رها
ــ همیشه از نگاه تو، با تو عبور می کنم...
مسعود نوشت: اینکه اسم وبلاگت را توی ترانه محمد اصفهانی و یا کنار یک تابلوی نقاشی می بینی، حس قشنگی دارد. حسّی آنقدر قشنگ که آدم را تشویق می کند برای نوشتن و رها شدن. (البته نیست حالا بعضی ها خیلی متوجهن چی دارم می گم؟! )
ــ پانویس ۱:
بعضی ها کلاً عوامند. هِچی نَوَفَهمن. مثل بعضی ها.
تازه بعضی های دیگر هم هستن که دیگه خیلی اوت تشیف دارن. یعنی هرچی خرج می کنی که یه چیزی بریزی تو کَلَّشون بازم همون خر سیاه و راه آسیاب. نه کمتر و نه بیشتر.
منظورم اینه دنبال مخاطب هنر فهم می گردم. خسته ام از اینهمه بعضی های مختلف و جداگانه ای که تماماً قضاوت هایشان یکسان است و در واقع با اینکه بعضی هستند اما یکی بیشتر نیستند.
مرگ بر بعضیا ضمنن (مثل حاج محسن). بدم ویاااااااد...
خب منم عصبانی می شم گاهی وقتا. تازه، عزا گرفته بودم که آقای سعید و آقای حمزه (لعن) رفتن که محمد زنگ زده که با کازیموتو دارن می یان اینجا. لذت... به قول افصهونیا: جادووون خالیِس.
البته انقده خوشحالم که شماها نمی تونید با من شریک باشید که نگو...
آقای حسن لطف دارن. می فرما اَن: من و تو و حمزه سه تفنگداریم. بهش می گم: نخیر. شماها دو تفنگدارین. منم احتمالا نوکرتونم. (از دست این آقای حمزه، از کار و زندگی بازم کرده که یالا مدارک جاگذاشتمو می خوام. تازه وقتی ام پست کردم واسش، مرتیکه ... -از علی مطهری یاد گرفتم!- زنگ زده فحش می ده. حقت بود همه رو می ریختم تو شومینه حمزه خان، حالت جا بیاد)
شاید به این می گویند استراحت ذهن.