عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

روزگارم دیگر غریبه نیست ٬ یعنی دیگر نمی تواند برایم غریبه بازی در بیاورد .

آنقدر برایم خالی بست که دیگر تمام قصه هایش را یاد گرفته ام .

الان که فکر می کنم انگار می شد خیلی وقت پیش رفاقتش را بی خیال می شدم .

تمام حرفهایش دروغ بود ...

باز هم می شود به فردا فکر کرد . آنسوتر از این دنیا حتما کسی هست که ...

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۵ساعت 12:29  توسط مسعود يارضوي  |