روزگارم دیگر غریبه نیست ٬ یعنی دیگر نمی تواند برایم غریبه بازی در بیاورد .
آنقدر برایم خالی بست که دیگر تمام قصه هایش را یاد گرفته ام .
الان که فکر می کنم انگار می شد خیلی وقت پیش رفاقتش را بی خیال می شدم .
تمام حرفهایش دروغ بود ...
باز هم می شود به فردا فکر کرد . آنسوتر از این دنیا حتما کسی هست که ...
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۵ساعت 12:29  توسط مسعود يارضوي
|