عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

یا لطیف

 

امروز وزیر رفاه از کابینه ی احمدی نژاد خداحافظی کرد . آدم امیدوار می شود ...

خدا کند بقیه حساب کار خود را بکنند ...

.............

                                             عشق یعنی ...

عشق یعنی ساحل اروند رود

زندگی در ساحل بود و نبود

 

عشق یعنی فکه و دهلاویه

مطلع شعر جنون را قافیه

 

عشق یعنی فتح میدانهای مین

از طریق القدس تا فتح المبین ...

.......................

                                             ما اگر نمی جنگیدیم ...

ما اگر نمی جنگیدیم با شرمندگی در برابر جهان باید خرمشهر را محمره تلفظ می کردیم .

ما اگر نمی جنگیدیم باید با خجالت در برابر چمران سوسنگرد را خافجیه می خواندیم .

ما اگر نمی جنگیدیم باید با شرمندگی در برابر ملت خوزستان را عربستان می نامیدیم .

                             (مقام معظم رهبری)...

و اگر نمی جنگیدند حالا خیلی هم که می خواستیم با انصاف باشیم در این مملکت

بیش از 100 تا زندان ابوغریب بود . دلم درد می آید وقتی می شنوم بعضیها

جنگ ما را بیهوده می دانند .

بیهوده دانستن جنگ یعنی انکار خورشید . یعنی دیده را نادید کردن . یعنی لذت این

زندگی چند روزه چنان در وجود آدم نفوذ کند که فکر کنی همه ی اینها از قبل بوده

و تا همیشه هم هست .

اگر اینها هنوز هستند به خاطر قتلگاههای فکه و شلمچه و دوراهی شهادتهاست .

                  شهدا هنوز مظلومند ...

......................

 

امشب در حال افطار نگاهم به برنامه ی "جزر و مد" افتاد .

دیده اید که ....

 چند تا زن و شوهر جوان بی درد ( منظورم دردهایی از جنس همه ی مردم است )

را دعوت می کنند و از شیرینیهای زندگیشان می پرسند . از اینکه چطوری با هیچ چیز

زندگی قشنگشان را شروع کرده اند و از اینکه چگونه می شود در این زندگی

به یاد امام زمان هم بود .

البته این نوشته های من برای تعریف از این برنامه نیست چون آنها خیلی چیزها را

هم از این زوجهای به اصطلاح خوشبخت نمی پرسند .

از اینکه باباهای مهربانشان چه قدر سر کیسه را شل کرده اند تا این کفترها به هم برسند ...

از اینکه چطور با چند تا پارتی اسلامی و هزار و یک زهر مار قی شده ی دیگه

تونستن کار پیدا کنن ...

از اینکه از بچه گیشون تا حالا چند بار گرسنگی رو تجربه کردن ...

از اینکه حضرات شوهرها سربازی رفتن یا نه ؟...

از اینکه هیچ وقت به چشمای پر از دغدغه ی باباشون نگاه کردن که

نگرون اول مهر و شب عیده که باز باید شرمنده ی بچه ها باشه ...

از اینکه تا حالا چند بار از مامانشون پرسیدن قسطای وام بابا کی تموم می شه ...

و از خیلی چیزای دیگه ...

این رسانه ی ملی هم ما را مرده است .

انگار هرکس می خواهد ازدواج کند پول ، خانه و شغل را دارد و فقط همینش مانده که همسر دلخواهش را پیدا کند .

نمی گویم بیایند فقط از دردها بگویند ولی حداقل چیزهایی را در تلویزیون نشان مردم بدهند که مثل زندگی واقعی همه ی مردم باشد . نه مثل زندگی واقعی بعضی از مردم .

باور کنید اگر یک امتحان واقعی مثل جنگ بوجود بیاید این بعضی از مردم هیچ بخاری

ازشان بلند نمی شود . فکر کرده اید زندگی راحت به همین سادگیها دل کندنیست ؟

( فتح بابی شد که بیشتر دلمشغولیهایم را از قوه ی چهارم مملکت بنویسم . باید ساختار

رفاه زده اش را بیشتر نقد کرد .)

 

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مهر ۱۳۸۵ساعت 10:12  توسط مسعود يارضوي  |