نقد تئاتر "نورا"
نورا، نماییست تمام عیار از یک تفکر فیمینیستی.
ماجرای زنی به نام نورا که همسری دارد و زندگی و کودکانی.
زنی که به خاطر همسرش امضایی جعل می کند وقتی "توربالد" (همسر زن) متوجه ماجرا می شود به بدترین وجهی با این زن مظلوم! برخورد می کند.
نورا مفهومی است که در این تیاتر مورد ضرب و شتم قرار می گیرد، تحقیر می شود و در واقع شاید یک ابزار بیشتر نیست. ابزاری برای هوسبازی های! یک مرد در آشیانه اش و مطمعی برای دیگران تا با پله قرار دادن او به اهدافشان برسند.
و نورا زن آرمانی توربالد، مادر مهربان بچه های هلمر، دوست خوب هلن و عشق ناپاک رانك، ناگهان در پرده آخر طغیان می کند. نورا به این نتیجه می رسد که در تمام عمر نه خودش که آلت دستی برای تمام این آدم ها بوده است. و طغیان نورا با ترک خانه و زندگی و کشتن توربالد برای او به پایان می رسد.
ببخشید که نمایش را همانند یک فیمینست برایتان تعریف کردم! باید همینگونه برایتان روایت می کردم تا نه از منظر مسعود یارضوی که از منظر یک فیمینیست، روایت این تیاتر را بشنوید.
نورا بر عکس بسیاری از تئاترهایی که در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه می روند حاوی بازی های چندان دندان گیری نیست. البته بین تمام نقش های حاضر؛ نباید از حس خوب و بازی گرافیکی پیام دهکردی (توربالد) و احمد ساعتچیان (کروگستاد) گذشت. در واقع به نظر من بازیگرهای نورا، تمام انرژی خود را صرف رویکرد فیمینیستی نورا و در ادامه روابط ناشایستی کرده اند که در روح سناريوي نورا مستتر است.
من نمی خواهم از روند کلی نقدم به تیاتر نورا فاصله بگیرم، اما باید اذعان کنم که به عنوان یک نسل سومی که کشورش را دوست دارد و به ارزش های دینی حاکم بر کشورش نیز علاقه مند است؛ نمی توانم مراتب تأسف شدید خودم را از برخی صحنه های شنیعی که در روح و جسم تیاتر نورا حاکم است؛ پنهان کنم.
آدم های نورا در ترکیبی از شهوت گم شده اند. یعنی انگار تنها انرژی راهبرشان در زندگی همین شهوت است که گاه در قالب یک عشق متبلور می شود، گاه در قالب یک تمایل برای همجنس بازی (اشاره به لحظه ای که بین نورا و هلن می گذرد و کارگردان آن را با زیرکی در لا به لای این پرده گنجانده بود!) و گاه در قالب عشقی کثیف به زنی که همسر دارد و چند کودک.
من نمی توانم اظهار تأسف نکنم از اینکه در تالار اصلی تیاتر شهر و در جایی که می توان آن را قلب رسانه ای پایتخت نامید، تیاتری بر روی صحنه می رود که پس از 30 سال حاکمیت انقلاب اسلامی، هیچ بیانی غیر از فیمینیسم آن هم از نوع سخت ترین گرایشش (که معتقد به کشتن مردهاست!) ندارد.
سناریوی نورا آنقدر وقیحانه است که می گویند حتی به محض اکران در اروپا نیز تبدیل به یک تابوی بسیار زشت شده است.
نورا نوشته ای از هنریک ایبسن است. کسی که چندان نمی شناسمش و فقط در موردش کمی خوانده ام. و البته گویا فرقی هم نمی کند. یعنی همان دعوای امثال من و امثال آنهایيست که تمام خلقیات نویسنده های غربی را می پسندند. یعنی در واقع آدمي مثل من به عنوان یک منتقد تیاتر همواره به این فکر می کند که چرا باید توجه ما ایرانیان به سناریوهای غربی تیاتر، بیش از نوشته های داخلی مان باشد.
البته بماند که گویا گردانندگان نورا کاملا با من مخالفند و حتی هنریک ایبسن را یک نابغه می دانند. دوست دارید نتیجه خوانده های من از ایبسن را بدانید؟!
ایبسن یک نویسنده رئالیست است با دوران اوجی در حدود 1۲0 سال قبل. و البته رئالیسمی که ایبسن به آن معتقد است و از آن می نویسد...؛ ببخشید، ولی از نوع مشمئزکننده آن است.
فکر نمی کنم نیازی به توضیح بیشتر باشد. در این زمینه که مثلا احساسات شخصي و تمایل به روابط زشت اخلاقی و غیره هم شاید پرده ای دیگر از رئالیسم باشد!
پرده ای که گویا برخی اصرار دارند؛ عصر نوزایی آن را دوباره به راه بیندازند. و افسوس که نمی فهمند که حتی غرب هم دیگر از این مهملات خسته است. چه برسد به ما که آب حیات هنر متعهد را از دستان خمینی (ره) نوشانده شده ایم.
شاید برایتان جالب باشد. در کاتالوگ نورا شعری نوشته شده است در مدح زن. از آن شعرهایی که ما در تاریخ خوانده ایم که اعراب جاهلیت نیز از این شعرها می سروده اند و ما، نسل 1500 سال بعد! این اشعار را نشانی بر بربریت و جاهلیت اعراب آن زمان می دانیم.
در قطعه پایانی این شعر یا ترانه آمده است:
زن لایه ی نمکیست/ که تن ما را از تعفن حفظ می کند/ و نوشتنمان را از کهنگی
و در بخش قبل تری هم از این قطعه می خوانیم:
می خواهم دوستت بدارم/ تا به جای همه جهانیان پوزش بخواهم/ از همه جنایاتی که مرتکب شده اند در حق زنان
من اذعان می کنم که هنر دولتی را چندان نمی پسندم. اما معتقدم باید رویکردها به سمتی پیش برود که ذائقه مخاطبان تياتر از اين سمت و سوها چرخش پيدا كند. باید رویکردهای نهادهای متولی به سمتی باشد که فضای زایش و رویش هنری در چنین عرصه هایی آنچنان ایجاد شود که دیگر فرصت تولد چنین سناريوهاي شریری در آن نباشد.
انتهای پیام/
پانويس: علم خمینی بر زمین نمی ماند... مگر ما مرده ایم...