عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

ماها...

 

ـ احساس می کرد یک مشت آدم دارند دور و برش هیمه آتش می زنند... تمام این سال ها...

 

ـ رفقای جدید من!

سبحون، مُمَحد، رضای مقدس و یاسی (یاسر)...

در واقع اساساً به نظر ما باید رفقا را جوری صدا زد که حال بدهد.

 

ـ دارم گاهی به این حرف فکر می کنم: "هرجا ناامنی باشد به شماها نیاز داریم"

نتیجه: هرجا امن می شود دیگر نیازی به ماها! نیست.

 

ـ به یکی می گویم: آدم ها خوب بلدند چیزی را که دلشان می خواهد چطور پیدا کنند اما برای چیزی که صلاحشان در همان است هیچ کاری بلد نیستند و در این میان این عقلا هستند که کچل می شوند.

 

ـاصولا گل ماگنولیا هم موجود زیباییست

 

ـ و چه روزهای سختی...!

 

ـ یادت می آید، شرط عشق، مرگ را...

می میرم، برای خودم و برای تو

 

پانویس: مراد از مرگ، پاکبازیست

 

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم خرداد ۱۳۹۰ساعت 22:9  توسط مسعود يارضوي  |