عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

یا لطیف

              " امام زمان " تو آشنایی،

                 من غریبه ام ...      

.............

ما رو باش بعد از کلی ذهن سوزوندن اومدیم یه مطلب مثلا" علمی در نقد مدیریتها نوشتیم

که این اخوی کوچکترمان با ویندوز عوض کردنش زد همه ی نوشته های ما رو نیست

و نابود کرد .

بابا هنوز کاغذ بزرگترین وسیله ی نقل نوشته در دنیاست ...

.............

این چند روز تعطیل واسه هرکی هرطور بود به ما که خیلی حال داد . یا خواب بودم

یا کامپیوتر بازی می کردم . اونم با چه تعصبی . لعنتی ، آخ ، نامردا ، بی پدر و ... .

بماند که از یه زیارت امام رضا ( قربونش برم ) افتادم .اما اگه این یکی رو خط بگیرم

بقیه اش بد نبود .

روزی 13 ساعت کار و درس و دانشگاه آدم رو به یه همچین تعطیلیهای نا بهنگامی

نیازمند می کنه .

از جمله ی سایر ثمرات این 4 روز تعطیل آغاز دوباره ی وبلاگنویسی من بود که

امیدوارم دیگه ترکش نکنم .

................

باز تو را ورق می زنم ...

انگار ترانه هایت بیشتر از این می ارزد ...

باوری به نام عشق ..

پسر بچه ای روی تخته نوشت " من " ...

مرگ ، حسرت ، تنهایی ، پرواز و خدا .

باز هم نوشت " من " ...

از این زیباتر آیا می شود نوشت ؟ ...

نترس ، مزرعه مان دیگر مترسکی نمی شود ...

بعد از این دروازه پشیمانی نیست ...

خورشید به تماشای عبور من و تو خواهد نشست .

غمی ناپیدا دوباره به دلم می نشیند ...

انگار ترانه هایت بیشتر از این می ارزد .

...............

امکان داره بعد از این با یه قلم جدید بیام رو وبلاگ . یه وقت تعجب نکنین . آخه مجبورم .

..............

 بگذار باورمان نشود که شهدا زنده اند و مردگان ماییم .

مگر می شود نردبان آسمان را بردارند ؟

تیرهای مستقیم هنوز هم عبور می کنند . قاصدکها می گویند صدای بچه ها همچنان

از پشت خاکریز می آید .

شهدا آنجا ایستاده اند . بیا برویم .

  

+ نوشته شده در  جمعه پنجم آبان ۱۳۸۵ساعت 18:46  توسط مسعود يارضوي  |