عبور

ما مشك رنج‌هاي انقلاب را به دندان كشيده‌ايم و دست و پا داده‌ايم، اما رهايش نكرده‌ايم

تنها

این پیشکشی برای خانواده ایرانی نبود؛

از تلخی "یه حبّه قند"

 خانواده‌ای سنتی و ظاهراً مثل تمام ما! قرار است "پسندیده"، آخرین دختر خانواده را هم به خانه بخت بفرستند. و 4 خواهر دیگر به همراه شوهرها و بچه‌هایشان وارد خانه باغی بزرگ می‌شوند تا ماجراهای فیلم رخ دهد.

فیلم سیدرضا میرکریمی، از جهتی، کلاژی است موفق از چسباندن درست بازیگر‌ها، نقش‌ها و وزش‌های نوستالوژیک احساسا‌تی که میرکریمی احساس کرده است تمام خانواده‌های ایرانی دلشان برای آنها ضعف می‌رود.

یه حبه قند، داستان چندان دندانگیری با مؤلفه‌های خاص داستانی ندارد اما منِ آنهای بازیگران و تیپیک‌های به موقعی که با بازی بازیگرانی همچون رضا کیانیان، ریما رامین‌فر و نگار جواهریان دیده می‌شوند؛ هستند که فیلمی متفاوت را بر روی پرده نه چندان جذاب این روزهای سینمای ایران کشانده‌اند.

فیلم متفاوتی که البته همان داستان نه چندان خاصّش هم اینگونه به مخاطب القا می‌کند که شما لیاقت ارتباط با جهان مدرن و پیشرفته را ندارید و در همان بین خودتان بمانید بهتر است.

"یه حبّه قند" اما فراتر از تمام اینها، مفاهیم تلخ بسیاری دارد که گویا کسی قصد ندارد زبان به مذمت آنها بگشاید و تک و توک اعتراضات طرح شده هم در موج تعریف و تحسین‌های بجا و بیجا گم شده‌اند.

یه حبّه قند خلف صالح فیلم‌هایی نظیر مادر، هزاردستان و سریال‌های تلویزیونی مانند شمس‌العماره است.

روایت‌هایی غلط و ناقص از خانواده‌های ایرانی که خدا در تمامشان خدای مادربزرگ‌های قجری و آنهایی است که مخاطب هم صدای کلنگ گورشان را به راحتی می‌شنود.

خانواده‌هایی که خدا و اهلبیت(ع) در روزمرگی‌های آنها گم شده‌اند اما مشخص نیست چرا همیشه آینه شمعدان‌های خاتم‌کاری، پارچ‌های دوغ و موهای از زیر روسری بیرون زده و آرایش‌های ناصرالدین‌شاهی زنان، پای ثابت تمام این فیلم‌ها هستند.

خدای یه حبه قند منوط است به نمازهای شک دار زن‌دایی که ظاهراً آلزایمر دارد و نمازهای حاج ناصر، روحانی سرطان گرفته‌ای که یا برای رهایی از سرطانش دعا و نماز می‌خواند و یا باید برود سر قبر اموات و زیارت عاشورا بخواند.

آه... راستی فیلم سیدرضا میرکریمی اهلبیت(ع) هم دارد. کدام اهلبیت(ع)...؟!

یکی از اعضای پُر سن خانواده در اتفاقی درمی‌گذرد و ناگهان پیرمردی شروه خوان در حالی که پرچم یاحسین! دارد در تصویر ظاهر می‌شود و شروع می‌کند به خواندن نوایی تا مردم بفهمند اینجا یک نفر مرده است.

در این فیلم زیارت عاشورا هم می‌خوانند. زیارت عاشورایی که همان داماد آخوند بر سر قبر مرده تازه درگذشته می‌خواند و البته خبرش را یکی از بازیگران به سایرین می‌دهد.

آیا واقعاً اهلبیتی که ما خانواده‌های ایرانی می‌شناسیم همین است...؟!

حسین(ع) و فاطمه(س) ما همین است یا نه... ما ابواب حوائجی را می‌شناسیم و پدر و مادرمان از کودکی بهمان شناسانده‌اند که مظهر عشق و زیبایی‌اند.

آقای سیدرضای میرکریمی، اگر در محله شما اسم حسین(ع) ما را برای اعلام خبر مرگ و سر قبر می‌برند در کوچه ما اینطور نیست.

شعر کودکی بچه‌های ما یا حسین و یا حسین است. و همین بچه‌ها هستند که وقتی بزرگ می‌شوند به عشق همان حسینی(ع) که از کودکی شناخته‌اند، می‌توانند از تمام زخارف دنیا بگذرند و امنیت را برای من و شما در مقابل دشمن به ارمغان بیاورند.

آقای میرکریمی، نگویید شهدایی که نگذاشتند لقب زیبای "سید" از جلوی نام شما دزدیده شود در همین خانه‌هایی که نشان داده‌اید به دنیا آمده‌اند و رشد کرده‌اند!!!

فیلم یه حبه قند را در حالی با شعار "پیشکشی برای خانواده ایرانی" اکران کرده‌اند که از سر انصاف باید گفت تصویر نشان داده شده از تجمع خانواده واقعی ایرانی در این فیلم چیزی نیست که مبتنی بر واقعیت باشد. خانواده ایرانی حیا دارد و زن و مردش اختلاط هم که می‌خواهند، بکنند با حیا و با رعایت اصول است.

مگر همین خانواده‌های ایرانی نیستند که در گذشته کلون‌ درب خانه‌هایشان برای زن و مرد مجزا بوده و مجامع مردان و زنانشان حتی در کاخ شاهان نیز به صورت جداگانه برگزار می‌شده است...؟!

آقای سیدرضای میرکریمی، مادران ایرانی ما هیچوقت موهایشان از زیر روسری بیرون نبوده است. این زنان مو بیرون زده را که حتی یکیشان هم به رعایت حجاب اسلامی اشتهار ندارد با کدام استدلال به خانواده مسلمان ایرانی نسبت دادید؟ چه اینکه حتی خانواده‌های گبری مسلک و کلیمی ایران نیز به رعایت حجاب کامل حتی از گذشته قبل از اسلام مشهورند.

فیلم، ایما و اشارات مخفیانه‌ای هم دارد که البته باید به کارگردانش تأکید کرد که ما هم فهمیده‌ایم این اشارت‌های زشت را.

نگاه‌های غریب خواهرزاده به خاله جوان ساده رفتارش و اختلالات رفتاری خواهری که زندگی مذهبی دارد را آقای میرکریمی کار خوبی نبود که انعکاس دادید و به عنوان یک واقعیت دست روی آن گذاشتید. و از همه بدتر اینکه آن را پیشکش هم کردید به خانواده ایرانی.

بخدا آقای میرکریمی خانواده ایرانی ما تقریباً هیچیک از این صفاتی را که برایش برشمرده‌اید، ندارد. خانواده‌های ایرانی ما رقص و اختلاط نامحرم و روابط غلط و خانه بدون خدا و اهلبیت(س) ندارد.

ما آقای میرکریمی اگر نمی‌دانید هنوز هم با همان خانواده‌های ایرانی خودمان است که جلوی هر شرّی ایستاده‌ایم و با هر سختی کنار آمده‌ایم تا اسم خدا و پیغمبر و امنیت در این کشور بلند باشد نه با آن خانواده‌های ایرانی شما.

آقای فیلمساز، فیلمی ساخته‌اید که بگذارید از هم‌اکنون بهتان بگویم که کلی مورد تشویق و تمجید دیگران! هم قرار می‌گیرد. اما خدا در مابین حواستان باشد که این تشویق کنندگان و تمجیدکنندگان کیانند؟

آقای سیدرضای میرکریمی، من فقط یک مسعود یارضوی ام. اما می‌خواهم قصه کوتاهی را برایتان تعریف کنم و قضاوت را بر عهده خودتان بگذارم.

من همرزم شهیدی داشتم که در مصاف با اشرار مسلح و برای اینکه ناامنی و اعتیاد به درون حتی همین خانواده‌های رفتارغلطی هم که شما در فیلمتان به تصویر کشیدید ورود نکند، تا لحظه آخر ایستاد.

ایستاد و اشرار آنقدر تیر به پیکر پاکش زده بودند که تمام اجزای بدنش از هم جدا شد.

مادر پیرش همیشه می‌گوید: خدا ازشان نگذرد. شمشیر نداشتند اما دست‌های بچه‌ام جدا شده بود...

آقا سیدرضا، شما را به خدا به ما بگویید که این شهید و امثال همت‌ها، شوشتری‌ها، حاج‌خداکرم‌ها و هزاران شهید جمهوری اسلامی ایران که امنیت را برای شما و تمام خانواده‌های ایرانی! فراهم کرده‌اند در خانه‌ای که شما نشان داده‌اید رشد کرده‌اند یا در خانه‌ای که با اسم زیبای حسین(ع) کام نوزادها را برمی‌دارند و سال‌های سال است که حیا و دین و تربیت‌های اخلاقی‌شان زبانزد تمام جهان است...؟!

آقا سیدرضای میرکریمی حتماً به پاسخ این سوال فکر کنید.

 

پانویس:

ــ خدا که باید بداند، می داند که وقتی خواستم وارد سالن سینما شوم زیر لبی دعا کردم فیلم خوبی باشد. ولی نبود! به دلیل تمام استدلال هایی که نوشته ام نه تنها فیلم خوبی نبود که خیلی هم خطرناک بود.

 

ــ می خواهم گریه کنم. گویا رسانه ها نمی خواهند این واقعیت ها را ببینند. خیر سرمان فکر می کنیم بی هنرمند می شویم. بخدا طوریمان نمی شود. مگر از اول انقلاب یا همین فتنه دو سال قبل بدتر می شویم که هرچی هنرمند بود آنطرفی بودند و این طرف هم خیلی که هنر می کردیم مثلا یک سلحشور! بود...؟! پناه بر خدا... اینها نمی خواهند سرطان را درمان کنند چون از دوای تلخ می ترسند...؟!

 

ــ حالا که می خواهم توی تنهایی خودم قدم بزنم لااقل شرمنده رفقایم نیستم. بخدا همه هم که بروند و هیچکس هم که نفهمد؛ ترس توی رگ هایم نیست. نه اینکه فنجان ذهنم پر باشد و بخواهم سر یک موضع غلط بایستم.

ولی وقتی به گذشته خودم در تئاتر و هنرهای تجسمی نگاه می کنم این اعتماد را می یابم که لابد راه را درست رفته ام و چیزهایی که در فیلم سیدرضای میرکریمی یافته ام، بوی خوبی نداشته است.

دلم می گیرد وقتی ابوفاضل گیر می دهد به مصاحبه احمدی نژاد با زکریا یا بچه های گروه سیاسی مان، جان به جانشان بکن ولی جبهه پایداری را برایشان تا انقلاب مهدی نگهدار. و همینطور آقای سردبیر هم گویا تنها و تنها آرزویش به عرش رسیدن ۸+۷ است.

بخدا سرگرم اینها می شوید و پس فردا مثل ماجرای خر برفت و خر برفت... می بینید مرکب ها را برده اند و وسط بیابان و در محاصره دشمن تنها مانده اید.

ــ باشد که داشته باشید.

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم آبان ۱۳۹۰ساعت 18:56  توسط مسعود يارضوي  |