عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

خاک "در چشم باد..."

 

... البته جعفری جوزانی بهانه های خوبی هم برای ایجاد این جذابیت های مخملی داشته است. بهانه هایی که به نظر من اگر سینمای ایران ما از فضای نقّادی علمی و متعهدانه تر و در عین حال بی پروا تری برخوردار بود؛ حتماً می شد آنها را از زیر پوست در چشم باد بیرون کشید و نخ نمایشان کرد.

نخ نمایی از آن جهت که دیگر کسی جرأت نکند با این بهانه های ضایع، درونیات نه چندان صحیح خودش را پیش ببرد!

داشتم می گفتم.

ژانر تاریخی فیلمنامه و رویکرد Ancient سناریو نویسی که در این سریال رعایت شده باعث افزایش خود به خودی مخاطبانش می شود. فکر می کنم همگی مان کاملاً قبول داشته باشیم که مخاطبان؛ توی سینمای بومی ما بیشتر از آنکه مثل مخاطبان سینمای غرب دنبال هیجان یا نادانسته ها باشند؛ نوستالوژیکند. و همین نوستالوژیک بودن است که می تواند کار آدم های باهوشی (به نظر من!) مثل جعفری جوزانی را در جذب مخاطب و گفتن ملغمه های درونی و البته نه چندان دارای قالب و چارچوب پسندیده؛ راحت به پیش ببرد.

یک چیزی را بیایید در مورد در چشم باد باور کنیم. همانطور که نخواستیم ولی اخراجی ها و آدم برفی یادمان دادند که باید باور کنیم. آنهم اینکه ما ایرانی ها مثل پرویز پرستویی، رضا کیانیان و یا حبیب رضایی کم داریم. منظورم بازیگرهایی است که مفهوم بازی گرافیکی، حسّ و تیپیک های متفاوت را تا عمق جان درک می کنند و این درک کنندگی شان توی نقش هایی که ازشان دیده ایم؛ متبلور می شود. از اصل حرفم دور نشوید لطفاً.

می خواهم بگویم وقتی بازیگر این چیزهایی که گفتم را می فهمد و راحت توی قالبشان جا می گیرد؛ دیگر تک قالبی نمی شود.

اجازه بدهید مثال حرفم را اینطور برایتان بگویم.

فکر می کنم شما هم مثل من به این معتقد باشید که پرویز پرستوییِ "عزیزم من کوک نیستم" با پرویز پرستویی " بیست" و با پرویز پرستویی "آژانس شیشه ای"؛ سه تا پرویز کاملاً متفاوت از هم هستند. همانطور که رضا کیانیان "فرش باد" با رضا کیانیانِ "روبان قرمز" از زمین تا آسمان فرق می کند و دو تا آدم متضاد است.

اما همین مثال را در مورد سعید راد، پارسا پیروزفر و یا سعید نیکپور هم فرض کنید.

فکر نمی کنم سعید رادِ "دوئل" با سعید رادِ "در چشم باد" فرقی داشته باشد یا مثلاً پیروز فر "در چشم باد" با پارسای "در پناه تو" یا اصلاً پارسای "مهمان مامان"؛ حتی با اینکه توی مهمان مامان معتاد هم بود؛ فرق چندانی داشته باشد.

می خواهم بگویم این قبیل بازیگرهایی که جان به جانشان بکنی؛ تیپیک و میمیک صورتشان توی هیچ فیلمی تغییر نمی کند؛ توی سینما و تلویزیون ما زیادند.

اما نکته ای را که گفتم بیایید با هم باورش کنید این است که مخاطبان ایرانی به نظر می رسد که با بازیگران تیپیک ثابت ارتباط بیشتری برقرار می کنند تا با آن دو، سه تایی که ازشان نام بردم.

این دقیقاً همان اتفاقی است که توی اخراجی ها و آدم برفی افتاد و البته توی در چشم باد هم در حال وقوع است.

(لطفاً بگذریم از مثال هایی مثل بازیگری پرستویی در آدم برفی یا اینکه آیا اکبر عبدی بازیگر خوبیست یا کمدین خوبی و از این قبیل را. چون پرداختنش؛ سرفصل های جداگانه می خواهد.)

در اینجا این را بگویم که به نظر من این یک مشکل نه چندان خیلی بد است که دامنگیر صنعت فیلم و سینمای ما هست، ولی حتماً و به مرور زمان رفع خواهد شد. یعنی می خواهم بگویم مردم یک روز می فهمند که بازی آدم هایی مثل "ترانه علیدوستی" یا "حبیب رضایی" چه فرقهای عمده ای با دیگران که البته کم هم نیستند؛ دارد و همین می شود که فضای بازیگری سینما در ایران یک روزی که خدا کند زیاد هم دور نباشد؛ به نظر من خیلی رقابتی تر می شود و آنوقت است که دیگر سینما و تله فیلم های ما نمی شود فستیوال دماغ های عملی و حوری های بهشتی! بلکه می شود جایی مثل هالیوود؛ البته ان شاءا... با رویکردهای متعهدانه و معناگرا که از هرکس با هر شکل و قیافه و رنگی، فقط صرف اینکه بازیگر خوبیست؛ می تواند درونش بیاید و کار کند.

به "در چشم باد" برگردم.

راستش را بخواهید از سابقه ی مسعود جعفری جوزانی فقط یکسری چیزهای موهوم می دانم. نمی دانم کدام کار بزرگ را کارگردانی کرده که مثلاً یکی مثل حبیب ا... کاسه ساز با آن پول های میلیاردی اش حاضر شده با سه چهار تای دیگر بیاید و تهیه کننده ی جعفری جوزانی شود.

لطفاً این حرفم را به کنایه برداشت نکنید. دارم حرف دلم را میزنم. یعنی واقعاً این گزینه برایم جای سئوال دارد. همانطور که مثلاً اگر یکی مثل فرض کنید حاتمی کیا کارگردان یک فیلمی می شد که کاسه ساز تهیه کننده اش بود؛ حتماً تعجب نمی کردم.

و چرا خاک در چشم باد است به نظر من...؟!

به نظر من آدم های جعفری جوزانی توی در چشم باد، علیرغم همه ی سوابق و اعتقاداتی که دارند؛ ولی یک خصوصیت مشترک دارند. آن خصوصیت مشترک هم این است که زمان خیلی راحت می تواند عوضشان کند.

زمان می تواند خیلی راحت رنگشان بزند و بهشان بگوید "تا حالا هرکار کرده ای، خُب کرده ای دیگر. از حالا به بعد را عشق است."

متوجه حرفم می شوید...؟!

آدم هایی که جعفری جوزانی برای در چشم باد بهشان حس داده است؛ آدم هایی هستند که یک روز در یک جایی از گردنه ی زمان و مقطعی از تاریخ بدنیا می آیند، زندگی می کنند و بعد هم می میرند.

دست آخر هم که خیلی هنر بکنند باید عکسشان را توی قاب عکس های خاک گرفته ی یک زیرزمین پیدا کرد.

آدم های جعفری جوزانی خیالی برای درس گرفتن از زندگی شان ندارند. آدمِ تلاش در راه عقایدشان هستند، ولی تا یک حدّ و مرز مشخص. یعنی یک جورهایی زندگی شان خیلی آزمایشگاهیست. برای همه ی نیازهایشان می شود توی زندگی هایی که ساخته اند، یک قفسه را پیدا کرد.

می خواهم بگویم اینجور زندگی کردن به نظر من لااقل اگر توی تفکری که ما اسمش را می گذاریم "تفکر انقلابی و حسین وار زیستن"؛ اگر مذموم نباشد؛ لااقل فکر می کنم جای سئوال دارد.

البته من هرگز نمی خواهم فتوا بدهم که هرکس رفت دنبال کسب و کار و زن و مرد و  زندگی لزوماً آدم بدیست. نه!!!

می خواهم بگویم اگر به مضمون حرف شهید آوینی که می گفت هر شهیدی کربلایی دارد معتقد باشیم باید نسبت این نیازها با زندگی هایمان هم مشخص باشد.

ببنید، توی در چشم باد همان آدمی که برای حفظ مملکتش یک روز به آغوش مرگ رفته است؛ روز دیگر از آغوش مرگ در می آید و عاشق می شود. آنوقت همین آدم عاشق، دیگر کرک و پر ناسیونالیزمش می ریزد و از بین تمام دار و دعواهایی که روزهایی قبل تر اگر می دیدشان حتماً در موردشان اظهار نظر می کرد؛ به راحتی گذر می کند و مخاطب خیلی راحت قبول می کند که الآن توی کلّه ی این آدم غیر از سه حرف ع، ش و ق هیچ چیز دیگر را نمی شود یافت. (اشاره به گذشته و حال شخصیت بیژن با بازی پارسا پیروز فر)

دقت کنید که کاری به آینده ی سریال ندارم. بحث من این است که آیا می شود پذیرفت که یک آدم نظامی با اعتقادات ملی و میهنی خاص، حالا اینطور بی خیال تمام گذشته اش بشود...؟! ضمن اینکه حتی اگر این را هم بگویید که یک اتفاق طبیعیست، پس حتماً قبول می کنید که آن شر و شور اولیه ی "بیژن ایرانی" در دفاع از کشورش حتماً کف روی آب بوده است.

یک چیزی را نمی خواهم با مضمون بد به ذهنتان متبادر بشود ولی به نظر من آدم هایی که جعرفی جوزانی ساخته است؛ یک جورهایی ... .

تا حالا معنی "خنگ" را توی لغتنامه خوانده اید...؟!

توی آنی که من خوانده بودم قبلاً، به معنی کودن نبود. خنگ آن لغتنامه به معنی "بدنفسی"، "زاویه" و "عاشقی سخت" معنی شده بود.

این معانی فکر می کنم حرف مرا بهتان می رساند.

توی در چشم باد می شود سعید نیکپور یا همان آقای ایرانی بزرگ فیلم را دید که علیرغم اینکه سوابق جنگ در رکاب کوچک جنگلی را هم دارد و کلی هم آدم چیزفهم و با تدبیری به نظر می رسد، ولی خیلی راحت و کأنّه یک کودک، جلوی پسر قالتاقش (کامبیز دیرباز)  می نشیند التماس می کند که بیا زن بیوه ی داداشت را بگیر. حتی اشک هم یک جورهایی توی چشم هایش حلقه می زند و وقتی در یک قسمت از دیالوگ دو طرفه شان؛ همان پسر قالتاق سکوت می کند؛ آقای ایرانی از زور خوشحالی از جا می پرد و می گوید "مبارک است" و بعد هم بلافاصله می رود.

متوجه شدید حرفم را. می خواهم بگویم آدمی که مثلاً اگر با یک خروس قندی این همه خوشحال می شود؛ چطور می خواهد به مخاطبش یاد بدهد که باید برای حفظ مملکت و ناموس جنگید؟ جنگید و اگر نمرد، لااقل در راه عقیده ماند و طاقت فرسایی کرد... و تا آخر عمر هم حتی شاید...؟!

مردمِ جعفری جوزانی هم همینجوری اند. البته از بازی سازی بد مسعود خان در زمینه ی اغتشاشات خیابانی طرفداران لنینیسم و نازیسم آن زمان، در خیابان های تهران که بگذریم؛ این را می شود گفت که جعفری جوزانی راهبری مردمش را به دست چندتا لات عرق خور و چند تا گنگ و دیوانه فقط سپرده است.

من این را توهین به شعور مردم در هر زمانی می دانم. نه اینکه بخواهم پشت سر آقای جعفری جوزانی بد بگویم. ولی اینکه بیاییم توی فیلممان مردم را تا این سطح نازل از درک و شعور نشان بدهیم؛ آنهم به آدم ها و جوان های عصر جدید؛ فکر می کنم نه بی انصافی که خیلی بدتر از بی انصافی است. (البته اگر قبول کنیم که عمد و خباثتی در کار نبوده است!)

من هم مثل خیلی از شما کتاب های صادق هدایت را خوانده ام و فکر می کنم اگر شما هم مثل من مشتری بدسلیقه ی در چشم باد باشید؛ حتماً تک و توک عین نوشته ها و تکیه کلام های صادق خان را شنیده باشید توی در چشم باد. البته این حرف من احتمالش صدی یک هم نیست ولی اگر با بقیه ی دیالوگ ها و سکانس هایی که تویشان یا باید ببینی آدم خودکشی کرده یک قهرمان پرولتاریا معرفی می شود یا اینکه یک قهرمان لزوماً دور و برش باید سه چهارتا خانم آرایش کرده و دماغ عملی حضور داشته باشند؛ فکر می کنم احتمال این حرف من که جعفری جوزانی خیلی اهل تأثیرپذیری از چیزهای ناخوب است، از صدی یک خیلی بالاتر برود.

البته فکر می کنم شما هم سکانس نبرد چریک های جنگلی با سپاه بلشویک ها را در جنگل های شمال دیدید که بیژن ایرانیِ داستان چطور با دو تا هفت تیر قدیمی دارد تک به تک شلیک می کند و تیر هم نمی خورد.

به نظر من اینجور سکانس ها یا مثلاً تیپیک های خاصی که کامبیز دیرباز در فیلم دارد همه و همه را وقتی کنار هم بگذاری حکایت از تأثیرپذیری جدی جناب جعفری جوزانی از فیلم هایی مثل خوب، بد، زشتِ "کلینت ایستوود" و آدم هایی مثل "همفری بوگارد" یا "صادق هدایت" دارد.

راستش را بخواهید من توی مباحث مخاطب گرایی در رسانه (اگر فیلم را هم رسانه بدانیم)؛ نظرات شخصی خودم را دارم ولی یک چیزی را که همه می گویند و نود و نه درصد هم از گویندگان؛ گفته ی خودشان را قبول ندارند؛ صد در صد قبول دارم و آنهم "شعور بالای مخاطب" است.

آقا جان! مخاطب با شعور است. بخواهی و نخواهی تحلیلت می کند. با توی فکر می کند و همینطور با تو حس می گیرد و پا به پایت می آید.

می خواهم بگویم جعفری جوزانی انگار مخاطبش را هیچ هم حساب نکرده است که اینطور چیزهایی را به خوردش داده است.

ببینید، من هم مثل شما خیلی چیزها از پشت پرده و دبدبه و کبکبه ی در چشم باد می دانم. و از پول هایی که خرج کرده اند و از خارج هایی که رفته اند و از این همه آدم ها و نهادهای مهمی که آمده اند پای این سریال.

ولی تمام اینها دلیل نمی شود که بخواهم خودم را گول بزنم و تطبیق بسیاری از سکانس های در چشم باد را با فیلم ها و آدم های قدیمی سینمای آمریکا و یا یکی مثل صادق هدایت  نادیده بگیرم.

مسعود جعفری جوزانی، مردم فیلمش را طوری ساخته است که هرجا می بینیشان یادِ تخلیه شدن های شهرهای ژاپن در هنگام حمله ی گودزیلا می افتی. البته این مردم ساخته ی جعفری جوزانی، یک جورهایی هم خیلی خیلی بدبختند.

منظورم را از واژه ی "بدبخت" متوجه می شوید...؟!

سکانسی که بیژن و نامزدش می خواستند با حمایت چریک های جنگلی سوار قطار بشوند را دیدید؟

مردمی که داشتند سوار می شدند را دیدید؟

من یکی بعنوان کسی توی این مملکت بزرگ شده و مارک آریایی دارد عمراً باور نمی کنم که شمالی هایی که زنانشان مشهور به ببر کُشی بوده اند و گلیک مردانشان به دلاوری مشهور؛ اینطور ظاهر و ریختی داشته بوده باشند.

البته بگذارید این را هم بگذاریم به حساب اینکه جعفری جوزانی این چند تا سکانس را بد کارگردانی و بازیگردانی کرده و قصد خاصی هم نداشته. همین.

جعفری جوزانی همچنین توی فکری که در چشم باد پیاده کرده یک آسیب بزرگ دیگر را هم به ارمغان آورده است.

آنهم اینکه آدم های جعفری جوزانی "احتمالاً" مثل خودش هیچوقت دغدغه ی نان شب و فقر نداشته اند.

البته چرا. از دور و بر یک صداهایی بگوش می رسد؛ ولی این داد و بیدادهای مربوط به فقر و نداری "مردم" است و توی خانه ی اصلی فیلم، خبری از آنها نیست. درست همان چیزی که امروز هم توی تله فیلم های صدا و سیما دارد پیاده می شود و شک نکنید که بزودی چنان آثار سوئش دامنگیرمان می شود که خودمان حظ کنیم.

آیا اینکه نشان می دهیم مردم هر دغدغه ای دارند غیر از معاش! ، کار درستیست؟

حتماً حواستان هست که من با این همه اعتقادات این شکلی ام! اصلاً روی این بحثی ندارم که جعفری جوزانی چرا توی فیلمش شیره کش خانه هم نشان داده یا از مهمانی های مختلط و رقّاص خانه ها حرف زده. نه! بهرحال آدم باید اهل واقعیت آن زمان هم باشد و قدرت تحمل این را داشته باشد که یک روزی یک چیزهایی توی مملکت قشنگش آزاد می بوده که نمی بایست باشد.

داشتم می گفتم.

به نظر من جعفری جوزانی از واقعیت های زندگی، آن چیزی را که دوست داشته توی این فیلم پیاده کرده نه آن چیزی را که حقیقت زندگی بوده و هست.

خدای فیلم جعفری جوزانی را هم البته نباید نادیده گرفت.

خدای در چشم باد خدای بچه شیعه ها نیست. اصلاً خدای اسلامی هم نیست به نظر من. خدای مادربزرگ ها و زنهای قجری است. همان خدایی که در بهترین حالت، وقتی مریض می شوی یا زن گرفتنت می گیرد؛ یادش می افتی نه بیشتر.

خدایی که جعفری جوزانی یک جاهایی؛ خواسته یا ناخواسته مجبور شده نشانش بدهد یک خدای متساهل است. از آن خداهایی که با یک استغفرا... تمام گناهان گذشته و آینده ات را اعم از حقّ الناس و غیره ات را فکر می کنی که می بخشد.

توی زندگانی که جعفری جوزانی آن را برای انسان ها به تصویر می کشد؛ برای هیچکس  نباید فرق کند که شیعه باشد، شیخی باشد، یا درویش یا اصلاً کمونیست یا مسلمان یا هرچیز دیگری. ملیّت یک ارجحیت کاملاً خاص به تمام چیزهای دیگر دارد.

ملیّتی که جعفری جوزانی حتی یک بار هم انگار نمی خواهد بگوید که این ملیّت وقتی حجیّت دارد که یک خدای بزرگ بالای سرش باشد. وگرنه می شود با لشکرکشی و آدم کشی مدام کرانه های سرزمینی بیشتری را گشود و به آن سرزمین های جدید که با خونریزی بدست آمده اند؛ عشق ورزید و احساس ملیّت کرد.

جالبتر آنکه خدای در چشم باد همینطور که از زمان های قبل تر به سمت زمان های جدیدتر و از سمت پیرها به سمت جوان ترها حرکت می کند؛ کمرنگ تر می شود و آنقدر کمرنگ که دیگر حتی در لحظه های مرگ هم به یاد کسانی که بعداً می شوند شهدای وطن! نمی آید.

حرف من این است. "آیا رواست که یک چنین خدایی را نشان نسل جوان و نوجوانمان بدهیم و بعد هم در اصل کلام بگوییم که سرزمینت همینطوری حفظ شده است و به تو رسیده...؟!"

در پایان به نظرم می رسد که تهیه کنندگان و سازمان ها و نهادهایی که در چشم باد را ساخته اند؛ قبل از هرچیز می بایست می گشتند یک کارگردان آوانگارد را برای ساختن چنین فیلمی انتخاب می کردند. نه کارگردان و کارگردانهایی که نه تنها آوانگارد نیستند بلکه با ساختن امثال در چشم باد و شمس العماره و غیره؛ چنان که افتد و دانی؛ دارند فرهنگ و دین و اصالتمان را به توبره با خودشان می برند و تحویل اجنبی می دهند. اگرچه که نمی دانم دانسته دارند این کارها را می کنند یا نادانسته!

 

 

پ.ن:

اگر چندتا خوبی در چشم باد را هم نگفتم؛ ببخشید. یکی به این دلیل که اکثرشان را زورکی می دانم و دیگری اینکه کلاً معتقدم باید خوبی چیزی را گفت که بدانی ضررش بیش از نفعش نیست!!!

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم بهمن ۱۳۸۸ساعت 12:32  توسط مسعود يارضوي  |