اشباح الرجال
ميبينيد اين دو تا عكس پست قبلی را...؟!
با كمال شرمندگي بايد بگويم ماجرا به شهر من ربط دارد... همان كه دربارهاش با فرشته باران!!! حرف زده بودم... ميافتد دوزاريتان...؟!
_ حوصله حرف زدن ندارم... يعني ميدانم كه هم من و هم شماهايي كه در تمام طول اين سالها كنار هم بودهايم و يا لااقل حرفهاي هم را شنيدهايم و خواندهايم؛ همگي خستهتر از اين حرفهاييم كه بخواهيم بنشينيم پاي صحبتهاي مطوّل يكديگر و حرفهاي تكراري بزنيم...
ولي يك چيزي را ميخواهم بگويم... اين اتفاقي را كه توي اين عكسها داريد ميبينيد توي هيچ رسانه بزرگي در شهر ما منعكس نخواهد شد.
اما اگر اين برادر كوچكتان بود و هنوز هم رسانهاي در دست داشت، حتما اين اتفاق ميافتاد... به هر قيمتي هم كه ميخواست تمام بشود، بشود... (و نيك ميدانيد كه اهل خاليبندي نيستم برايتان! و توي سابقهام از اين كارها زياد كردهام)
حرفم چيز ديگريست...!
حالا دوزاري بعديتان هم ميافتد كه چرا بعضيها ميروند اينور و آنور ميگويند "من"! وقتي بود خوب كار نميكرد...؟!
خوب كار كردن از نظر اين آقايان و رفقايشان همين است كه گفتم و ميبينيد.
دقت كنيد كه اينجا من يكي به اسم مسعود يارضوي نيست ها...!؟
من فقط من! نبودم و نيستم... بچههاي ديگري هم بودند و هستند. بچههاي پاك و بيآلايشي كه اصلاً شايد هنوز هم نشناسمنشان. بچههايي كه بسيجيوار دارند كار فرهنگي و رسانهاي و حتي شايد كار نظامي ميكنند و اميدشان به اين است كه كاري كنند تا حرف رهبرشان روي زمين نماند. و همين بچهها...؟! تهش ميشود همان كه آقايمان سال 71 مي گفت...
اين كه بسيجيها ميروند به انزوا و عده ديگري ميآيند... (و البته انزوايي هم كه آقا ميگويد، فكر نكنيد اين است كه مثلا بايد به بسيجيها مقام دولتي بدهند!!! نه...!)
داشتم مي گفتم...
خوب كار كردني كه اينها ميگويند يعني اينكه يك خانمكي با مانتوي كوتاه برود جلوي دو تا مدير كل يك استان جايزه بگيرد...! بعد هم همه بهبه و چهچه بزنند و هر كس هم حرف زد به او تهمت بزنند كه خارجيست!
خدا نبخشد آنهايي را كه وقتي فرياد زديم شاه بيلباس شدهايد كه كودكي به سخرهاش گرفت و فرياد زد لختي شاه را... فرياد مظلوميت و از دست رفتنتان گوش فلك را كر كرد.
خدا نبخشد شمايي را كه داريد براي رضايت يك مشت ماتيك و سرخاب ماليده تلاش ميكنيد ولي عين خيالتان نيست كه امامي بود و انقلابي بود و حزباللهي و حزبالشيطاني...
ميخواهم اينجا كاري به تقدس شهدا و علاقهام به آنها نداشته باشم.
حرفم اين است كه اصلاً گويا برايشان نميافتد نزديك به 300 هزارتا جوان و پير رفتهاند كشته شدهاند و هنوز هم كشته ميشوند كه اين مملكت با رويكرد حزباللهي پيش برود.
ميخواهم بگويم آدمي كه نمك ميخورد؛ نامرديست اگر نمكدان را بشكند... آنهم...
بگذريم...
شماهايي كه رسانه دستتان است بايد بگوييد. اگر نگوييد مظلمه بر گردنتان. و با شما هم هستم كه احياناً مخاطبيد. فكر نكنيد كه حقي بر گردنتان نيست. شما هم بايد بخواهيد. يعني اگر ديديد خبري نشد (كه حتماً نميشود!) بايد برويد ببينيد كجاي كارتان ميلنگيده كه اين طور دارند نرم نرمك فرهنگتان را به توبره ميكشند و خودتان نميفهميد.
والسلام/
پانويس:
يك وقت نگوييد خب توي كشور هم از اين كارها زياد ميشود. اولا اگر منظورتان در استانهاي ديگر است، آنجاها خيلي كم از اين اتفاقها ميافتد. اگر هم بيفتد ۴ نفر پيدا ميشوند كه صداي اعتراضشان به آسمان! برسد. اگر هم منظورتان توي تهران است؛ در اينجا مرزها خيلي مشخصتر از آنچيزيست كه فكر ميكنيد. مدير حزبالهي، اينجا به اين قبيل خانمها لبخند نميزند. چرا البته... هستند مديراني كه كشته مرده مكتب ايراني و از اين قبيل حرفهايند كه حساب آنها جداست. ولي از بابت بقيه خيالتان تخت ، از اين اتفاقها نميافتد. اينجا هم ميشود آدمهايي را پيدا كرد كه با هيچ پولي نشود خريدشان!!! ميشود اين آدمها را پيدا كرد و باهاشان دوست شد... بي هيچ دغدغهاي...
( و ببخشيد كه اين همه تلخ نوشتم و فرزند لحظههاي تلخ بار آمدهام...)
بشكست اگر دل من به فداي چشم مستت ... سر خم مي سلامت، شكند اگر سبويي...
يا حق/
ــ و از وبلاگ حجتالاسلام شيخشعاعي +