91 نویسی
_ آقای سعید: "حالِ شما ایقِدَر خوتّونه می کُشِن از ای چیزا (مطالب پیرامونی جنگ نرم) می نویسِن. اووَخ آمریکا می ره یه کال آف دیوتی می سازه, همه ر می شوره, می بِره...
(یه ذره راس میگه. )
_ دم طهماست و جبلّی هم گرم. با این کلاه قرمزی باحال و آن پسرخاله عدالتخواه که میان این همه برنامه های ضد فرهنگی, لااقل هنوز از این عروسک ها می شود صدای انسانیت را شنید. (البته رگه هایی از رفتارهای زشت را هم گذاشته اند توی فیلمنامه هایشان که به نظر من خیلی کار زشتی است)
_ بخش دوم تعطیلات را عازم شهر دوست داشتنی ام کرمان هستم.
دوباره آقای فرهاد, علی کوچولوی بی معرفت, حمزه خان, حسنِین و ... و گشت و گذار توی شهری که جابه جایش آنقدر خاطره های قشنگ دارد برایت که هزارتا قول داده ای که هیچوقت فراموششان نکنی.
دوباره قهوه خانه کنار ارگ و معتادهای بامعرفتش, دوباره چارسو و بوی زیره و دوباره گلزار قشنگی که شاید بعد از کانال کمیل و کویر دهنو, قشنگترین جای دنیا باشد و دوباره مسجد جامع...
7,6 ماهی می شود که نرفته بودم شهر را ببینم. یعنی میان این همه طوفان و ضرورت های رسانه ای که خودم احساسشان کرده بودم جایی برای رفتنم نمی ماند. اما از آنجا که عید همیشه تا حدی اوضاع را آرام می کند فکر کنم این 7,6 روز سهم من یکی می شود لابد...!
_ دلم برای مظلومیت برادرهای خوبم در انصار حزب الله گرفته است.
عشق است آقای وزیر ارشاد, اصلا راستش را بخواهی عشق است آقای دولت. تا خاتمی بود, خاتمی و حالا هم شما.
ولی برای امثال ما فرقی نمی کند. خیابان ولی عصر و میدان انقلاب هم برای ما حکم شلمچه را دارد.
بگذار بچه ها ناجا عیدی بهمان گاز اشک آور بدهند. بگذار بین حرف آقا که امنیت اخلاقی را یک ضرورت می دانند تا حرف احمدی نژاد که می خواهد گشت های امنیت اخلاقی را جمع کند, انتخاب با ما باشد که هواخواه کدامیکی باشیم؟!
بگذار اصلا تمام دنیا و تیم وزارت ارشاد یک طرف که توی دلشان قند آب می شود که ایکاش جای اصغر فرهادی بودند و ما هم یک طرف که ان شاء الله هنوز همان بسیجی های ساده مانده باشیم.