عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

علي

پس از عمري شكيبايي ... شده اكنون تماشايي... هواي اين دل زهرايي

مي روم... به خاطر دلم... مي روم... به سوي حاصلم... مي روم... ولي شكسته بالم...

مي ميرم به شوق روي او... مي ميرم براي بوي او... مي ميرم به ياد زخم پهلو...

مي‌ميرم ز ياد كوچه ها... مي‌ميرم ز داغ شعله ها... مي‌ميرم...

 

پانويس: از من و اين همه كوچكي‌ام، چه برمي‌خيزد جز همين كه خانه‌ام را به عزاي تو بيارايم.

جز همين كه چند بيت شعر را كه هميشه به ياد تو زمزمه مي‌كنم... اينجا نيز تقرير كنم.

دوستت دارم كه در سويداي دلم نشسته‌اي...

+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 23:1  توسط مسعود يارضوي  |