

نه اینکه فکر کنی می خواهیم برایت بگوییم چطور دودمانشان را بر باد خواهیم داد...

نه...!

حرف آخر ما اینست:

«تو مهربانترین آقای دنیایی»...

 

(منتشر شده در نشریه ی دانشجویی ۳۸ درجه)

+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 10:53  توسط مسعود يارضوي  |