عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

برجك

_ تابعين مهدي توقف كنن. برجك...

برجك يعني شهيد... هرجا برجك هست حتما يكيو كنارش زدن!

 

_ببين... تير تموم كردم يه‌دونه از خشاباي رسّام خارجيتو بهم بده. خب...؟!

عمراً...

 

_تو اصلا چي مي‌خواي كنار ما...؟!

همين كنار شما بودنو مي‌خوام.

 

_ايجا كماندو و تكاور به درد نمي‌خوره...

بايد بسيجي باشي...

دفعه بعد نبينم لباس پلنگي پوشيدي...

 

_بچه‌ها اينجا فقط خودمونيم. اونوريام تا بهمون برسن يه دوساعتي طول مي‌كشه...

هركاري بلدين بكنين. اميدتون به خدا باشه... خشابا و گلوله‌ها رو بچينين كنارتون...

هركي‌ام مي‌خواد بره؛ تا اون ور پل راهي نيس... بره...

 

_ببين، من مي‌خوام وصيت كنم.

تو كه چيزيت نيست. پات فقط تير خورده...؟!

ولي احساس مي‌كنم دارم شهيد مي‌شم. (سال ۱۳۸۲ـ جاده ده‌زيار ـ راور، نوربخش، علي... يك ماشين پر از خون... درمانگاه بخش چترود)

 

_ روضه وقت رفتنو دوس دارم...

ساقي لب خشكيده‌ات زد آتشم... بعد تو طعم بي‌كسي را مي‌چشم...

 

_ ابوذر ستاره‌ها رو بشمار... اگه گفتي چن‌تان؟

جناب سرگرد شمردن اينا تا صب طول مي‌كشه...؟!

دستور فرمانده دستور مقام معظم رهبريه... اطاعت كن پسر

 

پانويس: براي جبهه‌هاي مبارزه با مواد مخدر

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم مهر ۱۳۸۹ساعت 16:15  توسط مسعود يارضوي  |