عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

نقد تئاتر آدم، آدم است

"آدم آدم است" حكايت يك مسخ است شايد.

مسخي كه بسياري از نمايشنامه‌هاي غربي يا نمايشنامه‌هايي كه غرب‌دوستان كشور ما! مي‌نويسند، همگي به نوعي مبتلابه آن هستند.

تمام ماجراي آدم آدم است، حكايت زني است كه جريان‌ها و فشارهاي مختلف اجتماعي؛ اعم از درست و غلط! او را به شخصي تبديل كرده‌ است كه خود را يك "سگ" مي‌بيند.

سگي كه متاسفانه گويا تنها چيزي كه از ديار انسان‌ها با خود به همراه دارد، هئيتي انساني و دريافت‌هاي مثبت از محبت مردهاست!!!

ببيند آقا جان! از نظر من تفكر فيمينيستي و فرويديسم حداقل در چند دهه اخير شامه روشنفكري و فرهنگي غرب مسلكان را به شدت آزار داده است.

دو تفكري كه هر دو در واقع براي يك هدف طرح‌ريزي شدند و آنهم به استثمار كشيدن زنان و در ادامه استثمار جوامع بود.

مي‌خواهم بگويم در تئاتر آدم، آدم است كه در ابتدايش صحنه‌اي از صحبت‌هاي يك زن مكدّر پخش مي‌شود كه مي‌گويد تنها انتظارش اين است كه از ابتدايي‌ترين امكانات زندگي بهره‌مند باشد، مگر مي‌شود به غير از تبلور تفكر فيمينستي چيز ديگري ديد...؟!

آدم، آدم است در واقع پرده‌هايي است از ري‌اكشن يك زن مسخ شده در محاجّه با جريان‌هاي مختلفي اعم از خشونت، محبت، خباثت، زيست، نياز و غيره و غيره...

و گويا هيچ كسي هم نيست كه به نويسنده و كارگردان اين تياتر، تصريح كند و بگويد كه آقا جان... اصلا جامعه چه كرده است كه اين زن احساس مسخ شدن مي‌كند و از ديگر سو آيا يك آدم مجنون چند تا!!! اصالت دارد كه تمام فكر و ذوقتان را اينچنين معطوف چنين ماجرايي كرده‌ايد؟

من بر طبق اعتقادات ديني‌ام مي‌دانم كه خودكشي يك گناه نابخشودنيست. اما همين من مسخ شدن خود خواسته را هم يك گناه بد مي‌دانم.

اينكه آنچنان خود را تنها بيابي در ميانه اين همه ماجراي روزگار، كه دست آخر از هرچه آسمانيت در وجودت هست دست بكشي و خودت را در پيچ و تاب هر چه نياز فيزيولوژيك هست رها كني...

خب معلوم است كه دست آخر يا احساس خر و سگ بودن مي‌كند آدم (ببخشید! گاهی اوقات بعضی کلمات! فقط هستند که می‌توانند عمق فاجعه را بازگو كنند) ، يا اينكه در حالت خوبش مي‌شود يكي مثل كافكا يا بقيه رفقايش در همين ايران خودمان؟!

حرفم را متوجه مي‌شويد؟

قسمت عمده ادبيات پست مدرن و مدرن غربي هيچ چيزي غير از اصالت دادن به همين زواياي تاريك و البته زشت ذهن‌ها نيست. ادبياتي كه به راحتي جنسيت را در حد تقدس به بلندا مي‌برد و بوطيقاي ابزاري نيازهاي فيزيولوژيك را اصالت مي‌دهد.

من اميدوارم اين مفاهمه مشترك بين من و شما ايجاد شده باشد...!

كه من مي‌گويم مخاطب در آدم، آدم است، ناخودآگاه دلش به حال آن زن مسخ شده مي‌سوزد؛ اما مگر نه اين كه ما در ادبيات ديني‌مان ياد مي‌گيريم كه در همه حال موجودي متفكر بمانيم؟ يعني آيا مگر مي‌شود انسان ديني از فكر خود در شرايط سحر انگيز هم نتيجه‌اي را طلب كند؟

نتيجه اينكه آدمي كه دلش به حال اين زن بيچاره سوخته است اگر به خود بيايد و فكر كند حتما مي‌فهمد كه اين بيچارگي و استيصال و مسخ شدن همگي در دامن تفكر و اجبارهايي صورت گرفته است كه جامعه غربي و شايد در كلام بهتر جامعه‌اي معتقد به بي‌فكري ديني آنها را تكليف مي‌كند.

و يك نكته جالب‌تر...

تمام محور تفكري اين تئاتر يك "قفس" است. قفسي كه در آن هم يك انسان مسخ شده وجود دارد، هم شهوت، هم گفتمان، هم خشم و هم همه چيزهاي ديگري را كه هويت تئاتر آدم، آدم است را تشكيل داده.

اين مسئله از نظر من خود مي‌تواند مؤيد نكته‌هاي بسياري باشد. مؤيد همان نكته‌هايي كه سبب مي‌شود بعد از ديدن اين تئاتر احساس خفگي بهتان دست بدهد.

آدم، آدم است همچنين به شدت تحت تأثير ديالوگ‌هاي انگليسي‌اش قرار دارد.

يعني نويسنده محترم (مهرداد راياني مخصوص) كه كارگردان همين تئاتر هم هست؛ به خودش زحمت نداده بود شايد كه محتواي فكرش را در ديالوگ‌ها پياده كند؛ بلكه بيشتر تلاش كرده بود از بازي و فضاي خاص صحنه‌ها اين مقصود را برآورده كند.

بازيگرها هم خوب بازي مي‌كردند. من پيش از اين چند تئاتر خارجي را از طريق اينترنت ديده‌ام و بايد بگويم كه بازيگرهاي خارجي اين تئاتر انصافا خوب بازي مي‌كردند. يعني با توجه به اينكه بسياري از كادر اجرايي تئاتر، من‌جمله كارگردان آن ايراني بوده‌اند و مخاطب نيز ايرانيست و همچنين سناريو هم توسط يك ايراني نوشته شده است؛ اما بازيگرها خوب توانسته‌ بودند حسّشان را در قالب ديالوگ‌هاي لاتيني، منتقل كنند.

البته اين را هم بايد گفت كه تئاتر به شدت پرده زده بود. يعني كارگردان محترم نتوانسته بود ارتباط هنرمندانه‌ خوبي بين وقايع مختلف تئاترش ايجاد كند و اين يك ضعف بزرگ براي آدم، آدم است، بود.

آدم، آدم است البته از صحنه و دكور مناسبي هم برخوردار نبود و البته عموم اين قبيل تئاترها كه تمام هويتشان را يك دكور خاص تشكيل مي‌دهد با چنين مشكلاتي مواجهند.

و تمام/

 

پانويس:

_ اگر بگويم كه اين تئاتر را از اساس براي پاچه خواري سفارت انگليس و ساير انگليسي‌هاي مقيم پايتخت ساخته بودند؛ باور مي‌كنيد...؟!

_ بعد از تئاتر يك جماعتي رفته بودند آويزون يك آقاهه‌اي شده بودند كه ما نفهميديم چي شد و البته مثل اينكه داشتند محترمانه مي گفتند پول ما را رِتّته بينيم... (خب برادر من شما كه مي‌خواين بخاطر كلاسش بياين تياتر انگليسي چرا تهش دهاتي بازي درمي‌يارين...؟!)

_يك آقاهه‌اي اونجا بود من هي مي‌ديدمش هي عصبي مي‌شدم؛ هي مي‌ديدمش هي عصبي مي‌شدم؛ هي مي‌ديدمش... انگاري گذاشته بودنش اونجا به عنوان مسئول پاچه خواري اينگليسيا... مثلا ماها كه نگاش مي‌كرديم عين ساموراييا اخم مي‌كرد ولي همين كه يه خارجي وارد سالن مي‌شد فقط لبخند مي‌زد و مدام مي‌گفت "so sorry…" ، خواهش مي‌كنم. بفرمايين رو سر بنده ...  (ببخشيد، اين تيكه آخر را مثلا! مي‌گفت...)

ــ ممنون!!! ولی "آر آندرستند...؟" هم درسته!

+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم مهر ۱۳۸۹ساعت 18:2  توسط مسعود يارضوي  |