عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

مادر

این روزهای بغض آلود را تاریخ پیش از این هم به خود دیده است.

که علی تنهای تنها مانده باشد و حتی از سلمان و مالک و زبیر و ابوذر هم کاری برنیاید.

که حتی شمشیرهای آخته و خنجرهای لرزان در نیام هم به حرمت علی سکوت کرده باشند.

چاه دوباره همدم شبهای تار علی مظلوم شده است و این بار در این سوی تاریخ، نه نخلستان ها که کوچه پس کوچه های یک شهر بزرگ، می شنود هر شب نجوای کسی را که غیر از چاه گوش شنوایی نمی یابد.

مادر...

مادر مهربان ما که هزار و چهارصد سال قبل نبود اگر رد سیلی بر صورت تو، ما الان از محبت علی در دلهایمان اثری نمی یافتیم...

مادر...

این شبهای دیجور مظلومیت علی زمانه گویا باز هم تو را می خواهد.

مادرم... گویا تو باز هم باید از پس هزار و چهارصد سال و صدها هزار روز، برگردی و باز هم از ولایت شیعه، جانانه دفاع کنی.

ولی این بار دیگر نه قنفذ که قنفذها هم نخواهند توانست تازیانه هایشان را بالا ببرند.

زهرا جان...

این بار ما بسیجیان عاشورایی هستیم که در کنار روشنگری تو و درب خانه علی صف به صف ایستاده ایم و نخواهیم گذاشت غربت مظلومیت بیش از این بر دامن شیعه بنشیند.

مادر...

گویا این همه روزهای سخت، تا نبیند روشنگری های تو را که شهیده راه ولایتی، زخمش سر باز نمی کند و تنش شفا نمی یابد.

مادر... بیا که به حرمت علی شمشیر در نیام نگه داشته ایم و تیغ برّان قلمهایمان از ترس تفرقه کند شده است.

چه فرقی می کند، مادر... کوچه های محله بنی هاشم یا کوچه پس کوچه های این شهر بزرگ... مظلومیت علی زمانه را فریادهای رسای تو باید تا نضج بیش از این نگیرد.

زهرا جان... بیا که این تطابق ایام عزای تو و مظلومیت علن شده علی زمانه ما بی حکمت نیست مادر...

فاطمه جان... ما با دعای ظهور فرزندت مهدی بزرگ شده ایم و آمدن مهدی ات را همیشه طلب کرده ایم... ولی مادر... زمانه گویا این بار ظهور تو را می خواهد.

زهرا جان... امان از فتنه خنّاسهای شهر... که حالا علی زمانه باید باز هم از تمام شدن عمرش دم بزند...

مادر... دعای اضطرار برایمان بخوان. این بار دیگر نه فتنه بر سر جاه است نه بر سر منبر خلافت... که این بار همه بر خود ردای ولایت پیچیده اند.

زهرا جان... ما که جز درب کوچک خانه تو جایی نداریم... خانه ای که علی زمانه ما اکنون از فراخنای وسیعش، تواصی به صبرمان کرده است.

صبر ما به جای خود... ولی مادر، تو نباشی این مظلومیت تلخ ادامه می یابد.

می بینی مادر...؟ اینجا تمسک همه ما شده است مصوبات شورایعالی امنیت ملی...

گویا یادمان رفته که تنهایی علی با بحث های سیاسی زیر سقف سقیفه رفع نمی شود.

باید یگانه ای پیدا شود و مظلومیت علی را فریاد بزند.

مادر... اینها می خواهند از علی زمانه برای مظلومیتش اعتراف بکشند...

می خواهند علی به مظلومیت اقرار کند تا یاری اش کنند.

آه مادر سیلی خورده ام... این آقایان! نمی فهمند که برای یاری علی زمانه! باید دل و عملشان زهرایی باشد نه اینکه در توهم حضور خود در غزوات ابتدایی انقلاب! شده اند شیوخ الاسلام و سیوف الاسلام که در حرمسراها به خود مشغولند و منتظرند تا با سرهای تراشیده و کفن پوش به یاری علی بروند و بس.

مادرم... تو خوب می دانی... علی همیشه شمشیرزن نمی خواهد. شلاق هایی که بر تو زدند سویدای این سر را افشا می کند که علی و علی ها را گاهی باید طور دیگر یاری کرد.

مادر... بگذار در نزد تو و با همین گریه هایم فریاد بزنم... یا اشباح الرجال و لا رجال... یا اشباح بلا ارواح...

مادر... اینها برای یاری علی زمانه منتظر مصوبات بعدی و جلسه های غیر علنی اند.

اینها دارند امن یجیب می خوانند که مذاکرات! نتیجه بدهد.

آه مادر... انگار کسی نمی فهمد که این آخر داستان مظلومیت علی زمانه ما نیست، چنانکه ابتدای آن هم نبوده است!

زهرا جان... چه کنیم که صدای این شهر جز با ناله های تو گویا بلند نمی شود...

مادر جان... این همه برای حسینت اشک ریختند و بر سر و سینه زدند و یاد نگرفته اند گویا که حسین سرباز جان بر کف هم می خواهد.

زهرا جان... اینجا سرباز زیاد است ولی سر باز! کم است.

رفته ایم مثل همیشه پشت سر دانشگاه آزاد و مصاحبه هایی پیرامون مفاسد اقتصادی و سالگردها و سالمرگ ها خود را پنهان کرده ایم.

مادر بیا... علی زمانه باز هم تنهاست... و تو بهتر از همه می دانی.

تو باز هم بهتر از همه می دانی که علی حتی اگر مالک و سلمان و ابوذر را دارد... ولی مظلومیتش را فقط گریه ها و فریادهای توست که فریاد می زند نه هیچ چیز دیگری...

مادر بیا و راه را به امرای قوم نشان بده...

زهرا جان... بیا و به حق همین ایام فاطمیه ات نگذار عرق شرم بر پیشانی های ما بسیجی ها بنشیند.

مادر بیا...

 

والسلام

پینوشت: آقا را دعا کنید. همین

+ نوشته شده در  شنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۰ساعت 21:38  توسط مسعود يارضوي  |