عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

از کنار این روزها

_معرفیِ من توسط آقای فرهاد!...

"سلام. ایشون آقای مسعود هستن.

خوابیدن ساعت سه ی بعد از ظهر از نظر ایشون جرمه.

ازدواج به نظر ایشون جرمه.

وقت گذاشتن واسه هرکسی غیر از ایشون جرمه...

و اینا..."

 

_در اين مراسم آقای ... كه به عنوان مدیر فلان جا! معرفي شد، گفت: شعار كاري من، شعار فلانی يعني "..." است.
 

من: آخییییی... نازی...!!!

 

_روی دیوار نوشته بود: "لعنت بر پدر و مادر هر کس که آشغال بریزد"...

اینجا و در این محل و از این حرفها هم نداشت. خودتان می دانید...!!!

 

_خدایا کمکم کن به انگلیسی...: "اللهم الهپنی..."

پانویس: تکلمه ی یکی از دوستان بود

 

_یاد ابوذر بخیر که دستهایش بوی پرواز می داد...

کجایی پسر...؟!

 

ــ دلمان گرفته است... (تا اطلاع ثانوی!)

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 18:27  توسط مسعود يارضوي  |