عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

باران

اينجا دارد راه و بيراه باران مي‌بارد... چه خوب... باران را عاشقانه دوست دارم... ولي اي‌كاش لب‌هاي تشنه شهر من هم باران زده مي‌شد...

دل تفتيده سرزمين هفت‌هزارساله كريمان حالا فصل به فصل و سال به سال سوزان‌تر مي‌شود و انگار فرشته باران از اين سرزمين قهر كرده است.

اما فرشته باران حتي اگر از كرمان هم قهر كرده باشد ولي مگر مي‌تواند با بچه‌هاي با معرفت اين آب و گل هم قهر باشد.

فرشته باران مگر مي‌تواند رشادت‌هاي حاج يونس زنگي‌آبادي را، نمازهاي عاشقانه علي‌آقا ماهاني را، توسل يوسف‌الهي را و دلاوري‌هاي بچه‌هاي لشكر ثارالله ما را فراموش كند.

فرشته رحمت الهي چطور مي‌تواند دست‌ جدا شده اسماعيل‌بيگي را، پيكرهاي سوخته فضلعلي و حسني را و تن پاره پاره خالداري را فراموش كند.

فرشته باران آنقدر در استان ما بچه‌هاي خوب ديده كه حالا او هم مثل خيلي‌هاي ديگر نمك‌گير كرمان باشد.

فرشته باران الآن هركجا باشد حتماً دارد قصه مظلوميت خاك خورده حاجي كياني را براي هم‌قطارهايش تعريف مي‌كند... دارد شايد از حاج قاسم سليماني ما مي‌گويد و شايد دارد خاطرات حميد چريك ما را ورق مي‌زند.

فرشته رحمت الهي چطور مي‌تواند نبيند لحظه‌هايي را كه بچه‌هاي كرمان بعد از شهادت با يك ذره تربت سيدالشهدا لبخند مي‌زدند و رهسپار آغوش خاك مي‌شدند...

فرشته باران اصلاً مي‌داند حاج يونس زنگي‌آبادي ما هنوز اين‌طرف‌ها رفت و آمد دارد...؟

وكيل باران مي‌داند آيا كه يوسف الهي هنوز هم با رفقايش خوش و بش مي‌كند...؟!

نكند از خاطر فرشته باران رفته باشد صداي تيرها و انفجارهايي را كه هنوز هم از همين خاكي كه تشنه‌اش گذاشته‌ به گوش مي‌رسد...؟!

فرشته باران... نكند رسم معرفت به جا نياوري... نكند تو هم از اين همه غروب‌هاي دلگير كرمان دلگير شوي و بروي...

تو نمك‌گير اين خاكي... آهاي فرشته باران... تمام اين بچه‌هايي را كه تو حتما خوب مي‌شناسي‌شان، آنقدر با معرفت بودند كه حجيت وجودشان حتما اگر بود و دعايي مي‌كرد شايد ديگر نيازي به حرف زدن من با تو نبود... مي‌‌خواهم بگويم به حرمت لحظه‌هاي بودنشان برگرد...

برگرد كه شهر لحظه‌هاي نم‌دارش را از ياد برده است.

شهر اسماعيل‌بيگي و يوسف‌الهي و دادبين حالا دارد از تشنگي مي‌ميرد... شهر دارد مي‌ميرد و تو حتماً نمي‌تواني بي‌تفاوت بماني...

فرشته باران به حرمت اين همه شهيد غرق شده در خون ما... برگرد و باران رحمت الهي را برمان ريزان كن...

 

ــ دعا كنيد...

+ نوشته شده در  سه شنبه یازدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 21:48  توسط مسعود يارضوي  |