عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

شب مرگي

 

_ نامه رضا گلپور را خوانده‌ايد...؟!

اساسا نامه‌هاي سرگشاده در كشور ما مثل بچه‌ سرراهي مي‌ماند كه هر كس فقط با يك آه سرد آن را مي‌بيند و مي‌گذرد (مگر اينكه حاج‌آقا آن را نوشته باشد...!) _من به هاشمي رفسنجاني مي‌گويم حاج‌آقا (از مهدي هاشمي هم ياد گرفته‌ام)_

ولي نامه‌ رضا گلپور را فكر مي‌كنم يك فصل تازه‌اي باشد در رمان كهنه نامه‌هاي سرگشاده.

مي‌گويم فصل تازه از اين لحاظ كه هم مواردي را كه مطرح كرده احساس مي‌كنم بايد با جديت نهادهاي ذيربط بررسي شود و هم از سوي ديگر احساس مي‌كنم موارد مطروحه در اين نامه مي‌تواند يك كلك مرغابي بيشتر نباشد.

همين...

 

_ حالا من با آنا دوستم.

من با اينهمه كه حوصله هيچ سر و صدا و خنديدن‌هاي الكي‌اي را ندارم، با دختركي 4 ساله توي دفتر پليس+10 دوست شده‌ايم.

و خاتمه اين دوستي هم نقاشي كوچكيست كه او برايم كشيد. (و بعداً روي وبلاگم منتشرش مي‌كنم)

براي اولين بار بود كه احساس كردم يك كودك از من نمي‌ترسد؛ مي‌گويم ترس از من!، چون خانوم مادر هم معتقد است وحشتناكم.

بگذريم ... آنقدر با ليوانش يواش يواش از مقابلم رد شد تا اينكه كنجكاو شدم بفهمم چكار مي‌كند.

و وقتي كه داخل ليوانش را نشانم داد، از ته دل زدم زير خنده.

وروجك يك عالمه پول خرد را ريخته بود توي ليوان و هي رويشان آب مي‌ريخت. بعد وقتي مي‌ديد رنگ آب كدر مي‌شود، مي‌رفت ليوان را خالي مي‌كرد و دوباره از اول...

چنان غرق خنده بودم كه نمي‌فهميدم همه دارند و هاج و واج به من و آنا نگاه مي‌كنند.

و همين... با هم دوست شديم.

اسم‌هايمان را به هم گفتيم و حالا آنا نشسته بود كنار من و داشت نقاشي‌هايش را نشانم مي‌داد.

مي‌خواستم براي دخترك يك تفنگ نقاشي كنم ولي خجالت كشيدم در عوض آنا برايم يك خرس نقاشي كرد و داد كه با خودم ببرم.

گفت باز هم بيا ولي مي‌دانم كه بار آخري بود كه ديدمش...

دلم برايش تنگ مي‌شود

(اي‌كاش اسمش زهرا يا فاطمه بود...)

 

_ مطمئن نيستم ولي شايد بعضي از شما هم با خواندن اين جمله حضرت آقاي بهجت دلتان از بابت شهادت حضرت مسلم و نكشتن ابن زياد در منزل پسر عروة آرام بگيرد.

ايشان مي‌فرمايد: سيّدالشّهدا (ع) به حضرت مسلم فرموده بود كه با مهربانى رفتار كند، و شايد سبب كشته شدن و شهادت حضرت مسلم، همين بوده كه اذن جنگ نداشته و گرنه در "دار الأماره" و مقر ابن زياد بيشتر از بيست نفر نبود و حضرت مسلم مى  توانست آن‌ها را محاصره كند.

پانويس:

و اين را هم لابد مي‌دانيد كه اوتاد مي‌توانند تمام اين وقايع را ببينند. به اين تعبير كه مثلا «حاج‌آقا آرزومند» مي‌گفته حضرت عباس(ع) اينطور بود و اينطور...

 

_و به سفارش حضرت آيت‌الله خزعلي، عيد غدير براي من هم عيد اصليست. يعني اول غدير بعدا نوروز و غيره...

احيانا يك جايي مرا ديديد مي‌توانيد عيدي هم بگيريد. (فقط حضوري!)

+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آذر ۱۳۸۹ساعت 22:21  توسط مسعود يارضوي  |